رمان دلارای پارت 121 - رمان دونی

 

 

هومن اکثر اوقات کنار حاجی بود

با این همه هومن را هم دوست داشت

دلش میخواست در روز عروسی اش کینه و کدورت ها را کنار بگذارد

عکس را ابتدا با کپشن (ببین زنداداشم چه جیگری شده ) و چند ایموجی خنده برای دوستش فرستاد

همه دوستانش کنجکاو بودند

آرایشگاه های منطقه آنها با سالن های زیبایی منطقه زندگی دلارای فرق زیادی داشت

گزینه فوروارد پیام را زد تا عکس را برای هومن هم ارسال کند

همزمان صدای جیغ زنی بلند شد

_ای وای چی شده عزیزم ؟

حالت خوبه ؟

دختر دیگری صدایش را بالا برد

_هنگامه جان ؟ بیا عزیزم ببین عروس چی شده

ترسیده سرش را بالا گرفت

صدای عق زدن های دلارای و سرفه های پشت سر همش بیشتر وحشت زده اش کرد

بی حواس انگشتش به اسم آلپ ارسلان که بالای صفحه پیام هایش بود بر خورد کرد و عکس ارسال شد

بی توجه موبایل را روی میز گذاشت و سمت سرویس بهداشتی دوید

دلارای با چشمان قرمز شده سرش را به دیوار تکیه داده بود

ترسیده پرسید

_چی شده ؟

دلارای جوابی نداد

_بالا اوردی ؟

دلارای بدون حرف سرش را به نشانه تاکید تکان داد

جان صحبت کردن نداشت

هنگامه لیوان آب قند را از زن گرفت و به لب های دخترک چسباند

_بیا یکم بخور اگر بهتر نشدی زنگ میزنم به هومن برید بیمارستان ،حتما برای استرسه

دختری از پشت سرش تایید کرد

_آره احتمالا

دیشبم خوابش نبرده حتما

هم خسته‌است هم اضطراب داره

زنی میانسال خندید

_نگران نباش دخترم همه چیز خوب پیش میره مطمئن باش

هر عروسی که میاد اینجا اولش استرس داره اما وقتی آقا داماد میاد دنبالش دیگه استرسش یادش رفته

دلارای غمگین لبخند زد

کاش دردش همین جملاتی بود که آنها می گفتند

خبر نداشتند از بدبختی بزرگ دلارای

تنها که شد با دستمال کاغذی خیسی آب را در کنار لبش گرفت و دستش را روی شکمش گذاشت

_یک امروز مامان رو اذیت نکن میشه عزیزم ؟

چشمهایش را باز کرد

نفهمیده بود بچه کی به عزیزش تبدیل شده بود اما دیوانه وار دوستش داشت

نمی خواست به خودش اعتراف کند اما حقیقتی بود که انکار نمی شد

صدای هنگامه از بیرون آمد

_خوبی دلارای ؟

نفس عمیقی کشید و خارج شد

_آره خوبم

_هومن رسید

هنگامه شنل را روی بدنش انداخت و گفت

_دسته گل رو میارم برات

دلارای بی حال سر تکان داد

به جای او هنگامه از همه تشکر کرد

دلارای تنها خداحافظ آرامی زمزمه کرد و از در خارج شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان

      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و کمرِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sevili
Sevili
2 سال قبل

جان مادرت یکم زیاد بنویس
واااای عکس زیبای دلی رفت براارسلان جان جان چی میشه
نویسنده ناموسا سوپرایزمون کن دست دلی بذار دست ارسلان🥺🥺

Maral
Maral
2 سال قبل

واییی این راسته من که نمی تونم اصن من نمی خونم دیگه تا اخرششش سکته میکنممم

Helma
Helma
2 سال قبل

اخیششش بالاخره ارسلان اومد البته تا بیاد پیر میشماولی مهم اینکه میاد😂
من پنجشنبه هفته بعد کنکور دارما ولی اینجا نشستم ببینم ارسلان کی میاد😐😂

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Helma
Rata
Rata
2 سال قبل

گیویلیویلییییییییی
خوشحالم
فقط منم دلم برا ارسلان تنگ شده یا شما ها هم دلتنگشین؟؟😂😂

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
2 سال قبل
پاسخ به  Rata

می تو 😂😂
چه شود
البته تا ارسلان بیاد یه سه روزی درگیریم

Maral
Maral
2 سال قبل
پاسخ به  Rata

منم دلم تنگ شده براش😂😂

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل

سلام من میدونم که رمان نوشتن زمان میبره و نویسنده هم نیاز به وقتی داره که ذهنش آزاد باشه و این پارتی که ما حتما توی کمتر از یک دقیقه می‌خونیم و اون شاید چندین دقیقه براش دقت گذاشته و ازش متشکرم آن شاالله که موفق باشه و بچه ها لطفا برام همگی دعا کنید آزمون دا جمعه

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

سلام اره زمان میبره ولی خب چی میشه ی چند خط دیگه هم بنویسه!
امیدوارم امتحانت رو خوب بدی عزیزم❤
موفق باشی
ولی چرا امتحانات شما تموم نمیشه من ۲۰ خرداد آخری رو دادم😂

Pari
Pari
2 سال قبل

ووی ووی مشتاقم ببینم ارسلان چیییکاررررر میکنههه😂😂😑

omiii
omiii
2 سال قبل
پاسخ به  Pari

منم مشتاقم ولی بیشتر دوس دارم مراسمو روسرشون خراب کنع😂

Fatemeh Zeia
Fatemeh Zeia
2 سال قبل

آها احسنت
حتما ارسلان میاد می.ینه به عروسی
دختر تو بختت ر.ده
هاهاها
با پوزش برا رک بودن ولی اعصاب ندارم

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Fatemeh Zeia
مهشید
مهشید
2 سال قبل

تا موقع تموم شدنش نمیخونمش
ینی خیلی وقته ک دیگ نمیخونمش

DLARAM
DLARAM
2 سال قبل

عالی رمانت حرف نداره🥰💜

آرمیتا پاپی
آرمیتا پاپی
2 سال قبل

بچها‌ خودتونو‌ ناراحت نکنید که نویسنده پارت کم میده ! ایشالله تمام‌ درد و بلاها‌ و ناراحتی‌ هاتون‌ و مشکلاتتون‌ همشون‌ بخوره‌ محکم‌ تو قلب داراب‌ و دامون‌ 😎🔪😂😂😂😂😂😂
الهی آمین !

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  آرمیتا پاپی

الهی آمین یا رب عالمین😂
(مخصوصا داراب)

Maral
Maral
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

واییییی ارهههه

ستایش
ستایش
2 سال قبل

خاک توسرش فرستاد برا ارسلان به جا هومن
خیلی کم بود بازم نمیدونم اصلا نویسنده های رمان ها که اینقدر کم مینویسن معترض بودن مارو هم میبینن یانه

omiii
omiii
2 سال قبل
پاسخ به  ستایش

باو کسی که باسن مبارکش نمیذارع دوخط بیشتربنویسع میشینه چرت وپرتای منو تورومیخونع😑☹️😂

سپیده
سپیده
2 سال قبل

اه تا ۱۰ پارت دیگه اینا سوار ماشین نمیشن ببینید کی گفتم
ولی هنگامه هم چه مهربونه شدهااااااااااااا

آرمیتا پاپی
آرمیتا پاپی
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

باور کن تا پارت ۲۰۰ ما درگیر‌ عروسی دلارای‌ و هومن‌ هستیم‌ تا ببینیم‌ چی میشه 😂😂🤣💔💔

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
2 سال قبل

ولی انصافا هنگامه عجب خواهر شوهر یه ها اصلا حتی به روی دلارای هم نیاورد
باشه از این خواهر شوهرا😂🌹

Ayda
Ayda
2 سال قبل
پاسخ به  سارا(یکی)😂

ایشالله قسمت ما😂

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
2 سال قبل
پاسخ به  Ayda

ایشالا قسمت تو 😂😂

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
2 سال قبل

آه من اولم ولی نمی خوام شکایت کنم چون گویا فایده ندارد😂🥲

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x