رمان دلارای پارت 119 - رمان دونی

 

پشت در ایستاد و نفس عمیقی کشید تا

شاید اشک هایش بند بیاید

چشمانش را بست

باد سردی صورتش را نوازش کرد

پشت سر هم اکسیژن را با شدت به وارد ریه هایش کرد و بالاخره آرام شد

آرامشی ظاهری….

بدون اینکه فکری برای چشمان قرمز شده و صورت ملتهبش بکند وارد خانه شد

حاج خانم با دیدنش مثل اسپند روی آتش بالا و پایین پرید :

_کجا موندی تو ؟ ساعت رو دیدی ؟

داراب گفت:

_فکر کرده حالا که نامزد کرده دیگه بی صاحب شده

اون مرتیکه هم که ناموس نداره انگار

این ساعت فرستادش خونه آبرو ریزی

پدرش هشدار داد :

_دخترم این ساعت بیرون بودن خطرناکه

نگرانتیم ، اصلا به ما فکر نمیکنی؟

حاج خانوم جواب داد :

_ نه این دختر کی به فکر ما بوده که این دومین بار باشه ؟

نتوانست تحمل کند

هیجده سال تحمل کرده بود

دیگر کافی بود

سمتشان برگشت و با چشمان به خون نشسته خیره‌شان شد

صدایش بالا رفت :

_من کی به فکر شما بودم ؟!

حاج خانم راست میگه

هیچ وقت!

من هیچ وقت به فکر شما نبودم و نخواهم بود

درست مثل خودتون

با این فرق که من بچه شمام نه شماها

شماها وظیفتون بوده وقتی بچه‌ای به دنیا میارید

حواستون بهش باشه

وظیفتونه نیاز هاشو بر طرف کنید

به حاج خانم که با چشمان گشاد شده نگاهش میکرد خیره شد

_این نیازا فقط پارچه های گرون قیمت و کفش و کیف نیستن

این نیازا میشه نیاز به مادر

نیاز به حامی و کسی که دوستت داشته باشه

به پدرش نگاه کرد

_این نیازا میشه کسی که پشتت باشه و بهت اعتماد به نفس بده تا وقتی بزرگ شدی عاشق هر جنس مخالفی که به نظرت ابهت داشت و جذاب میومد نشی

به داراب نگاه کرد

_این نیازا میشه یک خانواده عاقل و با شعور که بفهن یک آدم بالغ ، یک دختر هیجده ساله نیاز داره خودش تصمیم بگیره نه اینکه جلوی همه بزنن تو سرش

به نفس نفس افتاده بود

بغض صدایش را می لرزاند

_ازتون متنفرم ، می شنوید ؟ ازتون متنفرم

دستش را روی شکمش گذاشت و بغضش را فرو داد

_اگر من …زمانی من بچه دار بشم شبیه شماها باهاش رفتار نمی کنم

قبل از اینکه دستش توجه ها رو جلب کند پایینش انداخت

سمت اتاق برگشت و در را قفل کرد

خودش را روی تخت انداخت و سرش را در بالشت فرو برد

شانه هایش لرزید و صدای هق هقش در بالشت خفه شد

اگر این بچه دنیا می آمد …

اگر به دنیا می آمد جوری بزرگش میکرد که سال ها حسرت خورده بود ، همانجوری که خودش آرزو داشت

همان مادری برایش میشد که حاج خانوم برایش نبود

زندگی برایش می ساخت که خودش نداشت

اگر به دنیا می آمد خوشبختش می کرد

به خودش و بچه قول داد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
37 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatemeh
Fatemeh
2 سال قبل

خاک تو سر😐😒 دلارای واقعا خاک من به جای اون بودم هیچوقت سمت آلپ ارسلان نمیرفتم
وبا هومن ازدواج میکردم

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Fatemeh
Sevili
Sevili
2 سال قبل

خدایی این همه آدم دارن مگن چرا توجه نمکنی خب یکم زیاد بنویسی چی میشه مگه اگ میشه حداقل یکم ارزش بذار واسه کسایی که رمانتومیخونن
ارسالانو چکار کردی 😐

شادی❤
شادی❤
2 سال قبل
پاسخ به  Sevili

آفررررررین عزیزمممممم
درست میگی اصلا اینا ارزش آدم رو میارن پایین بخدا زبون مو در آورد از پارت اول رمان تا الان که شده ۴ ماه هم بقیه دوستان گفتن خودم هم حسابش از دستم در رفته نمیدونم چند دفعه گفتم مگه میفهمه
( البته با اسمای مختلف )😄😄

Sevili
Sevili
2 سال قبل
پاسخ به  شادی❤

اینطوری خواننده رمانش کم میشه

......
......
2 سال قبل

جلد دوم رمان اسمان اذر میزاری فاطمه خانوم؟

نگین 89
نگین 89
2 سال قبل

سلام پارت بعدی رو کی میزاری

ستایش
ستایش
2 سال قبل
پاسخ به  نگین 89

سلام عزیزم فاطمه ساعت ۷ عصر هر روز پارت دلارای رو میزاره

Pari
Pari
2 سال قبل

نویسنده جان نمیشه پارتارو طولانی کنی
با تشکر از پارتای روزانه و رمان جذابت

Rata
Rata
2 سال قبل

این حامله نیس
هممون ایسگا شدیم
ببینین کی گفتم
اینقد حرص نخورین
آخرش هیچی نمیشه
هممممش نقشه های ارسلانه تا دلارای رو برگردونه

آتاناز
آتاناز
2 سال قبل
پاسخ به  Rata

ارسلان که دلارای براش مهم نیییسستتتت دلارای براش بی ارزش ترین چیز زندگیشه اینم چون که دلارای ردش کرد و باهومن دشمنی داره یک بار اومد و بهش گفت برگرد همممیینن

فاطی 85
فاطی 85
2 سال قبل

به نام خدا
دلارای با ناراحتی وارد خانه شد و با خانواده اش دعوت کرد و به اتاق رفت و گریست🥱
پایان

شرمنده کم نوشتم جوهرم داشت تموم میشد😑😂

گز پسته ای
گز پسته ای
2 سال قبل
پاسخ به  فاطی 85

خیلی از زحمات شماسپاس گزارم شما حداقل بیشتر نویسنده اصلی نوشتی😂😂😂😘

لاله
لاله
2 سال قبل
پاسخ به  فاطی 85

من دیگه میخام خلاصه های شما رو بخونم😁😍

فاطی 85
فاطی 85
2 سال قبل
پاسخ به  لاله

خواهش میکنم دوستان کاری نکردم 😂

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
2 سال قبل
پاسخ به  فاطی 85

ای تو رو این جحرت 😂😂😂😂🤣🤣

سوگل
سوگل
2 سال قبل

نویسنده خسته نشی انقدر مینویسی 😒😒 هرکدوم از پارتایی که میخونیم دو خطم نمیشه منکه دیگه نمیخونم دیگه از هرچی رمان حالم بهم میخوره😑

Elina
Elina
2 سال قبل

خیلی کمهههه اینجوری پیش بره تا کی ما معطلیم؟ هرروز امید دارم پارت اون روز بیشتر باشه ولی نیست که نیست

مریمی
مریمی
2 سال قبل

اها اها بیا وسط 💃💃💃💃💃💃💃💃
آخه فهمیدم دلارای زبون داره
از بس بیشعور از حقش دفاع نمیکنه
دارم قرررررررررر میدم که بالاخره زبون
باز کرد😹👏🍹

لاله
لاله
2 سال قبل
پاسخ به  مریمی

تو واسه یه دو تا داد این جوری میکنی وقتی یه دعوای بزرگ تر بشه و زبون دلارای نمایان بشه چ میکنی🙄

ستایش
ستایش
2 سال قبل

ای بمیرم برا دلت دلارای

ماهور
ماهور
2 سال قبل

من اگه جای دلارای بودم وقتی جواب آزمایش رو بهم گفتن و فهمیدن حاملم
هومن و گول میزدم و میگفتم ای وای عزیزم مگه یادت نیست با هم خوابیدیم و..
به همین راحتی هومنم خر میشد تمام شد و رفت😌😘

Sana:)
Sana:)
2 سال قبل
پاسخ به  ماهور

داداش چرا چرت میگی😂
هومن ک اهل مشروبو مستی نبود حداقل بگیم تو مستی همچین کاری کرد
بابا دست دلارای رو بزور با هزارتا سرخ و سفید شدن میگرفتت

Tamana
Tamana
2 سال قبل
پاسخ به  Sana:)

🤣🤣خیلی حق بود

sana:)
sana:)
2 سال قبل
پاسخ به  Tamana

داشمی😂

ماهور
ماهور
2 سال قبل
پاسخ به  Sana:)

جهت طنز یه چرتی پروندم 😂😂😂
ولی خوب گفتی😂

sana:)
sana:)
2 سال قبل
پاسخ به  ماهور

مخلصم داش 😂

N n n
N n n
2 سال قبل
پاسخ به  ماهور

حاجی یادت نیست اون گفت بچه چهار ماهش شده چهار ماه پیش که اصلا دارای و هومن از وجود هم خبر نداشتن 😐

ماهور
ماهور
2 سال قبل
پاسخ به  N n n

خب منم میگم خر کردن خب دلارای باید هومن و خر میکرد حالا با یه چیز دیگه یا یه روش دیگه مهم نیس

نارگل
نارگل
2 سال قبل
پاسخ به  ماهور

عزیزممم مگه رمان نوشتن کشکه
این رمانه و هر اتفاقی ممکنه بیفته
حتی همین گول زدن هومن توسط دلارای
ولی خب این حرفت واقعا خیلی بچه گونه هستش
البته ببخشیداااااااا
ولی خب ۱۷ تا رای منفی چیز کمی نیست
❤💫

Sana:)
Sana:)
2 سال قبل

وای میخام برسه اون پارتی ک ارسلان پدصگ بفهمه دلی حاملس
ای خدا دلی پسش بزنه ارسلان به گوه خوردن بیوفته
وای دلم میخاد زار بزنم
اَه

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Sana:)
سیما
سیما
2 سال قبل
پاسخ به  Sana:)

عزیزمممممم زهیییییییی خیاللللللل
دلارای در خواب بیند پنبه دانه
آخه مگه ارسلان بهش محل سگ میده
بعدش هم ارسلان هیچی براش مهم نیست والاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
این دلارای هم آبروی هر چی عشق و عاشقی هست رو برده آخههههههههههههههه

Sana:)
Sana:)
2 سال قبل
پاسخ به  سیما

بابا از کجا معلومم
بیشتر رمانا همیشه اینجوریه پسره بی محلی میکنه دختره منت میکشه بعد دختره بی محله میکنه پسره منت میکشه
ببین کِی گفتم

سیما
سیما
2 سال قبل
پاسخ به  Sana:)

آره خب اینم یه چیزی👍

سیمین
سیمین
2 سال قبل

سلام فاطی میگم میشه رمان رفاقت ممنوع جلد دوم رو بزاری یا هنوز ننوشته؟…

سارا
سارا
2 سال قبل

نویسنده میخوای به چی اعتراف کنیم که اینقدر شکنجه میدی ما رو …………‌‌/:

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط سارا
Farzaneh
Farzaneh
2 سال قبل

من ب رمان نگاه میکنم و آه میکشم😶😑
زجر روانی ب این میگن خداوکیلی

Salin
Salin
2 سال قبل

چه قدر کم نویسنده مارو عذاب میده

دسته‌ها
37
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x