دست دخترک را گرفت و بالا کشیدش
بدن هر دویشان از شدت ترس می لرزید
دلارای به سختی نفس می کشید
هومن صورتش را میان دستانش گرفت
_حالت خوبه ؟
خواست جمله بعدی را بگوید که چشمش به دست های دلارای افتاد
هر دو دستش روی شکمش گذاشته شده بود
دلارای مسیر نگاهش را دنبال کرد و به سرعت دست هایش را از روی شکمش جدا کرد
با همان زبان بند آمده سعی کرد توضیح دهد
_به خدا…به خدا من نفهمیدم ،ناخواسته بود
هومن توجهی نکرد
سعی کرد این بحث را شروع نشده تمام کند
چانهاش را میان دستش گرفت و با خشم فشرد
صدایش بالا رفت
_دیگه هرگز ، هرگز همچین غلطی نمیکنی دلارای
دلارای سکوت کرد
هومن دوباره گفت :
_قول بده دلارای بهم قول بده
دلارای با صداقت سر تکان داد
_نمی تونم
هومن وا رفته نگاهش کرد
نمی توانست ؟!
_چرا؟
دلارای خیرهاش شد
چشمانش خیس اشک بود
_چون نمیخوام دوباره بهت دروغ بگم
هومن عصبی سر تکان داد و دلارای ادامه داد :
_هر کسی به جای تو بود قول میدادم تا دست از سرم بر داره اما تو نه
هومن زمزمه کرد :
_تمومش کن
_داشتم همین کار رو میکردم اما نذاشتی ، نتونستم
هومن ناخواسته گفت:
_باید فکر کنم
_به چی ؟
هومن ایستاد
_بیا
دستش را سمت در کشید
از تراس که خارج شدند ادامه داد :
_همینجا بمون ،بر میگردم
در را قفل کرد و به اطراف خیره شد
وسیله خطرناک دیگری نبود
آرام گفت :
_اینجا چیزی نیست ولی اگر کسی بخواد جون خودشو بگیره راهشو پیدا میکنه دلی
دلارای زیر چشمی نگاهش کرد
دستش را کنترل کرد تا سمت شکمش نرود
اگر خودش را می کشت ، قاتل او هم میشد ؟ قاتل فرزند بی گناهش !
لعنت به دستش که به اختیار خودش نبود
هومن پوزخند زد :
_در تراس رو قفل کردم ولی با چند تا لگد باز میشه
نشد پنجره هست
نشد پله ها هست
نشد احتمالا بتونی توی کابینت چاقو پیدا کنی
اگر اونم نشد کارت با یک تیکه از این شیشه شکسته های روی زمین راه میوفته
ولی بدون اگر این کارو کردی تو باختی
میری و تا همیشه توی خاطر دیگران یک دختر کثیف میمونی که چند روز قبل از عقدش با شکم بالا اومده از معشوقه اش خودشو می کشه
ولی اگر موندی ، اگر جنگیدی شاید یک روزی برسه که شبیه تصوراتت نباشه
نه به بدی چیزی که فکر میکنی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
به نام خدا….یه خط میخونی…..بعدش پایان 😑
مگه اون روز که تو خونه ارسلان بود و ارسلان دکتر خبر کرد(همسایه هنگامه بود)، دکتر نگفت خونریزی به احتمال سقط جنینه؟!
پس الان چرا بچه زندس؟!!!!!!!!!!!!!
شبیه سریال های ایرانی چرت شده😑
ععععع راست میگیااا این بچهه انگار زنده اس..
عجب …بوق…جونیه.
سر باباش رفته😂😂
یکی هومنو بگه بیاد پایین!
تمام مدتی که میخوندم فکرم پیش صدای افتادن دلارای بود 😐 ببین با مغز من چکا کردی نویسنده حالا طول رمان فکرم پیش صدای برخورد جسم دخترک با زمینه🥲💔
خوب پس زیاد بهش فکر نکردی چون از اونجایی که گفتی طول رمان————😂😂🤦
خیلی تاثیرگذارو پر محتوا 😘😂
ای چقدرم پر محتوا چهار بار میشه ازش خلاصه نویسی کرد
مثل این میمونه :نمرود ابراهیم انداخت تو آتیش نمرد 😂😂😂😂
خلاصه داستان از یه بچه کلاس پنجمی
میشه یکم زیاد بنویسی خدایی دوخط هم نیس باووو ادمو دیونه مکنه یکم بیشتر بنویس
حالا ارسلان کجاگم شده
واقعا با داره😐یا این بازی ارسلان شروع کرده😐
تموم کن این بازی کثیف رو😑
ب امید روزی ک همه بچه ها بیان پایین سرمون درد نگیره..🖕💔🙂
آقا یه لحظه
جملات هومن حکیمانه بود اوکی
ولی چرا بچه نیوفتاد خو ، چرا نپوکید خودش؟ چرا انقد زجر بکشیم ، چرا انقد کوتاهه چرا زندگی اینجوریه چراااا چرااااا چرااااا
یکم ادامه میداد چاقو چنگال دستت که خفه کنی خودتو نمدونم کفش پا در وای بار الهییییییٰ
بچه ها کسی نامی نشونی از این نویسنده نداره
لدفن بگید
😂😂😂
میگماا فاطی
رمان این من بی تو رو نمیشه از جایی پیداش کرد؟؟
خیلی خوب بود لنتی
حداقل اونجا یکم حال میکردیم
البته که الفبای سکوت خیلی خوبه
ولی دیر میذاری میدونی ساعتش خیلی دیرع
خب
ازون جایی به شدت علاقه دارم برینم به قیافه دلارای که خودشو نکشت
و همینطور به ارسلان که گم و گور شده
میرم دیگه هم نمیام اینجا
کامنتم نمیذارم
بای تا وقتی که اینا یه گوه درست حسابی بخورن
🗿👍🏻
عاشق چند تا جمله ی آخری که هومن گفت شدم🙂❤
ولی خب اینو بیخیال من هنوز موندم
این صدای برخورد جسم دلارای چی بود؟😐💔
(فاطمه جان خداییی دارم دیوونه میشم از دست این درسا💔مخم پوکیده اصلا هیچ افکاری دیگه ندارم💔😂برا همینه که جدیدا کامنتام خیلی کم شده)
ایشالله از پنجم ششم تیر خودم سایتو میترکونم😌😂
ی هفته س که مثیر تو خونه س و ما اسکل شدیم💔
باورم نمیشه امتحانام تموم شد ولی اینا هنوز دارن حرف میزنن
در عجبم منم😂😂😂
فک کنم نمونه دولتی هم امتحان بدم اینا از خونه خارج میشن😂😑
چرا انقد کوتاه مینویسی؟؟؟؟؟
واقعا به نظرت اگ هرروز یه رمان بخونی ک خوندنش ۲۰ثانیه طول بکشه دوس داری ادامش بدی؟!
من هیچ هیجانی از طرف رمانت حس نمیکنم