سرش گیج رفت
چشمانش سیاه شده و تمام بدنش یخ زده بود
دستش را به شانه هومن گرفته بود تا نیفتد
هومن با اطمینان گفت:
_یعنی چی خانم ؟ اشتباه شده
_یعنی نامزدتون چهار ماهه باردارن
_آزمایش یک نفر دیگه رو اشتباهی به ما دادید
_خیر ، دلارای فرهمند
دلارای سعی کرد صحبت کند اما نتوانست
چشمانش تار شد
صدای بحث هومن را می شنید
اصرار داشت به او بفهماند اشتباه کرده است
زن صدایش را بالا برد:
_آقای محترم چرا داد میزنید؟
آزمایش خون دقیقه!
بعدم بچه بیشتر از چهار ماهشه مگه میشه مادر متوجه نشه !
مطمئنا خانومتون میدونستن
اگر شک دارید برید سونوگرافی قلب بچه هم تشکیل شده!
دلارای ادامه حرف هایش را نشنید
چشمانش سیاهی رفت و روی زمین افتاد
صدا های اطراف را می شنید اما قدرت درکشان را نداشت
جنین چهار ماهه از کجا آمده بود
می دانست….
حماقتش را می دانست
ارسلان گفته بود قرص مصرف کند
گفته بود خیلی وقت ها پیشگیری نمیکند
گفته بود و دلارای با اطمینان جواب داده بود قرص میخورد
دلارای احمق
دلارای نادان
دلارای بچه که به خیال خودش میخواست ارسلان را پابند کند
ارسلان پا بند نشده بود
فقط او بدبخت شده بود و هومن را بدبخت کرده بود!
مادر شده بود و ارسلان پدرش بود
همین برای بیچاره گی همه شان کافی بود …..
صدا ها قطع شدند و به خوابی عمیق فرو رفت
چشمان دردناکش را از هم فاصله داده و نالید :
_آی!
احساس میکرد جسم سنگینی روی پیشانی اش قرار دارد و باعث سنگینی سرش شده است
سر گیجه و حالت تهوع امانش را بریده بود
با لرز به اطراف نگاه کرد و با دیدن یک خانه خالی و پر از گرد و خاک ، متعجب بلند شد و به اطراف خیره شد
زیاد نتوانست سر پا بایستد
دستش را به دیوار گرفت و سعی کرد به یاد بیاورد کجاست
هیچ وسیله ای در خانه نبود و انگار هیچ کس در این خانه زندگی نمیکرد
بوی خاک و فاضلاب در بینی اش پیچید و اخم کرد
با به یاد آوردن اتفاقی که برایش افتاده سرش داغ شد
اشک به چشمانش هجوم آورد
حامله بود؟!
مگر امکان داشت؟!
جنون آمیز سرش را به دو طرف تکان داد:
_نه نه نه ….. حامله نیستم
دختر احمق دروغگو
خدا لعنتت کنه دروغگو ، دروغگو
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ولی رمان باحالی بود تااینجا اگه گند نزنه بهش
پارت ۱۰۹ :
دلارای همینطور راه میرفت و نعره میکشید که :
_ خاک توسر بی عرضت کنن احمققق ی کار درست نمیتونی بکنییی ، تو دروغ گفتییی ، هومن و نالاحت کردیی🥺🥺 خاک برسرتتتت ک نمیتونی ی کار درست و تمیز انجام بدیییی ایشاله بمیری ک قرصا رو نخوردییییی
و دلارای همینطوری داشت فریاد میزد و اینا ک یهو چشمانش تاز شد و همه جا تاریک شد و یهو افتاد مرد !..
بعدش هومن وارد شد !
بعدش اب پاشید تو صورتش دوباره دلارای زنده شد
هون گفت : چرا با من اینطور کردی نامرد ؟
دلارای گفت : من نمیخواستم اینکارو کنم جون تو اما خودتون اصرار داشتید ک من زن تو بشم ، حالام ک چیزی نشده عشقم این برادر زاده توعه ، فرض کن بچته چرا نمیتونی باهاش کنار بیای ؟
هومن دوباره عربده کشید
دلارای گفت : واااای سرم رفتتتتت من واقعا درکت نمیکنممم چطور هنوز جون داری انقد نعره بکشییی؟ من ی بار الان نعره کشیدم پس افتادم ک ..😕🧐
هومن دوباره نعره کشید و ایندفعه پس افتاد
دلارای گفت :
تا پارت بعدی خدایارو نگهدارتون 🥰🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
امیدوارم قشنگ بوده باشه 😂😂😍😍
جدی میگم
واقعا با نمک بود 😂😂😂😂😂
بیگ لایک
😂😂قربونت عزیزم 😘😘😂
چرا اینقدر نعره می کشن جیغ جیغو دوست داری دیجی😂😂😂
ن اینجا یعنی عصبانین😂😂😂😂
حس میکنم هومن زندانیش کرده
بعد ارسلان میاد پیداش میکنه قضیه بچه رو میفهمه ک ب جرت ترین حالت ممکن بهم میرسن😑
دوست دارید پارت ۱۰۹ و بدم براتون ؟
نویسندع خرع گاو نرع😄😄
🤣🤣🤣من ی شعر دیگه دارم
نویسنده خرههههه گاو منهههه لالای لاااای لالای لاااای😃😃🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
بیاع مع قشنگشوع بگم
نویسندع خرع گاوع منع توع دسشوییع شناورع دنبال شورتع داورع😃
🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ای نمیری 😂😂😂
لامصبببببببببببب لاقل میگفتی خونه ی کیه؟!
ازت نمیگذرم بخاطر تمام آنتن هایی توی من پاشوندی😐🥲💔
واقعا زبانم قاصر است از این حجم محتوا😐
باور کن دزدیدتش وای حالا ادامش شاید هومن زندگانیش کنه بعد دلارای زنگ البچپ ارسلان میزنه دعوا میشه و…..
وای وای وای و ده پارت میگذره 😂🤦
بخدا منم هیجان گرفتم 😉😉
هه خیلی جالبه غلطی هست که کرده
بعد میگه دروغ نگو😏
به خدا خیلی کمه
با چه زبونی بگم
آدم نفهم مگه می فهمه😂🤦
با زبان مصری بگو ای زلیخا…
😂😂😂
چندماه سر همین قضیه حاملگی کش میده نویسنده خودم حامله شم زودتر از دلارای زایمان میکنم 🥴🥴🥴
😂😂
😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅
حق😂😂😂
هومن دلارای رو برد خونش 😐😐
فک کنم میخواد کاری کنه..
.
بنظرتون چند پارت باید سراین قضیه بدویم
با این وضع پارت دادن ی حدودا ی ماهی سر این قضیه میمونه°-°
عاشق رمانش شدم
منم از نویسنده متنفر شدم 🤦
همین؟؟:/