همزمان با باز شدن در صدای گریه ی زنانه ای در خانه اش پیچیده شد
صدا را به خوبی می شناخت
تمام دوران کودکی اش این آوا را شنیده بود
گریه های مادرش!
دو دکمه اول پیراهنش را باز کرد و گفت :
_بذار پات واشه تو خونه بعد گریه و زاری رو از سر بگیر مروارید
مروارید با گریه وارد شد
چادرش روی زمین افتاد و به دیوار تکیه داد
_چیکار کردی آلپ ارسلان ؟ خدا منو بکشه
مگه تو میزاری اشک چشم من خشک بشه آخه؟
ارسلان پوزخند زد
_اشتباه میکنی مروارید خانم !
من سالهاست پامو از زندگی تو و شوهرت کشیدم بیرون
شما ها رضایت نمیدین
مروارید زار زد
_دختره جادوت کرده پسر
صدای پدرش محکم بود :
_بذار گریه کنه
چرا نکنه ؟
آبرو تو در و همسایه واسمون نمونده بخاطر شاه پسرش
همین الان دختره رو از خونه بیرون میندازی ارسلان
ارسلان خندید
این مرد برایش تبدیل شده بود به طبلی تو خالی
سرش را به سمتش چرخاند
_شل کن حاجی!
این همه راه نکوبیدی بیای اینجا که بگی زنمو ول کنم!
عاشق دخترک نبود
روی او غیرت نداشت و حتی احساس مسئولیت هم نمیکرد
نمی دانست اسم احساسش را چه بگذارد
دلارای مال او بود
نه مال مروارید و نه حاج ملک شاهان
نه پدر و مادر خودش و نه داراب
و مهم تر از همه نه برای هومن !
دلارای متعلق به او بود
متعلق به آلپ ارسلان ملک شاهان
و تا زمانی که او دارایی اش را می خواست کسی حق گرفتنش را نداشت
مادرش چنان جان سوز گریه میکرد که نفسش رو به قطع شدن رفته بود :
_چه زنی آخه چه زنی ؟
تو زن داری مگه ؟
ارسلان لبخند زد :
_از نظر شما نه
آخه سر سفره عقد نشوندین و هفت شبانه روز جشن نگرفتید
مهم تر از همه نفرستادید حجله و دستمال خونی بین فامیل چرخ ندادید
پس زنم محسوب نمیشه نه !
مروارید با التماس دستش را گرفت
_ارسلان مادر آبرو واسمون نمونده
هر کی مارو می بینه یه انگی میزنه
هر کی یه چیزی به بیخ ریش منو بابات بسته
آخ ارسلان …. آخ قلبم
به نمایشی که راه انداخته بودند نگاه کرد
و پوزخند زنان دست در جیب شلوارش فرستاد :
_در دهن مردمو نمیشه بست
بزار هر زری که میخوان بزنن
نه چیزی از من کم میشه نه چیزی به اونا اضافه میشه
سیبی از ظرف میوه ی روی میز برداشت و گاز زد
خونسرد ادامه داد :
_هنوز حالیتون نشده حرف مردم به ….
نگاهی به چشمان گشاد شده مادرش انداخت و پوزخند زد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
افتضااااح
پارت بعدی کو؟
اگر این آلپ ارسلان راست میگه جلوی چشمای گشاد شده ی مادرش بگه حرف مردم به چی من نیست ؟🤣
تا بچه در بطن دلی روش بالا بیاره 😂 یعنی من ندیده بودم رمانی که ، بچه ای که داخل بطن مادرشه روی بابای خودش بیاره بالا ، دلی هم روی شوهر خودش بیاره بالا ندیده بودم😐🤣
یعنی حال بچشم از باباش بهم میخوره😐😂
ببینین عشقای نازنینم
من فقط دارم این پارتا رو میخونم
که برسم به قسمتی ک ارسلان مث صگ عاشق دلیه
و خنده های شیطانی منو شماها عو گریه ها و بغض های ارسلان
فکرشم حتی بهم انرژی میده
یوهاهاهاهاهاااا
ججرررر
کصخل شدم رف از دست ارسلان
ارسلان برای دلارای بغض کنه عمرا 🤣
بیا شرط ببندیم
اگ ناراحت و غمگین و بغض کرد واسه دلی چیکار میکنی؟
همشون همین کاروومیکنند
ازدواج 😂
نوشته:ملحق شدن تاملحق میشیم مینویسه درانتظار تائید منتظر تائیدبشیم تا کامنت تائیدبشه همه خابیدن😐😐
ینی فقط با یه چیزه این پسره عنتر حال میکنم اونم اینه که حرف مردم به چپش نیست🤣🤣🤣🤣
پارت قبلی یه کمی زیاد بود گفتیم چش خورد🤣😂
واقعا😂
حرف مردم به کجات داداش؟🤣من نفهمیدم کلیت زانوت معدت مغزت دلت……..سینت…کجات؟
بیایید مثبت باشیم شاید حرف مردم به جهنم بوده باشه
یا به درک
🤣🤣🤣🤣🤣
آقا من امدمممممممممم دلتون تنگ نشده بود برام میدونم🥺🖤
خوش اومدی آره خیلی 🥺😂
کجا بودی
دلت تنگید؟هیچ مهمون داشتیم مامانی
حالا بیشتر از این نمیبینید منو دارم میرم شهرستان آنتن نی،🥺🖤
من ک زیاد کجا بودی؟👀
منم دلم تنگیده بود مهمون داشتیم🤣رمانو میخوندم ولی فرصت کامنت نداشتم
دیدید گفتم عنتر خان عاشق شده
حاجی بیا برو مگر نه پته متتو میریزم رو اباااا
بیا برووووووو
بزار به عاشق شدندش برسه عنتر
مروارید ای قلبم؟قلبم دارید مگه شماها؟برینمم به ابروتون ککه حاضرید جونه یه آدم….و زندگی پسرتون خراب شه
👌👌😂😂
حالا خودشو زیادناهارت نکنگلط کردن متوجه شدن دیگه حساب کاردستشون اومد
به خدا قلبم درد گرفت🤣🤣🤣🤣برینم تو تربیت باباش
والا این بابای به اصطلاح مومن که گذشته خودش پراز اشتباهه بیشتراز خانواده دلارای تومخی شده
شیطونه میگه پته مته رو بریزم رو آب ادرسشو بدید
دیگ دارع بی معنی میشهـ
طرف پنج ماه حاملس چطور شکم ندارع
بچها این رمان برا ما چند ماهه گذشته برا اونا اینقدر نگذشته ها 😂
شاید دلی هنوز دو ماهش باشه 🤣🤣🤣
نه دیگ مگه آزمایشگاه نگفت چهار ماهه حاملس؟
عه والا یادم نیست دیگه 😂
ادا؟الینا؟آرمیتا؟
بیاید چت روم
دخترای فراری😂
الان ندا میاد با دمپایی تیر بارونتون میکنه😂
😂🤣🤣🤣
وای
ما اومدیم ولی باز رفتیم
اخه بع چع امیدی بیایم وقتی مامان ندا نیست. بزنه. تو سرمون با دمپایی. ها؟ 😢😢😭😭
😭😭
شما اینجایید
یه ساعته رفتم دنبالتون
بدویید
بیاید چت روم
🤣🤣افتادی زحمت 😍😍
نخونده تموم شد
خدایا من ک میدونم آخر میخواد بفروشتش ای دهنت سرویس این ارسلان منو یاد آرمین تو رمان عروس استاد میندازه اه
اصلامعلوم نیست این نویسنده فازش چیه؟ حداقل میزاشتی فشش رابده دل بیچاره ارسلان خنک بشه این چه وضعشه دقیقه بیست تمومش میکنی
رمان۱۵۹
ارسلان بیاوازاین عفریته بگذر وگرنه شیرم را ازدماغت بیرون میارم
ارسلان:بیابکش مادربیا اگر ت خ م ش راداری من که میدانم به من شیرخشگ دادی😅😅
حاجی:ای کوفتت بشه اون شیرخشگای که ریختم تو خیک توی شالاتان😣😣
ارسلان که دیداوضاع خیت هست به سمت اتاق رفت درحالیکه سیب سرخش راگازمیزد باخونسردی به چشمهای پدرمادرش زل زد وگفت:این زل عشق منه عمرمنه سهم منه میخام ببرمش برام عربی برقصه به هیشگی پسش نمیدم فهمیدین😥😥
دلی هم با شنیدن حرفهای ارسلان عق زنان وذوق مرگ شده بسوی ارسلان گام برداشت که باکشیده ارسلان یکی ازاو وصدتا ازدرو دیوارخورد وبیهوش دراغوش مروارید ولو شد
ارسلان گفت ای ریدم……
تمام😉
جررررررر😂😂😂😂
خودم بهتررمان مینویسم والا
خداااااااا🤣🤣🤣🤣🤣
خداا چی؟؟
اهان خدا داغ دلی رابزاره رودل ارسلان ننه جزجیگر بزنه این ارس افعی صفت خرس ابی رو😂😂😂
جررررررر😐😐
نه غیرت داره روش نه عاشقه نه احساس مسولیت مکنه نه چیزی 😐😐اون وقت الان داره چه زری میزنه
من حص مکنم ارسلان عاشق دلارای شده نمخاد قبول کنه😑😑😶
پارت 158هنوز تکلیف رمان مشخص نیست خیلی زیبا😶😐
وای دیه ارسلان بفهمه دلی حاملس 😡😡🤬
حالا وقت هس برای فهمیدن
نویسنده فک کرده ما خضرت نوحیم که صد سال عمر کنیم بخایم این رمانو بخونیم😐
اااارسلاااننننننعاشقتمبهمولا😹🗿دلارایارسلانروبدهبهمن😹🗿
دوزِتان؛
من چگونه خودمو فدای این ارسلان بکنم؟!
پیشنهاد بدین بهم..
اخه من قربونتتتتتتت برم نفسسسسسس!
😂😂😂
از طبقه چهارم خونه ارسلان.دقیقا طوری که ازطبقه اتاق خابش کامل توروببینه بشوت پایین
حتمامیفهمه توفدااااش شددددی😂😂😂
اه🤯😬🙄😶
😂😂
حیفی بخدا همین دلی فداش شده بسشع پسره پوفیوزززززززززز