مرد یقهاش را گرفت و فریاد کشید :
_آبروی منو بردی ،آبرویی که یک عمر حفظش کرده بودمو گند زدی بهش بعد زبونتم درازه ؟
ارسلان عقب هلش داد :
_یارویی که قبل تو یقه رو گرفت دندوناش شکست
اگر باور نمیکنی برو یک سر به داراب بزن
_این دختر چی داره ؟ چی داره که بخاطرش اینطوری آبروریزی کردی احمق ؟
ارسلان با دهان خونی خندید :
_واقعا میخوای بدونی چی داره ؟
پدرش متوجه نشد
خشمگین فریاد زد:
_بگو ببینم چی داره
ارسلان با لودگی جواب داد :
_تو تخت کارش خوبه !همچین به دل آدم می شینه
مثل بقیشون نیست که یک ساعت بیان زیرت بعد اسمشونم یادت بره
وقتی شبا ……..
صدای فریاد پدرش روحش را تازه کرد :
_خفه شو
خفه شو بی ناموس
خفه شو بی آبرو
ارسلان قهقهه زد
یادش باشد بعدا از دلارای بخاطر این لحظات تشکر کند
_این همه دختر دورت بود پسر ابله
هر رنگی میخواستی
هر سنی میخواستی
هر شکلی میخواستی
باید می رفتی دست میذاشتی رو این یکی ؟
باید دست میذاشتی رو دختر حاج فرهمند ؟
باید دست میذاشتی رو نامزد برادرت ؟
لبخند ارسلان محو شد :
_اون بزدل برادر من نیست
ببین اول خودتو به پدری قبول دارم ،بعد پسرتو بچسبون بهم
_ببند دهنتو ارسلان
ببند خراب ترش نکن
ارسلان با دیدن هومن که خسته و شکسته از در بیرون زد خندید :
_به به ، ببین کی اینجاست
هومن با دیدنش عصبی جلو آمد :
_دلارای کجاست ؟
_وقتی داشت کتک میخورد کجا بودی ؟
وقتی داشتن می کشتنش کجا بودی ؟
حالا پیدات شد
من نبودم که الان باید سرشو می گرفتی
یک دستت ، بدنشم می گرفتی دست دیگت
می شوندیش پای سفره عقد
فقط حیف نمی تونست بله بگه !
هومن با حالی بد موهای خودش را چنگ زد
حاجی دستش را روی شانه هومن گذاشت و روبه آلپ ارسلان غرید :
_زهرتو ریختی ، حالا برو گمشو
هومن نالید :
_کجا ؟ زنم پیششه حاجی
حاجی تشر زد :
_اون دختر هرزه لیاقت نداره زن تو باشه پسر !
خداروشکر که عقد خونده نشد
خداروشکر که اسمش شناسنامتو کثیف نکرد
هومن سر تکان داد :
_دلارای رو بده ، بعد هر جا خواست بره
ارسلان خندید :
_چیه ؟پروژه سلاخیتون ناقص موند ؟
هومن فریاد کشید :
_من نزدمش
وقتی فهمیدم نزدمش
حتی وقتی ……
سکوت کرد
نتوانست بگوید. حتی وقتی فهمیدم بچه تو در شکمش هست باز هم خواستمش
ارسلان پیروز لبخند زد :
_متاسفانه زنت ، از خیلی وقت پیش زن منه متوجهی که ،نه ؟
هومن موهایش را برای هزارمین بار چنگ زد
ارسلان زیر چشمی نگاهی به پدرش انداخت و ادامه داد :
_میدونی صیغه کردن بین مردای ملک شاهان خیلی رایجه ، توهم کم کم راه میوفتی !
پدرش چشم غره رفت اما حال هومن آنقدر بد بود که متوجه منظور ارسلان نشد
بی توجه به آن ها سوار ماشین شد و پایش را روی گاز فشرد
ماشین به حرکت در آمد
نگاهی به چهره غرق خون دخترک کنارش انداخت و پوف کشید
موبایلش را برداشت و شماره هنگامه را گرفت
جواب نداد
دوباره گرفت و بازهم بی جواب ماند
بار سوم بالاخره بغض آلود جواب داد :
_چی میگی ارسلان
بعدا بهت زنگ میزنم اینجا خیلی شلوغه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
باشن*
به نظرم این رمان داره خانواده های مذهبی رو بد نشون میده در صورتی که خیلیاشون اینجوری نیستن
من الان خودم تو یه خانواده ی مذهبی بزرگ شدم ولی اصلا پدر و مادرم همچین رفتاری باهام ندارن و اینکه از این جور خانواده ها من اصلا دورم ندیدم البته شاید اشن ولی خیلی کمه
خلاصه گفتم دیدگاهتون نسبت به خانواده های مذهبی بد نشه
و یه چیز دیگه اینکه رمان داره بیش از حد هر چی بدبختی هست رو سر دلارای میاره این اصلا جالب نیست که فقط دلارای داره زجر میکشه بدتر خواننده رو زده میکنه
موافقمم👌
راس میگه هرچی بدبختی هستو میریزی رو اون بدبخت😕
اینک این رمان چطوری میذارم ب قلم نویسنده هرکی یجوری مینویسه…
ولی در مورد اینک خانواده مذهبی که اینطور باشن من خیلی دیدم… انقد اذیت کردن گیر دادن که دخترشون راه دلی رو رفته،دیگ ن در این حد ولی انقد اذیتش میکردن انقد بش گیر میدادن دختره از بی محبتی پناه میبرد ب جنس مخالف… در مواقع مادر پدرش نماز خون بودن.
پس هیچی ب دین و مذهب ربطی نداره آدمی رو میشناسم ک نماز نمیخونه ولی انقد با شرفه ک آدم ب شرفش اندازه ی دنیا احترام میذاره.
هرچی ب ذات انسان بستگی داره
شما مامان بابای قشنگتون انقد ذاتشون مهربون و با درک هس ک بفهمن دخترشون چی میخاد. خدا برات حفظشون کنه عزیزم
زود بزار دیگ پارت بعدیرو😞
دیر اومدی زود میخوای بری
کجا ؟😂😂
میشه تایم پارت گذاریو یکی بگه😕
بدنم یخ زده از استرس سر جدت زود بزار😕
بلاخره از عروسی رفتیم!
الان باید سه پارت تو ماشین باشیم
ولی ارسلان خیلی کراشع
وای راس میگه
ایول😂😂😂
خیلی رمانه قشنگیه توروخدا پارت هارو طولانی کن؛اگه این داراب گیرم بیوفته خفش میکنم😒
فاطمه جون ارسلان چند سالشه
نمی دونم والا اصن حضور ذهن ندارم
بچها میگن بت 😂
الان ارسلان عاشق دلی یا نه ؟؟
فک نکنم
یعنی چی
بخدا اگر سر دلسوزی اینکارو کرده باشه جرش میدم
گوه خورده اومده عروسی و بهم زده
اگه عاشقش نیس میذاشت با همون ازدواج کنه دیگه
بنظرم عاشقش نیس ولی یه حس هایی بهش داره
بلاخره میشه نشدم ب زور میکنم تو کلش 😂
ارسلان دوسش داره ینی وابستش شدع یادتونه رفته بود برای دوختن پردش ارسلانو دید؟ ارسلان گف برگرد ولی اون غرورشو له کرد؟
.اینم خواست ابروش له کنه و مجبورش کنه که پیش اون برگردع:) و معلومه عاشقشع
میگم ارسلان میدونه دلارای حاملست؟
نه
فاطمه جا میتونی رمان شهر بی یار رو هم بزار تو سایت
فایله ؟؟
اگه انلاینه باشه میزارم ولی فایل نمیشه
انلاینه عزیزم مال سحر مرادی هست
میگم فاطی تو خودت نویسنده این رمانی یا یکی دیگه ؟؟
ن بابا
یکی دیگست
بابا ترو جون ارسلان یکم پارتو طولانی کن
کاش میگفت حامله س شیرین میشد داستان
الان فکر میکنی ارسلان اینکارو میکنه
…..
وای عشقم راست میگی اگه پسر بود باید اسمش رو بزاریم اردلان اگه دختر بود ارغوان😂سیسمونی رو چ رنگ بخریم ها؟؟؟
…..
الان میگه باید سقطش کنی
البته نمیشه چون قلب بچه تشکلیل شده
وایییی ارغواااااااننننچه نازعههههههه
دم ارسلان گرم که با ر درشت رید به حاجیمون اون عوضی هم تا حالا کدون گوری بوده که الان پی دلی رو میگیره به نظر من عین باباش عوضیه
نه گناه داره
دمت گرم خیلی خندیدم🤣🤣🤣
خلاصه پارت آینده
ارسلان بی توجه به صدای مهمان های پشت گوشی گفت اون دوستت که پزشکی میخوند رو امشب بیار خونم دلارای حالش خیطه و بدون شنیدن مخالفت انگامه گوشی را قطع کرد و زیرلب جد و آباد داراب دامون و دلارای و هرکسی که اسمش با دال شروع میشود را مورد عنایت قرار داد و کمی بعد با تصادفی خانمان سوز آخرین نفس های دلی و ارسی پر کشید .😐💅🏻
وای ی نمه اوش بین باشید
نویسنده نمی زاره😅
واییی پاره شدم🤣🤣
جوری ک اسمامون یکیه و فک میکنم خودم کامنت گذاشتم و برگام میریزه 😂
تو منی یا من توام😂🤣🤣
میگم این پارت بیشتر بود یا نه؟؟ حس کردم بیشتره
اینا همه از حضور با برکت ارسلانه 😂😂
انشاءالله به لطف و فضل الهی همینطوری هرروز بیشتر بشن🤣