با رسیدن به اتاقی که سرنوشت امروزش را مشخص میکرد آب دهانش را با صدا قورت داد.
انگار خانم کنار دستش هم متوجهی ترس او شد که پوزخندی زد و زمزمه کرد:
_اون وقت که همچین غلطایی میکردید باید میترسیدید نه الان.
صدایش جوری بود که به گوش دلارای هم برسد .
با کسب اجازه وارد اتاق شد و با دیدن ارسلان که مثل همیشه خونسرد است ، خیالش راحت شد.
فقط میتوانست به ارسلان پناه برد.
با قدمهای بلندی خودش را به او رساند و بی توجه به نگاه تیز بقیه کنارش ایستاد .
مردی که لباس نظامی به تن داشت بدون انعطاف پرسید:
_صیغه نامهی شما چی شد؟ اگه قرار بود از اونور آب هم بیاد تا الان رسیده بود
ارسلان عصبی دندان روی هم فشرد
علیرضا دیر کرده بود
باید تا به حال میرسید
دلارای کنارش نشست و دستش را روی دست مشت شدهی ارسلان گذاشت
دردسر و درگیری جدیدی نمیخواست
آلپ ارسلان با تاخیر چشمهایش را از مرد روبهرویش گرفت و به دخترک دوخت.
دلارای لب زد:
_آروم باش ، فقط چند ساعت مونده.
بعدش میریم ارسلان توروخدا دعوای جدید درست نکن
صدای حاجی هرچه رشته کرده بود پنبه کرد
_میدونی اگر بخوای تد چنددقیقه از اینجا میای بیرون دیگه نه؟
آلپ ارسلان که خونسردی از دست رفتهاش را دوباره به دست اورده بود پوزخندی زد:
_ من برعکس اطرافیانت دو رو و لا*شی نیستم حاجی
جلو روت دم تکون بدم و پس فردا تلافی کنم؟
تو مرام من نیست
ترجیح میدم خبر داشته باشی قراره آبروی چندین سالتو به باد بدم
با تقهای که به در خورد ، حاجی با پوزخند مرموزی نگاهش را از پسرش گرفت
دلارای امیدوار به در چشم دوخت
مثل همیشه نمیشد هیچ چیز را از چشمهای سرد و بی احساس ارسلان خواند.
در باز شد و علیرضا با صورتی پکر وارد اتاق شد.
گوشهی لبش زخم شده بود و سر و وضع آشفتهاش نشان از خبر بدی میداد.
تنها کسی که در میان جمع با خرسندی به سر و وضع علیرضا نگاه میکرد حاجی بود.
علیرضا با قدم های آهسته به سمت آلپ ارسلان حرکت کرد و روبهرویش ایستاد
نگاهش را میدزدید
ارسلان عصبی غرید
_ چی شد؟ یک صیغه نامه جعلی چیه که بخاطرش من دو روزه از کار و زندگی افتادم؟
خودم بیرون بودم نیم ساعته حلش میکردم
علیرضا کلافه پوف کشید
_شرمندتم داداش.
آلپ ارسلان نگاهی به پدرش کرد
با دیدن قیافهی بشاش او دندان روی همسایید
خوب میدانست چه کسی مقصر است اما خشمش را سر علیرضا خالی کرد
_از همون اولم نباید روت حساب باز میکردم.
دلارای با قدم های لرزان نزدیک شد
_چی شده ؟ چرا صیغه نامه رو نمیدید تا ما هم از اینجا خلاص شیم؟!
علیرصا کلافه دستی لابه لای موهایش کشید
_من شرمندم دلارای خانم ، نفهمیدم چرا اینجوری شد.
اما ارسلان فهمیده بود.
خشمگین نگاهی به حاجی انداخت
_من پسر خودتم حاجی ، حواست رو جمع کن
با نسخه خودت در افتادی ولی آپدیت شدش!
دلارای ملتمس از علیرضا پرسید
_شما خودتون دیروز قول دادید ، گفتید نگراننباشم ، پس الان چی شد؟!
علیرضا شرمنده پوف کشید
_قرار بود بشه اما صبح که رفتم صیغه نامه رو تحویل بگیرم گفت نمینویسم و باهاش درگیر شدم.
دلارای مات ماند
_مگه الکیه ؟مگه میشه ؟
آلپ ارسلان با صدای بلند غرید
_تمومش کن دلی
اما دلارای نمیفهمید
او نگران جنینش بود
دیگر فرصت اشتباه نداشت
اگر چهار دیواری به قتلگاه جنینش تبدیل میشد برای ارسلان اهمیتی داشت؟!
بی توجه به چشمان به خون نشستهی ارسلان سمت حاجی رفت
ارسلان تهدیدآمیز غرید
_ دلارای
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یه چیزی
مگه زنارم بازداشتگاه نگاه میدارن؟:/
تاجایی که میدونم میفرستن زندان😐😂
باباا توروقران ادامه ای رمانو بزار
ببینیم آخرش چی میشع😐
قلبم برا ارسلان دروووومدد
این سه روزه من منتظرم خب بزار دیگ
اههه ریدممم تو ای زندگی😐😐😐😐
میییشه لطفا پااارت بزااری
دارم میمیرم برا ادامهه رماان
بیشتر برا ارسلاان😂😂😂😂😂
بعدش ارسلان مثل سگ کتک میخوره تا آزادشون کنن
اخییی چه اوضاعیه
چه گویم که ناگفتنم بهتر است😶
سلام عشقولیا یسوال دارم خوشحال میشم هرکی اطلاعی ازش داره راهنماییم کنه...
تاحالاکسی ازقرص اشتهااور گین آپ استفاده کرده میدونه اصل این قرصا چطوریه میتونه کمکم کنه
سلام مادر من از گین اپ برای حجم دهنده صورتش مصرف کرده نتیجه هم داد اتفاقا خیلی خوب بود ولی برای چاقی بدن رو نمیدونم درکل داروی خوبیه خیلیا تعریفش کردن
سوگندجان ازشون خاهش کن بگن جلد قرص چطوریه یعنی جنس قوطی دارو چیه بعدرنگشم سوال کن مرسی ..گرفتم فکرکنم اصل نباشه
بازم مرسی رفیق 😘😘
اصلا تحت هیچ شرایطی این قرصای اشتها اور رو سرخود مصرف نکنید..از عطاریها و تبلیغات مخصوصا…فقط با تجویز پزشک..هورمون های بدن رو به هم میریزه اثرش کوتاه مدته ولی بعد ها هزار تا بیماری در اثرشون به وجود.
عزیزم من راجعبش خیلی تحقیق کردم محصول جدید۲۰۱۶.۱۷موردتاییدبهداشته بادکترم مشورت کردم سرشاراز املاح معدنی وویتامینه فقط میخام صحت اصل بودنشم رادربیارم
الکی بود والا اون یک زره اشتهامم رفت
اه😬
😤😬😬لعنتیییی
ای بابا این دلی خر ما رو با این جنین نامرئیش کشت هی جنین جنین میکنه بعد هیچیشم معلوم نیست الان فکر کنم چهار پنج ماهشه هنوز شکمش معلوم نکرده یه چیز دور از ذهنه واقعا فقط حرص آدمو در میاره دختره نکبت .الانم که میخواد به اون حاجی عوضی التماس کنه لابد که دیگه ارسلان کلا قیدشو میزنه.
دلی دیگه زاییدتو بازداشگاه…..لعنت بهت نویسنده
ولی اگ رمان تموم شه ک من دلم برا ارسلان تنگ میشه😪🖤
کثافت نحس فقط از حاجی بودت اسمشو یدک میکشه دیوث شیطونه میگه از خدا نترس ارسلان خونشو بریز
خیلی خونسرد بودم تا الان
حاجی جر بخوری
حاجی بمیری
حاجی سگ بگیرتت
حاجی بیوفتی تو قفس شیر…..
حاحییییی بمیری بیام برینم تو قبرتتتتتتت
یعنی چی به خدا بره از حاجی عذرخواهی کنه من میدونم نویسنده یعنی چییی
حاجی برینم دهنت همین 😐🖖
اسم حاجی حرمت داره!
اما تبار کسایی مثل بابای ارسلان بی حرمتش کردن..
این حاجی لاشیه نه پدر….کسکش جارکش بزنی توهمون کلانتری خونشو بریزی بگی اخه آشغال اگه عاشقی گناهه پس اسم کارتو چیه که دوتا بچه هم پس انداختی بی اسم و شناسنامه 🙄🙄😐😐
و لطفا دیگه از بحث زندان خارج شیم میترسم بچه دلی تو زندان به دنیا بیاد و ارسلان و دلی همدیگه رو بعد چند سال ببینن که بچش بزرگ شده و ایناا😂
فک کنم نویسنده یجوری میزاره که همیشه ساعت ۶:۴۰ آپلود بشه و روزانه هم یه پارت میزاره موافقین؟
نه این ۶:۴۰ نشان از آن تایم بودنه منه 😂😂
اووو😎
فاطمه جون ببخشید شما عکس دلی و ارسلان رو گذاشتین؟
اگه اره کدوم پارته
اگه نه که میشه لطفا بزارین؟
خیلی خیلی ممنونم
باشه اگه گذاشت میزارم