نور از لا به لای پرده های شیری رنگ وارد اتاق شده بود
صدای نفس های منظم ارسلان از پشت گوشش باعث چرخیدن سرش شد
به پهلو دراز کشیده بود و موهایش به طرز زیبایی روی پیشانی اش ریخته بود
لبخند به لب به سمتش چرخ خورد و زیر
لب زمزمه کرد :
_چی میشد همیشه همین قدر آروم باشی
ارسلان آرام نفس می کشید
دلارای یک دستش را روی شکمش و دست دیگرش را روی گونه ارسلان گذاشت
لبخند غمگین اش بزرگ تر شد
دوست داشت آنچنان که لبخند به لب دارد گریه کند
خانواده اش همین بود ؟
این جنینی که پدرش اگر از وجودش با خبر میشد قصد جانش را میکرد
و مردی که زندگی اش را به این روز انداخته بود….
_چی میشه یه کاری نکنی که تن و بدنم بلرزه ؟
چی میشه ما هم مثل بقیه خانواده ها باشیم ؟
دستش را سمت پیشانی ارسلان دراز کرد
و دمی عمیق گرفت
دستش را سمت موهایش برد
قبل از اینکه انگشت هایش با موهای ارسلان بر خورد کند
احساس کرد بوی بدنش در بینی اش پیچید
معدهاش پیچ خورد و باعث
شد بلافاصله از روی تخت پایین بپرد
دل و روده هایش بهم پیچید و دستش را
مقابل دهانش گرفت
خودش را به سرویس بهداشتی رساند و پشت سر هم عق زد
تا جایی که دردی شدید در معدهاش پیچیده شد
نگاهی به سر و وضع آشفته و پیراهنش
که از زرد آبی که بالا اورده بود کثیف شده بود انداخت
جانی در بدنش نمانده بود
چهره اش را در هم کشید و لب زد :
_لعنتی !
تا کی قراره وضعیتم اینجوری باشه ؟
دست روی شکمش گذاشته و به آرامی لباس هایش را بیرون کشید و جلوی در حمام روی زمین انداخت
در دل دعا کرد ارسلان از خواب بیدار نشود
حس میکرد تمام تنش بوی گند استفراغ گرفته
با وسواسی که به جانش افتاده بود
شامپوی ارسلان را برداشته و روی تنش خالی کرد
عمیق بو کشید و نا خواسته لب هایش کش آمد
احساس کرد حالت تهوعش برطرف شد
دستش را روی شکمش گذاشت و با چشمان بسته عمیق تر بو کشید
ناخواسته خندید
از ویار و این چیز ها چیز زیادی نمی دانست
فقط حرف هایی شنیده بود و حال احساس میکرد بهترین بوی دنیا همین
شامپویی است که بویش را روی بدن ارسلان احساس میکرد
با انگشت آرام به شکمش ضربه زد و خندید
_این بو رو دوست داری مامان ؟
پس چرا بعضی وقتا لج میکنی وقتی رو تن باباییه حال منو بد میکنی ؟
خوشت میاد بابای بد اخلاقت ازمون شاکی بشه ؟
از خوشی دلش ضعف کرد
این مادرانه های جدیدی که برای جنین خرج میکرد را دوست داشت
انگار کسی پیدا شده بود که دوستش داشت
بر خلاف خانواده اش
بر خلاف ارسلان و
بر خلاف کل دنیا
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
به خدا دیگه عصبی شدم گاییدی مارو نویسنده جان تمومش کن دیگه🤪🤪🤪🤪
آقا بکشیم بیرون….
عقد داریم!میدونستید؟
عروس خانم خانم سپیده آیا وکیلم شمارا به عقد دائمی آقای آلپ ارسلان دربهدر شده ی عنتر…
با مهریه چهار بسته ک…ا…ن…د…و…م در اورم؟ایا وکیلم؟
به خدا مهریه همین بود به درد ارسلان میخورد دیگه نداشتم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🍯🍯🍯🥺🥺
این رمان کی میخواد تموم بشه خدا میدونه فقط
بابا نويسنده موهامون سفید شد ولی تو هنوز این رمانتو تموم نکردی
باباااا مجه چهار ماهش نبود که هومن فهمید
خب مجه این انسان نیسسستت پس طبیعتا باید شکمش اومده باشه یکم بالاااااا :///// ععععع بعد ارسلان بفمه
این چه چرت و پرتیه که نوشتی اخه نویسنده🥴🥴🥴🥴😒😒😒😒😒🥴🥴🥴😒🥴😒🥴😒😒🥴😒😒🥴😒🥴😒🥴😒🥴😒😒🥴😒🥴😒🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️
وای که دیگه من مردم واست
وای که دلمو بردی
با اون قدو بالاتو چشای سیات
شورشو در اوردی نویسنده جان😐
بچها بیاین از در خوشی وارد بشیم تا الان که با این نویسنده با خشونت وارد شدیم عمل نکرد بیاین اینطور ادامه بدیم
والا دیگه🤧😐
هووف این رمان کی میخواد تموم بشه یا تکونی بخوره 😐😐
هوووف خداا
حالا دیگه باید شاهد گفت و گویِ دلارای و جنینش باشیم🤐😐😑🤣😂
غزل،الینا،ادا،آزاده،کیمیا😐
اومدین اینجا پلاس شدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه شما خودتون خونه زندگی ندارین
بجای فوش دادان ب نویسنده رمان دلارای بیاین چت روم یکم از وجود من و فاطمه مستفیض شید😌😂
بخدا ی کامنت دادمااا ولی چشمم الان میام😂👍
بی بلا بیا😂
😂🤣 پلاس شدیم گیررر دادیم
حاضر😐✋
اخه اونحا هیچی نداره حداقل ابنحا یه چند تا چیزع خنده پاره داره 🤣
مگ قرار نبود تبلیغ نکنید وسوسه نکنی 😂
احساس میکنم ارسلان پشت سر دلارای وایستاده و میفهمه دلی حامله اس
ته ته دلم میخواد ارسلان بفهمه بعد ری اکشن رو بخونم
آره دیک فک کنم وقتشه ارسلان بفهمه و رمان به یه گوری برسه
نمیفهمه😐
ولی با این حال بازم ارسلان خیلی کراشههههه😂😻
ارهه تف تو صودتش ک اینقدر جذابه😂
مگه دیدیش؟ 🙄😐🤣🤣
آیا وکیلم؟
حس میکنم پارت بعد ارسلان میفهمه حاملس
نظری ندارم:/
ما هرچی میگیم بیشتر شه کمتر میشه!
ولی واقعا عجیبه دلارای ۵.۶ ماهشه ولی اونقدری شکمش نیومده جلو که ارسلان احمق بفهمه یعنی؟
چهار ماهشه
من دیدم من موقعی ک عمم باردار بود وقتی زایمان کرد خیلی تعجب کردم چون اصلا شکم نداشت انگار فقط ۶ ماهش بود
برای ما چند ماه طول کشیده برای اونا تازه یه روز گذشته
شما که اینقدر کم مینویسی باید دوتا پارت بزاری
فکر میکنم بلد نیست ادامه شو درست کنه
همش عق زدن مینویسه
چقدر
مسخره،
چرا اینقدر کم مینویسی
پارت ۳۰۰دلارای همچنان عق میزنه….ماهم همچنان منتظر…🤔🤔🤣نوسینده دیگه شورشو دراورده اخه این که دیگه شده پنج ماهش تازه عقش میگیره.خوبه تا چهار ماهگی خبر نداشت حاملس وگرنه همه رو سرویس کرده بود☹
خیلی دیرکامنتا رو اوکی میکنی بچه ها دیگه رفتن
اگه میخوای با بچها حرف بزنی بیا چت روم معمولاً اونجان
ندارم برنامشو چطوری برم عزیزم
نه همین جا برو پایین تو دسته ها دومین گزینه زده چت روم
آخرین چت رو بزن
رفتم گلم ببین درست رفتم لفطا
رمان ۱۶۴
ارسلان گاوووو:ای بیشور چشم سفید ااای تخم جن مارمولک تو ازهومن لعنتی بالااوردی بعدش میایی بالاسرمن مثل مارمولکای موزی روی من بالامیاوری😎
بده من اون بی صاحاب شامپوی مارک یو اس ای منو چراتمومش میکنی گاووو نمیدونی همه چی گرون شده
دلارای نامحسوس دست بربطن خودکه بچه گاوی درآن درحال رشداست میکشد وبازابغوره میگرد که دریک حرکت ناگهانی ارسلان مانند چکی جان بهش حمله ور میشودو دنیای دلارای سفیدمیگردد
چقدردلم واسه این دخترمیسوزه بااین حال روزی که داره فکرنکنم عاقبت خوشی نصیب این دختربیکس وتنها بشه