رو به روی عمارت ملک شاهان که ایستادند
با خودش فکر کرد ارسلان اگر می فهمید
واکنشش چه بود ؟
نمی دانست و دعا کرد هرگز هم نفهمد !
دلارای از پشت شنل سرش را بالا گرفت
خدمتکار با ظرف اسفند ایستاده بود
بچه هایی که جلوی در بودند را نمی شناخت
به غیر از دختر بچهای که می دانست نوه خاله ی پدرش است
حاج ملک شاهان و مروارید خانم سمت در ایستاده بودند و آن طرف تر پدر و مادرش بودند
با کمی چشم گرداندن توانست برادر هایش را هم پیدا کند
هومن کمربندش را باز کرد
دلارای لب زد
_هومن ؟
هومن نگاهش کرد
دلارای خیره به پدر و مادرش لبخند مصنوعی زد :
_یادت نره قول دادی
هومن چشمانش را روی هم گذاشت
_سر قولم هستم دختر حاجی
انگار دلش به رحم آمد
هر چه نبود بازهم لباس عروس به تن داشت
در عمرش همین یک بار عروس میشد
حتی اگر همه چیز نقشه باشد باز هم فرقی نمیکرد
هومن در را برایش باز کرد و کمکش کرد پیاده شود
دستش را میان دست هومن گذاشت و جلو رفت
صدای دست و هلهله بلند شد
پدرش اولین نفر جلو آمد و پیشانی اش را بوسید
مردانه با هومن دست داد
مادرش اما در آغوشش کشید
لحظه آخر کنار گوشش پچ زد :
_چرا شنل پوشیده تر انتخاب نکردی مادر ؟ کل گردنت معلومه
دلارای جوابی نداد
مروارید خانم برایشان آرزوی خوشبختی کرد و گونه اش را بوسید
_قربونت برم عزیزم امیدوارم تا آخر عمر
کنار هم خوشبخت باشید
تو و هومن مثل دختر و پسر خودمید
دلارای با پوزخند به حاج ملک شاهان نگاه کرد
چطور دلش آمده بود با این زن این کار را بکند
مروارید لبخند زد
_خدایا اگر ارسلانم رو هم تو لباس دامادی ببینم چی میشه ؟
دلارای مات نگاهش کرد
مروارید بی خبر از همه جا دستان سرد دلارای را میان دستانش گرفت و صمیمانه فشرد
_فدات بشم یه قولی بهم بده
دلارای بی حال زمزمه کرد :
_جانم ؟ چه قولی ؟
مروارید ، رنگ پریده و چشمان پر بغضش را به خستگی سالن و دوری از پدر و مادرش ربط داد
_قول بده سر سفره عقد برای ارسلان منم دعا کنی
دعا کن سال دیگه تو همین خونه مجلس عروسی پسرم رو بگیرم
ارسلانم رو تو لباس دامادی ببینم دیگه چیزی نمیخوام
دلارای تلخ خندید
طفلک مروارید
طفلک او که با جنین آلپ ارسلان در شکمش سر سفره عقد برادرش می نشست و به مادرش قول میداد برای دامادی اش دعا کند
با صدایی که لرزشش را هیچ کس جز هومن نفهمید جواب داد :
_ دعا می کنم تا سال دیگه نوهتون رو بغل بگیرید ،خوبه ؟
مروارید بهت زده با سر خوشی خندید
_مگه میشه آخه تو یک سال هم زن بگیرم براش هم بچشو بغل کنم ؟
حتی حاج ملک شاهان هم از فکر نوه
زیر پوستی لبخند زد
حاج خانوم خندید
_بچهام دلارای انقدر زیر دست آرایشگر نشسته دیگه حواس نداره
دلارای لب هایش را کش داد
به سختی و غمگین
آرام زمزمه کرد :
_کی از سرنوشت خبر داره ؟ شاید شد …
مروارید خانم دوباره خندید
_انشاءالله ، انشاءالله ، خدا از دهنت بشنوه دخترم
_نگید شاید شنید واقعا
_من آرزومه بشنوه مگه بده ؟
_بچه ارسلان ….
آه کشید
آرام ادامه داد :
_نه بد نیست
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
آقا دلارای هنوز باید عده نگه داره تا بچه ش دنیا نیومده.
ضمنا بچه ش حلال زاده ست چرا مینویسی حاصل خیانت
صیغه خواندن بیچاره ها
این عقد هومن که باطل میشه و نمیشه تا دنیا اومدن بچه شوهر دلارای بشه😒
اصن ارسلان کو دو هفته س خبری ازش نی نگرانش شدم😂😂
دلارای ازبباج کرد تو کجایی
دقیقا کجایی
حی ارسلانمکجایی
اههههه دلارای چقدر گنده___میکنهه😑😡😂
خیلی هم ور میزنننهه
عامو میمون خانم تو رفتی با یکی دیگه تنها نگرانت اینه که اسمت بد در نره و بچه ات رو حرومزاده صدا نکننن که انشاالله بکنن
حالا اومدی به این پز حاج اقایی که تورو اینجور بار آورده میدی گمشو بزار باد بیاد😂😂
سلام واقعا چطور این همه بدون آگاهی از مسایل اینقدر راحت نویسندگی میکنید🤔😑
عقد هومن و دلارای اصلا باطله و در صورت نزدیکی زنا محسوب میشه
باید تا تموم شدن دوران بارداری ش عده نگه داره بعدش میتونه همسر کس دیگه بشه
اوکی ولی مامان دلی عنشو دراورده😐
همینه بچه عقده ایی میشه میره ب هر کی رسید دل میبنده بعدم میده 😑
چقد طولش میدی نویسنده چهار خط شد؟
فک نکن عاشق چش ابروتیم مث این اسکولا انتظار میکشیم ورمانتو میخونیم ☹️ ما کنجکاویم وتا تهشو درنیاریم دس نمیکشیم والا منگول نیستیم روزی ی خط چرت بخونیم😂
این منظورش من نبودم مگه ننهه😂
حجی حداقل ت ک اینق مینویسی اینق کشش ندع کم مینویسی بعد کل داستانم باز میکنی😑
حالا رسیدیم دم در
تا بخان برن داخل باید بیست تا پارت رد کنیم
سپیده جون تل داری بهم پیام بدی؟؟
نه کاری داری فاطی جون؟
آره کارت دارم 😂
چقد حرف میزنی خو باشه ازدواج کنه خدافظ
واااای من اینهمه نوشتم همش پریددد😐😐اشکال نداره بخاطر روی گل شماها دوباره مینویسم
پارت ۱۲۵ :
مروارید همچنان میگفت تروووخدا برا ارسلان دعا کن ، تو رو ب ابلفضلللل دعا کن واسششش
دلارای گفت : باااشِدددد باااشددددد
داراب اومد دلی و بغل کرد و گفت : دختره چش سفید حیثیت نذاشتی واسمون چرا تورت این شکلیههه
دلی ی دونه محکم کوبوند تو صورت داراب اونم چند دور دور خودش چرخ خورد و در آخر رفت و پشت سر حاج خانم وایساد و هیچ نگفت
دلی سکوت کرده بود
هومن داشت کمربندش و درست میکرد
اومدن همگی برن تو تالار که مروارید پاچه ی (همون آستینش و من میگم پاچه😐😂🤕) دلارای و گرفت و گفت : دلی یادت نرههه مادررر دعا کنی هاااا
دلارای نگاهش کرد و گفت باشه
داشتن میرفتن تو که حاج خانم گفت صبر کنیدددد ، دلی .. بیا این کتاب دعا کمیل و بگیر بخونش ی بیست بار ….
باز داشتن میرفتن تو که ی ماشین اومد جلو پا دلی و ی جنتلمن اومد بیرون ازش و گفت صبر کنیددددد ، دلیییی ….
دلارای دید که ارسلان نکبت بالاخره اومد بعد از چند پارت
بعد ارسلان حلقه شو داد گفت عروس ننم میشی دلارای ؟
دلارای گفت نع گمشو
ارسلان گفت :
تا پارت بعدی خدانگه دارتون 😐🚶♀️🚶♀️😂😂😂
🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😁 😁
🤣🤣🤣
واییییی😂😂
عاشق نویسندگید شدم 😂😂😂👌
🤣🤣🤣
وااااای خیلی عالی بود فقط نه گمشو🤣🤣🤣🤣
اخر گم شم یا گم نشم ؟😂😔🤣🤣
محدثه جان شما هم جز اون ۵ ادمین ها هستید ؟ یا تازه اومدید ؟ مهرناز و فاطی و آقا قادر رو میشناسم اما شمارو تاحالا ندیدم متاسفانه ..
😂😂😂😂😆😆😆😆😆😆😆عالی بودی
حاجی ی کاری کن ی یکمبیشتر بنویس اینارو سر سامون بده
این چ وضعشه
هوفففف
مثل این تبلیغه که موقع فوتبال میزاره هستادقیقا رومانت مثل اونه
امیدوارم از تماشای این برنامه لذت برده باشید .
تمام و نقطه سر خط 😂😂😂😂
ای خدا
الهی حاج خانوم سقط بشه🙂🙂الهی بمیری الهی جز جیگر بگیری الهی خاک تو سرت بشه دیگ تو عروسی از این بدبخت بکش بیرووووووووووووووووووون خرفت خر 😒
این حاج خانم هم ولی کن نیست
وسط عروسی میاد میگه چرا شنلت پوشیده نیس چرا گردنت بیرونه
همینه ک دلارای اینجوری بار اومده😕😿
فاطمه عزیز تو که پارتارو اینجا میذاری به نویسنده بگو بیشتر بنویسه خب