رمان دلارای پارت 15 - رمان دونی

تازه داشت خودش را حرکت نوازش وار دستان ارسلان که نقاط حساس بدنش را لمس میکرد کنار می آمد که ارسلان فشار دستش را روی سینه اش زیاد کرد

ناخوداگاه ناله زد :

_ آی

_ هیش!

فشار دستانش بیشتر شد و هم زمان با دندان به جان لب هایش افتاد

دلارای نالید :

_ گاز نگیر

بدون جواب بی توجه به صدای ناله های دلارای خشن تر ادامه داد

با بالا آمدن زانوی ارسلان ، ترسیده پاهایش را بهم فشرد

کم کم دستش را روی ران دخترک گذاشت و سعی مرد پاهایش را از هم فاصله دهد اما دلارای ناخوداگاه در خود جمع شد

ارسلان سرش را پایین گرفت عصبی تشر زد :

_ خودتو منقبض نکن

دلارای دست هایش را روی شکم خودش جمع کرد

به نفس نفس افتاده بود :

_ نگام نکن!

ابروهای ارسلان بالا پرید و نفس عمیقی کشید

_ یادت رفته کجایی؟

دلارای بغض کرده زمزمه کرد :

_ خونه‌ی تو

_ نه!

صدایش از خجالت لرزید :

_ تو تخت تو

_ نه! زیر من! زیرمی و اون وقت میخوای نگاهت نکنم دختر جون؟

فکش را با حرص میان دست هایش فشرد :

_ اینبار بزنی تو حالم بد حالتو میگیرم

دلارای به جمله عصبی اش گوش نکرد

نمی‌دانست آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان هیچ زمان الکی تهدید نمی‌کند!

ارسلان زانوهایش را خم کرد و سرش را جلو اورد تا دوباره لب هایش را ببوسد که دلارای برای بار دوم پاهایش را جمع کرد و نالید :

_ آی

دلارای انتظارش را نداشت اما ارسلان با خشم موهایش را چنگ زد :

_ چیکارت کردم؟

با ترس لب زد :

_ چ … چی؟

_ چیکارت کردم که هنوز هیچی نشده آی آی می‌کنی؟

دلارای ترسیده سعی کرد خودش را بالا بکشد که ارسلان بازویش را چنگ زد

سرش را نزدیک آورد و لب هایش را بوسید
با دندان هایش!

دلارای بلافاصله طعم خون را حس کرد و از شدت درد در دهان ارسلان ناله زد

ارسلان بی توجه لثه اش را میان دندان هایش فشرد و بعد از چند دقیقه نفس زنان از او جدا شد :

_ حالا بگو آی!

حرفش تمام نشده خودش را بالا کشید

دلارای از شدت درد شدیدی که در شکمش پیچید جیغ کشید :

_ آخ بسه

ارسلان محلش نداد

به علیرضا حسابی غر زده بود اما در حقیقت شبش آنقدر که انتظارش را داشت بد نگذشته بود

دخترک که با هق‌هق کنان بازویش را چنگ زد و سرش را در سینه اش فرو برد تصحیح کرد

شب خوبی هم داشت!

بهترم می‌شد اگر او اینطور زیر بدنش دست و پا نمی‌زد و همراهی میکرد!

نفس زنان صدایش را بالا برد :

_ آروم بگیر!

دلارای ترسیده روتختی را مشت کرد و ارسلان زبانش را روی چانه اش کشید

آرام کنار گوشش لب زد :

_ اسمت چی بود؟

دلارای با همین جمله همه چیز دستش آمد
” اشتباه کرده بود”

از خودش شرم داشت اما از این اشتباه پشیمان نبود!

اگر بارها به عقب بازمیگشت باز هم همین کار را تکرار میکرد!

عذاب وجدان داشت ، درد امانش را بریده بود و ارسلان سنگینی بدنش را از رویش برنمی داشت تا دخترک نفس بکشد اما با تمام این ها پشیمان نبود!

سعی کرد زانویش را تکان دهد اما با دردی که در بدنش پیچید صدایش بابا رفت :

_ آی

ارسلان سرش را بلند کرد و به او زل زد

لب هایش نیمه باز مانده بود
چشم هایش از شدت درد جمع شده بود و رنگش یه سفیدی میزد اما نگاهش خمار بود

نتوانست خودش را کنترل کند

این رابطه با رابطه های قبلی اش تفاوت داشت!

خودش را جلو کشید و دوباره روی دختر خیمه زد که رطوبت کمی روی تخت حس کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان توهم واقعیت به صورت pdf کامل از عطیه شکوهی

        خلاصه رمان:   رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی با مردی بی اخلاق و روانی می‌شود اما طی اتفاقاتی که میفتد تصمیم می گیرد روی پای خودش بایستد و از ادامه زندگی اشتباهش دست بکشد… اما حین طی کردن مسیر ناهمواری که پیش رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🌹
🌹
2 سال قبل

میگم چرا من هر رمانی رو که دوست داشته باشم بخونم نویسنده چرا دیگه ادامه نمیده؟ اون از خلسه که هنوز بعد سه روز پارت نداده این از دلارای اون هم از اشرافی شیطون بلا که جلد دومش هنوز نیومده یا زاده خون که دیگگهه اااصصللااا بعد از گذشت چندین ماه یا نمیدونم شاید به سال رسیده پی دی اف جلد دو رو نزاشتن اون یکی هم از یکی از رمان گرگینه ای که بعد گذشت یک سال هنوز یک پارتش رو هم نزاشتن واقعا جریان چیه؟

مریم
مریم
2 سال قبل

چرا پارتات انقدر کمن

ملقب به ارکا
ملقب به ارکا
2 سال قبل

واسه یه رابطه باید شونصد تا پارت طول بدی فانوسا؟؟ 😑

Helya
Helya
2 سال قبل
پاسخ به  ملقب به ارکا

ملقب به ارکا؟
نمیدونم چرا برام آشنایی😂

ملقب به ارکا
ملقب به ارکا
2 سال قبل
پاسخ به  Helya

ملقب به ارکا همیشه در همین حوالیست😅

مهرسا
مهرسا
2 سال قبل

وای چرا انقد کم پارت میزاری دیوونم کردی خب بیشتر بزار دیگه

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x