مگر نه اینکه او ناز میکرد و بقیه ناز می خریدند
مگر همه برای آرامشش تلاش نمی کردند؟
آرام زمزمه کرد :
_من نه ویارونه میخوام و هوس چیزی رو می کنم
نه انتظاری از کسی دارم
من لعنتی فقط یک ساعت خواب آروم میخوام
بدون درد
بدون کابوس
بدون فکر و خیال …
نفس عمیق کشید
یک بار
دو بار
سه بار …
سعی کرد آرام باشد
بچه چه گناهی کرده بود
چشمانش را بست و پچ زد :
_توهم مثل مامانت شانس نداری
بدبختیات حتی صبر نکردن به دنیا بیای
زودتر اومدن پیشوازت …
حتی می ترسید ناغافل روی تخت بچرخد
تا آسیبی به بچه برسد
دائم توهم خونریزی کردن داشت و حتی نمیتوانست از کسی کمک بخواهد
کاش آزاده یا حتی هنگامه کنارش می ماندند
صدای بسته شدن در خروجی که آمد ملافه تخت را مشت کرد
حتی چند دقیقه در خانه نمانده بود تا از خوب بودن حالش مطمئن شود…
اگر این بچه نبود همینجا تمامش می کرد
از همه چیز و همه کس خسته بود …
این بار که چشمانش را باز کرد تمام خانه در تاریکی فرو رفته بود
نمی دانست چند ساعت خوابیده
دارو ها گیجش می کردند
درد به شدت قبلی باز گشته بود
انگار اثر آرام بخش ها کم کم از بین می رفت
حس بدی به خودش داشت
روزها بود بوی خون از بینی اش پاک نشده بود
دیگر تحمل نداشت
احساس میکرد کثیف بودن بدنش باعث بیشتر شدن افسردگی اش میشود
سعی کرد در تاریکی شدید فضای اطراف را تشخیص دهد
به سختی دستش را پای تخت رساند و نیم خیز شد
لگنش تیر کشید
بهت زده در دل به خدا التماس کرد و منتظر ماند
اگر خونریزی میکرد دیگر زنده نمی ماند
چند ثانیه مکث کرد انگار این بار بچه با دلش راه آمده بود
نفس راحتی کشید و پاهایش را از تخت پایین داد
زانو هایش درد میکرد
خوب به یاد نداشت اما چندین بار زمانیکه داراب سمت او حمله ور شده بود
با زانو روی زمین کشیده شده بود
نفس عمیقی کشید
باید قوی می ماند
بخاطر بچه …
دستش را به دیوار گرفت و با احتیاط بلند شد
سر گیجه امانش را بریده بود
پیشانی اش را به دیوار تکیه داد و لبش را گزید
خوب می دانست اگر تسلیم میشد و دوباره دراز می کشید دیگر نمی توانست بلند شود
توان و انرژی اش را نداشت
پاهایش به لرزه در آمد اما انگار با خودش لج کرده بود که سمت حمام راه افتاد
هر لحظه امکان داشت زمین بخورد اما دیگر طاقتش نمی آمد
بالاخره به سختی دستش را به پریز برق رساند
اتاق که روشن شد پلک هایش را روی هم فشرد و نفس راحتی کشید
به حمام نگاه کرد
تنها چند قدم باقی مانده بود
هیچ زمان فکر نمیکرد چند قدم برایش آنقدر عذاب آور و سخت باشد
یک دستش را محافظ شکمش قرار داد و با قدم های کوچک خودش را به حمام رساند
دستش را که به دستگیره گرفت از شدت ضعف چشمانش سیاهی رفت
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اوقه
حاملمون کردی با این پارت گذاشتنت
خیلی بد موقع پارتش تموم شد لعنتی اه😐🥺اصن خیلی هیجانی شددددد
دیوانهای اومدهمیگه نویسنده ام
😒
😕🤯🤯🤯
دیوانه ای الکی میای میگی نویسنده ای😑
مردم خل شدن
آخر زمونه
پارت ۱۴۷
تا الان فقط کتک بوده همش دلارای کتک میخورد داراب اعصابی و ارسلانم روانی
چرا هیچ اتفاقی نمیفته
من بعد ۵ روز اومدم سایت هیچ اتفاقی تو این رمان نیفتاده
یزره کرمم گرف
حسم میگه دلارای قراره روی ارسلان بالا بیارع و لباس ابی ارسلان قیرمیزی شع😐💔بعد برن دکتر و دلارای حامله باشه یا ارسلان کتکش بزنه برن دکتر بفهمه دلارای حاملع س ولی دلارای تو کما باشع یا مست کردنی بگع داش چرا اینجوری میکنی💔 اصن میرم خدمو بکوووبم ب پتوی ابی شاید ارسلانم با بوتاقی بتفش بیاد پیشم
البته نویسنده جان ببخشید ک اینجوری گفتم ولی خب کامنتات لبخند رو صورتمون میاره
وای فاطی نویسنده دلارای خیلی باحاله
داشتم کامنتا رو میخوندم و هی میخندیدم مامانم گفت دیوونه شدی😂
کاش هی بیاد رمانش ک بدرد نمیخوره حداقل ب کامنتاش بخندیم😂
ن بابا نویسنده نیست 😂😂
خو مگه مرض داره الکی میاد میگه نویسندم😐
هییییییییی شما ک تا دیروز میگفتید این رمان بدترین رمانته
الان ک نویسندش اومده تعریف میکنید ای ادم فروشا
اریو کیدین می؟😐
نویسنده دمت گرم از بس زیاد بود پارتش چشام داره صغرارو کبرا میبینه😐🗿
سلام من از قلمتون خوشم میاد و سیر داستان به نظرم خیلی خوبه لطفاً با همین اشتیاق ادامه بدین موفق باشین
من خودم ی لحظه یادم رفت دلارای واسه چی مریضه 😂😂
از بس پارتا کمن پارت ۱۲۰ بود داراب زدش
😂😂😂
سلام بچه ها من نویسنده رمان دلارای هستم
لطفا اگر مشکلی توی این رمان میبینید بهم بگید تا اصلاح کنم🙏🏻🤍
ممکنه نتونم همهی کامنتا رو پاسخ بدم ولی حتما به خواسته هاتون عمل میکنم💋
با تشکر از شما خواننده های عزیز🤎
سلام
من واقعا از طرفدارای رمانتون هستم و هر روزساعت۶/۴۰میام به سایت سر میزنم تا ببینم که پارت جدیدو گذاشتین یا نه
تا به الان که پارتگذاری منظم بوده
رمانتون هم داستان جذاب و گیرایی داره و شاید بازگو کردنش توسط شما چشممونو به روی آدمای اطرافمون باز کنه و هوای دخترای دور و برمون که نکنه از این به بعد اسیر رسومات غلط بشن رو داشته باشیم و منطقی تر رفتار کنیم.
اما به نظرم بهتره که یکم بیشتر بنویسین
مثلا برای قضیه عقد فقط ده پارت دلارای داشت کتک میخورد…
خب این دیگه خسته کننده میشه.
یا کمتر حاشیه برید که حداقل توی یه پارت ما شاهد چندین اتفاق باشیم
یا اینکه بیشتر بنویسید
الان این پارت خلاصه ش شد:ارسلان از خونه زد بیرون و دلارای هم همش حسرت خورد و غرق گذشته شد بعد چند ساعت خوابید و خواست بره حمام که بیهوش شد.
خب اینطور روند داستان کند میشه
اگر اینطور پیش بره بهتره که ما یک ماه نخونیم و بعد یکماه بیایم بخونیم که داستان جلو بره بفهمیم چی به چیه
همین…ممنون
جدی نویسنده ای؟
اگه هستی لطفا پارتا رو زیاد کن خیلی کمن یکم بیشتر وقت بزار بیشتر بنویس که تو یه پارت یه اتفاقی افتاده باشه حداقل🌹🌹
سلام❣
لطفا پارتا رو زیاد کنید💋
همین!
سلام
رمانتون خوبه ولی خیلی به جزئیات پرداخته شده
اینجوری خواننده خسته میشه
مشکل که چه عرض کنم .کمه!
اگه برید پارتای قبل کامنتارو بخونید میفهمید 😊
زیادش کنید یا روزی دو پارت بدید .دستتون درد نکنه
اول اینکه رمان خبه فق مشکل اونجاست ک پارتا کسل کننده س و پارتا طولانی تو اون موقعیتن یچیزی هم اینکه چجوری دلارایو چهارماهه حامله کردی
مرسی از رمانت ولی
عزیزم رمان تو همش مشکله😂
لطفاا بیشترش کن بابا تبدیل به فسیل شدیم یکی دوجا هم سوتی بدی دادی و اینکه رمان قشنگیه ولی نمیشه شخصیت دلارای رو یکم با ارزش تر کنی؟
این بده.
سلام ، اگر نویسنده هستید و می خواید توی رمان های بعدی تون پیشرفت کنیم به عنوان کسی که دستی به نوشتن داره حالا من اسم خودم رو نویسنده نمیذارم چون هنوز جای پیشرفت دارم .
اول از همه تیپ شخصیت ها کلیشه ایه: پسر هوسباز و سادیسمی و بد اخلاق و دختر احساساتی که دیالوگ هاش همش بغض و آه و گریه است ، بعد غیر واقعی بودن رفتار دلارایه تو دنیا واقعی دو نفر عاشق هم ان وقتی ازدواج می کنن بعد از اولین دعوا و دادی که پسره سرش میزنه ازش متنفر میشه و طلاق می گیره حالا اینکه دلارای یه دو قطبی ترسو توش شکی نیست یک بار میگه به ارسلان دوست دارم یک بار دیگه نفرت داره و جرأت اینو که خودش بره کار کنه و خرج خودش و بچه شو در بیاره نداره ، بعد رمان بیشتر حالت روزمرگی داره و تمام پارتها قابل پیش بینی ان ، برای نوشتن رمان فقط سواد داشتن و تقلید از بقیه کافی نیست باید مطالعه کنی و سعی کنی یک شاهکار خلق کنی تا چند تا رمان تخیلی که فقط جنبه سرگرمی دارن ، البته امیدوارم ناراحت نشید من فقط به عنوان یک دوست و کسی که می نویسه بهت توصیه کردم که باعث میشه معروف و محبوب بشی❤️
چقدر مهم بود که بدونیم با چه سختی به حموم رفت😐😐
خدایاااا
من چرا اومدم اینو خوندم؟؟
😂😂😂😂😂
😂😂😂
احتمالن دیگ خودمو مسخره نمیکنم و از فردا خوندن این رمان پر محتوا و مهیج رو ادامه نمیدم
تا درودی دیگر بدرود
آب کاش دلارای و بچه میمونش بمیرن راحت شیمماا
نه نمیمیرن
شما که بچه ی دلارای رو هنوز ندیدی خیلی هم جذابه
😂😂
عکسش رو بزار😂
اه همین که بمیره بهتره همش دارم ناله میخونم
من چیکار قیافش دارم😂😂 میگم که کلا بمیره راحت شم خیلی حرص خوردم
اخرش اینجوری میشه ک ارسلان میفهمه دلارای
حامله س ولی دلارای از اون خونه میزنه بیرون ارسلان چند روز دنبالش میگرده بعد دلارای میرع خونه خالش توی دهات
بعد ارسلان میره مغازه خالش دلارای با ی سبد بچه ب اسم اردلان میبینه بعد الپ اردلان ب دلارای اینگَعععععععععععععععععع گریه میکنه و بعد دلارای میگه گریه نکن عشق مامان…. بعد ارسلان میفهمه این حاملع بوده و بچشع:) میگیرع بغلش بعد خالش میاد میگکععع مبارکککع کیلیکیلی
😂😔 بعد از صد پارت از دعواهاشون موقع لب گیری بالا میاره و بچع دوم حاملع س عووق
اخر هر رمانه اینه💔💔💔💔💔💔💔💔
.
.
.
تو هم این رمانو خوندی😂😂 اینی که میگی خلاصه یکی از رماناییه که خوندم
دختره و پسره اصلا به هم دیگه دست نمیزدن تا اینکه پسره که شوهر دختره بوده ی فیلمی از دختره میبینه البته پسره قبلا ی زن داشته که بهش خیانت کرده برای همین به دختره میگه تو هنوز باید دختر باشی چون من بهت دست نزدم و باهاش رابطه برقرار میکنه دختره حامله میشه بچش هم پسر میشه وقتی میبینه شوهرش دوستش نداره میره تو دهات پیش خالش پسره میره مغازه خالهه میبینه اوا زنش اونجاس و همونجا خاله از خوشحالی کل میکشه یعنی پسره دوباره اومد خواستگاری دختری که زنش بود
اسمش یادت میاد؟ دوست دارم دوباره بخونمش لطفاً اگه یادته اسمشو بهم بگو
یه اسم مبهمی تو ذهنمه بزار چک کنم
اسم رمانی که مد نظرت هست : آیدا و مرد مغرور
اسم رمانی که مد نظرت هست : آیدا و مرد مغرور ،
ایدا و مرد مغرور اسم رمانس که من هم تو همین سایت خوندم که شخصیت هاش ایدا و آیدین هستن
همینهه
نه این جوری نیست
نه یکی از بچه ها اومد گفت شاید خلاصش این باشه چون تو پارت قبل بود من کپی کردم آوردم اینجا و ازش خواستم اسم رمانو بهم بگه چون ی بار خونده بودمش قشنگ بود
😂😂😂😂😂
ایدا و مرد مغرور
آیدا و مرد مغرور عمش بوده ها نه خالش
خیلی وقته ازش گذشته که خوندمش رمان قشنگ دیگه موجود نیست نه یادم میاد کیش بود نه رمان قشنگ هست که بخوام بخونم😑
ایدا و مرد مغرور
برو رمانای مرجان فریدی و بخون محشرن
شت
این پارت فقط رفتن دلارای به حموم بود اونم هنوز نرسید ب حموم😐🥺😐
نگران نباش میرسه
مرسی که گفتی میرسه خیالم راحت شد 😂
وای😂😂😂
وااققععاا😂😂 ای کاش میمردا نمیشه نرسونیش؟
تازه هنوز پیریز برقو زده 😂😂
حاملمون کردی با پارت گذاشتنت
مبارک باشه دختره یا پسر
این چ اسکله😂😶
اول بگو بچه دلارای دختره یا پسره بعدش به بقیش هم رسیدگی میشن
فقط یه همچین آدمی تو این رمان کم بود که اونم اومد 😂😂
شما همه ی پارتا بیا
حداقل یکم میخندیم
دستتم بی بلا
وای خدایا😅🤣😂😂