خشمگین غرید :
_ چه غلطی کردی؟! چه خبره اینجا؟
دلارای با چشمان اشکی سرش را بالا آورد :
_ گلدونت شکست
_ شکست یا شکوندیش؟
_ بدجایی گذاشتیش!
_ تو دست و پا چلفتی … چرا جیغ میزدی؟
دلارای شانه بالا انداخت :
_ شب و باید اینجا بمونم
_ بو کود حیوانی میدی!
_ لباسامو بده حداقل … شب و همینجا میشینم!
با حرص ادامه داد :
_ خدا لعنتت کنه
ارسلان گوشش را گرفت و محکم فشرد :
_ پاشو گمشو بیا تو … زبون درازیم نکن که بد کتک میخوری
دخترک که وارد شد در را بست :
_ کجا؟
دلارای مظلوم نگاهش کرد :
_ رو کاناپه میخوابم
آلپارسلان با اخم سمت راهرو اشاره زد :
_ یک راست تو حمام … بو کود میدی و کثافت ازت میباره
دلارا خیره نگاهش کرد
سادیسم داشت؟!
این حجم از تحقیر دلش را خنک میکرد؟!
اینطور که دستش را به دیوار تکیه داده بود و با تمسخر و سرگرمی نگاهش میکرد
پشت چشم نازک کرد و ناخوداگاه لب زد :
_ عقده ای
ارسلان سرش را نمایشی نزدیک آورد و تهدید آمیز پرسید :
_ نشنیدم؟!
سرش را پایین انداخت :
_ حمام؟
ارسلان ابرو بالا انداخت و حرفی نزد
دلارا از میان دندان های بهم فشرده اش پرسید :
_ حمام کجاست؟
_ اخر راهرو سمت راست … دست به حوله های من نمیزنی! نمیدونم … با شالت خودتو خشک کن
دلارای نماند تا دستورات تحقیرآمیزش را بشنود
وارد حمام شد و درش را بهم کوبید
چانه اش لرزید
چه فکر میکرد و چه شد!
در ذهنش حمامی دونفره را…
دستش را جلوی دهانش گرفت و در دل به خودش تشر زد :
_ بخاطر همین غلطی که کردی این بلا سرت اومد
مگه اون مرتیکه کیه که اینطوری تحقیرت میکنه و توعه احمق خفه میشی؟
بغضش ترکید و سیلی نسبتا محکمی روی صورت خودش کوبید :
_ خاک برسرت نادون
توسری خور ابله
بدنش تمیز بود
تنها چند دقیقه زیر آب ایستاد تا بوی کود از بین برود و بعد آب را بست
سرش را میان دستانش گرفت و فکر کرد
چه کار میکرد؟!
همهچیز را فراموش میکرد؟
انگار هیچ زمان ارسلانی وجود نداشته؟
به زندگی قبل و غیرقابل تحملش برمیگشت؟
پیشانی اش را فشرد
چند وقت تحمل میکرد
تحقیرهایش را
تمسخر حرف هایش را
آزار و اذیت هایش را
بعد از چند وقت همه چیز تمام میشد
نفس عمیقی کشید و سر تکان داد
امشب همه چیز را تمام میکرد
یا امشب ، یا هیچ وقت!
از قصد بدنش را خشک نکرد و بی توجه به حرف ارسلان کوتاه ترین حوله ای که در حمام بود را دور خودش پیچید اما طاقتش نیامد
نمیتوانست…
تا این حد نه
خجالت می کشید!
لباس زیرهایش را تنش کرد و حوله را دور خودش گرفت
از حمام که بیرون زد ارسلان سمتش برگشت
_ بهت نگفتم با شالت خودتو خشک کن؟! حوله سر منو بستی به کمرت؟
دلارای با استرس نزدیک تر آمد
با قدم هایی حساب شده
سعی کرد شبیه به حرف های دختری راه برود که در مدرسه هرروز از یک دوست پسرش حرف میزد
ارسلان ابرو بالا انداخت و به خنده افتاد
دختربچه ی رو اعصاب و شاید کمی بانمک!
از رفتار اغواگرانه دختر هفده ساله در تعجب بود
دلارای ابرو بالا انداخت :
_ امشب کجا بخوابم؟
_ هرجا جا پیدا کردی! فقط جلو چشم من نباش
خیره صورتش شد :
_ میخوای بری؟
ارسلان خیره نگاهش کرد
قطرات آب روی صورتش ریخته و لب هایش نیمه باز بود
_ امشب گذاشتم اینجا بمونی به شرطی که فضولی نکنی
دلارای در یک لحظه تصمیمش را گرفت
حوله دور بدنش را باز کرد و چشم هایش را بست
حوله روی زمین کنار پایش افتاد
تک دختر حاج فرهمند برای نگه داشتن این مرد نیمه برهنه شده بود!
ارسلان جلو آمد
انگشتش را روی قفسه سینه دخترک کشید و لب زد :
_ واسه چند نفر دیگه اینطور لخت شدی؟
دلارای چشمانش را باز کرد و گستاخ جواب داد :
_ تا حالا از مردی جز تو خوشم نیومده اما بستگی داره راه دلش چی باشه!
مثلا تو راه دلت بین پاهاته!
همه میدونن پسر حاجملکشاهان از دختر سیرمونی نداره!
امیر بازویش را چنگ زد و با چشم به بالاتنه اش اشاره زد :
_ آره اما نه هر دختری
دلارای نفس عمیقی کشید و بالاخره کاری کرد که روزی حتی فکر انجامش او را تا حد مرگ خجالت زده میکرد
دستش را روی زانوی آلپ ارسلان گذاشت و بالا کشید
دست هایش میلرزید
استرس و ترس امانش را بریده بود اما انگار کنترلش دست خودش نبود
از رانش گذشت و بیشتر پیشروی کرد
صدایش می لرزید :
_ من میتونم … همون چیزی میشم که میخوای
آلپ ارسلان نگاهش را از صورتش گرفت و به بدنش خیره شد
نگاهش زیادی داغ بود
دست دلارای را که هنوز به میان پایش نرسیده بود را چنگ زد و محکم فشرد :
_ اون مامان فضولت چیزی بفهمه آتیشت میزنم دخترجون!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نظر همه محترمه ولی من خودم به دلاری کاملا حق میدم چون خودم تو همچین خانواده ای بزرگ شدم اعتقادات اجباری که تو مخم فرو رفته و نصفشون اصلا قابل قبول هم نیست چادری که به زور سرم کردن برتر دونستن پسرا تو این خانواده ها زندانی شدن دخترا و هزار تا عیب و ایراد دیگه دلاری یه بچه اس یه بچه هفده ساله که ارسلان رو به چشم راه نجاتش دیده اون تو سن خیلی حساسیه اگر دلاری تن به این کار داد چون فکر می کرد می تونه با این کار از دست خونواده اش خلاص بشه ارسلان مرده و قبولش می کنه نمی گم کارش درست بوده نه اصلا کارش کاملا غلط بوده ولی مطمئن باشید هیچکس تن به هرزگی نمیده مخصوصا دختری مثل دلاری اینها حتما یه دلیل محکم یا ضعف دارن که فکر می کنن مشکلشون با این کار حل می شه
سلام عزیزان نظرات همه مهم و قابل احترامه
من نمیگم این دسته از دخترا خیلی خوبن هیچ گناهی ندارند اما هیچ کسی از شکمه مادرش ه. ر. ز. نبوده
باید به دختری مثل دلارای که حتی اجازه تصمیم گیری تو زندگیش نداره اجازه نداره لباس رنگ روشن بپوشه حق داد
نباید تعجبی کرد نسبت به دختری که فقط 17 و18سال بیشتر سن نداره و تو اوج احساساتشه و شکننده اس همچین کاری انجام بده که همه ای اینا بر میگرده به خانواده یه دختر تو این سن بیشتر از هر چیزی به محبت و عشق و احترام نیاز داره
چون مادیات مهم نیست
ببین اینا همش حرفه
هزار تا دختر که مشکلاتشون خیلی بیشتر از ای دختر بوده حالا علاوه بر کمبود محبت مشکلات دیگه ایی هم دارن اما هیچوقت به بیراهه نمیرن
حداقل کاش پیش یک آدم درستم میرفت نه پیش یک مرد هوس باز عوضی😐
میدونم ای یک رمانه اما واقعا اینجور چیزا تو جامعه زیاد شده متاسفانه
همین دخترا باعث شدن که هر کی هر غلطی دلش میخواد انجام بده چون فک میکنن خبریه
واقعا متاسفم برای همچی دخترایی چندشم میشه که اینا همجنسم هستن😐
سلام خانم نویسنده دستتون درد نکنه بابت رمان
یه چیزی میخواستم راجب به بعضی از نظر ها بگم چرا فقط دختر….
چرا وقتی فهمیدید ارسلان همیچین پسریه هیچ واکنشی نشون ندادید
فقط اگه دختر ها خطا کنن هرزه هستن؟
پسرا هر غلطی خواستن بکنن مهمه نیست؟
حق با ایشون هم هست اما خوب این پسره به دختره گفته بود که نمیخواد ولی این بدتر میخواست اون کار رو کنه ولی در هر صورت از نویسنده بابت رمان متشکرم
نمیگیم مهم نیست ولی پسره مجبورش نکرده که بیا با من باش این خودش رفته
بیشتر بذار🥰
سلام
خوبی نویسنده?
رمانت جالبه
و اینکه این یه رمانه سادست
درسته! شاید بعضی از دخترا اینجور باشن و شان دخترای دیگه رو پایین بیارن
اما
دلیل نمیشه شما از نویسنده بابت نوشتنش تشکر نکنین نمیخواین نخونین
خب نخونین چرا اینطور صحبت میکنین
همه میدونن اینچیزایی ک شما ذکر کردین! 😐👋🏻
و اینکه تشکر از نویسنده بابت رمانشون و ذهن خلاقی ک دارن 🌹
واقعا همچین دخترایی مایه ننگ نه تنها خانواده شون هستن بلکه مایه ننگ همه ی دختر ها هست من این رمان رو دیدم اومدم ببینم چیه این پارت رو که خوندم واقعا از این دلارای متنفر شدم اصلا غرور نداره مشکلش فقط اینه که خواستگار داره؟ خب ازدواج کنه چرا داره اینجوری میکنه دختره نفهم
واقعا نونت کمه آبت کمه هرزگیت برای چیه واقعا بعضی دخترا رو درک نمیکنم اگه براشون کم خرج کنن مامانا باباشون میگن چیزی نداشتیم گول خوردیم اگه خرجی شوم درست براه باشه میگن کمبود محبت داریم آدم میمونه با اینا دختری که تنش بخاره یه بهونه برا خودش جور میکنه
حالم از این دختره بهم میخوره هرزهی به تمام معنا و شان یک دختر رو پایین میارن همچین افرادی واقعا برن بمیرن چقدر یه آدم میتونه کثیف باشه
به خدا با کمتر گذاشتن رمان جذاب نمیشه…دیگه از چشمم افتاد😒
واقعا
سلام…
روزانه دوتا یا سه تا پارت بزار…♡
پارت های خوشگلن♡