موهایش را چنگ زد و دکمه های مانتو را کند
لباسش را بالا داد و خیره به شکمش نالید:
_بزرگ نیست
برآمده نیست
شبیه حامله ها نیستم
روی شکمش کوبید و بغضش منفجر شد:
_حامله نیستم ، بگو که اونجا نیستی
بگو مثل مامانت احمق نیستی
بگو مثل مامانت وقتی نمیخوانت نمیای
و با چنگ و دندون نمیمونی
صدای هق هقش بالا رفت
_لعنت بهت اگر وجود داری
لعنت به من نادون
لعنت به پدر بی رحمت
ناگهان هومن را بیاد آورد
به سختی روی پاهایش بلند شد و با بغض هومن را صدا زد
هومنی که مطمئن بود هرگز نمی بخشدش
چرا زودتر برایش توضیح نداده بود؟
چرا از ترس خودش را قایم کرد و حرفی به هومن لعنتی نزد؟
اشک هایش را پاک کرد، موهایش را چنگ زد و در خانه کوچک و خالی قدم زد
_هومن ؟ هومن کجایی ؟
نگاهش به در اتاقی که نیمه باز بود افتاد
و دوباره اشک ریخت.
احساس میکرد هومن درست. داخل همان اتاق است.
قدم هایش را سمت اتاق کج کرد و در را باز کرد
پاهایش میلرزید
با دیدن هومن که روی زمین نشسته و سرش را به دیوار تکیه داده با هق هق زمزمه کرد:
_هومن؟
در اتاق هوا نبود
دود سیگار همه جا را گرفته بود
هومن سیگار را سمت لب هایش برد :
_برو بیرون
نگاهی به صورتش انداخت و خندید:
_مگه حامله نیستی ؟ دود سیگار واسه زن حامله سمه
سرش را بالا آورد و به چشم های دختری خیره شد که بیشتر از خودش دوستش داشت
کی وقت کرد که اینطور دل داده ی دخترک شود؟
کی وقت کرد و اینطور مجنون این دختر شد؟
دلارای میان گریه گفت:
_بزار حرف بزنم
هومن آهی کشید و دوباره خندید:
_حرف بزنی؟!
خندید ، بلند تر :
_حامله ای ! نامزد من حامله ست و دست من تا حالا بهش نخورده
جالب نیست ؟!
دلارای هق هقی کرد و اشک هایش را پاک کرد
_هومن میخواستم بهت توضیح بدم ، بخدا میخواستم بهت بگم ، به جون خودت….
هومن با سردرگمی نگاهش کرده و پوزخند زد:
_الان باید بگی به جون بچم! مگه نمیگن
برای مادر از بچش عزیز تر نداریم ؟ جون من مگه برات مهمه؟!
دلارای به در تکیه داد و روی زمین سرد نشست
هق هق کنان گفت:
_مهمه ، بخدا برام مهمی هومن
من دوستت دارم
من…….من میخواستم زندگیمو باهات بسازم
_با دروغ ؟!
_میخواستم بعد عقد بهت بگم
بخدا راست میگم هومن
به مرگ خودم راست میگم باور کن
_میخواستی توضیح بدی ؟!
میخواستی چی رو توضیح بدی ؟
که این بچه چیه ؟
که از کجا اومده ؟
چه خاکی تو سر من و خانواده ت کردی ؟!
دیگر نمی توانست نفس بکشد ،
دیگر حتی نمی توانست راه برود و حرف بزند .
دست روی صورتش کشید و با لکنت لب زد :
_هو …. هومن …. توضیح….. توضیح میدم
لبش را خیس کرد
با هومن چه کرده بود ؟!
خودش را روی زمین جلو کشید
سر تا پایش خاکی شده بود اما اهمیتی نداشت
کنار هومن نشست و ناخواسته بخاطر سرگیجه سرش را روی شانهاش گذاشت
بغضش با صدای بلند منفجر شد
نمیدانست چند دقیقه زار زد که هومن زمزمه کرد :
_ساکت شو ! سرم داره منفجر میشه
دلارای هق زد :
_سیگار نکش ، تو که سیگاری نبودی….
هومن تلخ خندید :
_اون چی ؟ اون سیگاری بود ؟
دلارای بغض کرده با صداقت گفت :
_ آره
_خیلی می کشید ؟
_آره
_دوست نداشتی سیگار بکشه ؟
_نه …. اما دوست داشتن و نداشتن من براش مهم نبود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
لعنتی هومن خیلی مظلومه……دلارا…..دلارا..این پسر زیاده گناه داره….هوووف …لعنت بهت ارسلان
ما سه ماه و بیست روزه این رمانو میخونیم حداقل بچه باید ۳ ماهه باشه 😂😂😂😂
دهنت 😂😂😂😂
این خیلی بد بود🤣🤣🤣🤣🤣
دلارای آب قطعه 😂😂
وای خیلی سمی لعنتی 😂😂😂🤣
حس مبکنم دلارای حامله نیستو ارسلان پول داده به منشی و آزمایششونو دست کاری کرده
اخه مگه میشه بچه چهار پنج ماهش باشه و دلی حالیش نشه😐
اینم ذهنیت خوبیه 🤔
اخی چه دلم برای هومن بیچاره سوخت
خاک تو سرت دلارای
خاک تو سرت ارسلان
خاک توسرت داراب
خاک تو سر دیگه نمیدونم کی
خاک تو سر کسایی که جا انداختن دختر باید خار و ذلیل باشه
انقد تو فشار باشه که یهو برسه ته خط و بره بده
وقتی ام رفت داد به جا اینکه بگن تو دردت چی بود که رفتی دادی بازم سرزنشه
کاش سرزنش بود یا اونا دختره رو می کشن یا دختره خودشو می کشه
خاک تو سر کسایی که به دختری که عاشقه میگن بی حیا
به کسی که برای عشقش جنگیده و نادونی کرده می گن هرزه
کی گفته هرکس بره بده هرزه ست
اونی که انقد تفکرات پوسیده و بسته ای داره و همش تو خرافات زندگی می کنه که هرز داره
افکار گندیده
دخترا رو بیچاره کردن گذاشتن کنار
اگه یکی به جای کتک زدن موقع اشتباه بغلش میکرد
به جای داد و فریاد دست محبت رو سرش می کشید
وقتی که رفت داد می گفت دردت چی بود
این اینجوری نمیشد
کسی نمی خواد دخترا رو بشنوه
هیچ کس
خیلی حرفای درستی زدی اگه پسری در آینده پدر خوبی برای بچه هات میشه اگه دختری هم مادر خوبی میشه کاش یکم دخترارو درک کننن دخترا هم آدمن اینکه بی توجه به علایقش بگی باید بری پزشکی زور داره یا اینکه بدون توجه به حال روحیش تو فشار ۲۰ گرفتن حتمی بزارن به جای دعوا کتک کاری بشین کنارش بگن چی تو زندگی کم داری به خدا ما دخترا هیچی تو زندگی نمیخوایم جز درک شدن رفتم بالا منبر 🤣🤣😂
متاسفانه این مشکل چیزی نیست که راحت بشه درک کرد مخصوصا واسه جامعه ما که درکشون از این چیزا زیر منفی بینهایته
آخرش میشه داس ،یا خودکشی،پدر قاتل و…
نویسنده الان دو پارت تو همون خونه موندیم..دو روز ما داریم از اون خونه میخونیم خانواده دلی نگران نشدن ی زنگ بزنن یا هنوز تو خیالات تو صبحه و ب شب نرسیده😐
مردم افسردگی بعد از زایمان میگیرن ما افسردگی بعد از خوندن رمان میگیریم 😐
حتما همون و دلارای بچه رو بزرگ می کنن
وایی یعنی چی می شه
بیچاره هومن
بدبخت هومن
بسوزه عشق
لعنت به عاشقی
لعنت به زندگی
خاک تو سر دلارای
😂😂😂
آخ اخ چه حرصی شد بچه گناهداره ها
نویسنده نکن اینطور😂😂😂
خدا سعدی بچه های سایت لعنت
بیایید یه بار این آهنگ چیلن چلین رو گوش کنید بخدا جوری میگه دختر حاجی که من تا این آهنگش میشنوم یاد ارسلان میوفتم که به دلارای میگفت دختر حاجی بخدا خیلی خنده داره به شما هم توصیه میکنم که یه بار گوش کنید😂😂😂
منم دقیقا همش همین فکرو میکنم🤣🤣🤣
دقیقااااااا😂😂😂😂😂😂
واقعا خیلی خنده داره صداش به صدای ارسلان توی رمان مثل همین ارسلان حرف میزنه
به نظرم هومن از دلارای اعتراف میگیره و بعد به هومن زنگ میزنم به ارسلان بعد ارسلان میاد پیش هومن و دلارای و بعد هومن به ارسلان میگه جریان رو و بعد دعوا و …
به خدا دیگه رد دادم پارت چرا انقدر کم تو تایپ واقعی باشه سه خط بیشتر نمیشه
ولی خدایی رمانش باحال
نویسنده خدایی یکم بیشتر پارت بزار
اع بیا تازه بغض قلمای نویسنده شروع شد حالا تا ۵۰ پارت کشش میده
من از همین امروز دیگه میرم سمت این سایتم نمیام
بیاه !!!!
بغض قلمای نویسنده تازه شروع شد
حالا تا ۲۰ تا پارت بعد فقط عر عر داریم از شخصیت دلارای
ی مشت اُمُل دور هم جمع شدن 😐😂😂 اون از نویسنده ک هیچی ازش نگم بهتره اونم از شخصیتا داستان ک بازم سکوت کنم بهتره…
بیچاره هومننن، اه دلم میخواد این دختره رو بکشمممممم، لیاقت اینو ندارهههه، احمقهه احمقققق
اون اوه خدایی من عاشقه هومن شدم ریکشن شو دوست داشتم 😂😂
دلارای کوفتت بشه 🤣🤣
فقط میخوام واکنش ارسلان رو بعد فهمیدن حامله بودن دلارای بفهمم🤨
سیگار میکشه😂👌
وایییییی همه رماناتون باعث میشه آدم افسردگی بگیره و حالش بد شه یکی از یکی غمگین تر
فکر می کنم نویسنده ها خودشون افسردگی داشته باشم می خوان منتقلش کنم😂
یه سایتی بود یه کاربرش داستان زندگی واقعی میزاشت هم کامل بود هم دغده پارت گذاری نداشتی
ولی چونکه سایت رمان نبود و بعضی چیزا توش ممنوع بود سانسور میشد حالا این به کنار
داستان مشکلی نداشت بعضیا میومدن از قصد گزارش میزدن و اون تاپیکی که اون داستان توش بود میترکید
بعد هی برمیگشت دوباره میترکید
خیلی رو مخ بود ولی این قسمتش
کلا تو هرچی بگردی یه چی بینقص پیدا کنی بازم یه مشکلی داره😂