علیرضا درمانده پوف کشید
لبخند از لب های دلارای پاک شد
_چی شده؟
علیرضا زیر چشمی نگاهش کرد
دخترک زیادی تیز بود
_ چیزی نشده مگه من گفتم اتفاقی افتاده؟
_کجا داریم میریم؟
_ میزارمت خونه ارسلان دیگه
_خودش کی میاد؟
_ تا شب میاد نگران نباش
نگران بود
انگار اتفاق بدی افتاده است
ناخواسته بازوی علیرضا را گرفت
_ تورو خدا راستشو بگو
نگران شدم علیرضا
اینطوری تا شب از استرس میمیرم
علیرضا پایش را روی پدال گاز فشرد تا زودتر دخترک را به خانه برساند و برگردد
_ هیچی انقدر خرج کردیم که صفراشو نمیشه شمرد
از آخرم حاجی کار خودش رو کرد
_ چه کاری؟
علیرضا کلاف پوف کشید
_ جریمه ها و یکی از شلاق ها رو خریدیم ولی اون یکی نشد
دلارای وارفته زمزمه کرد
_یعنی چی؟!
_ یعنی حاجی خیلی خرش برو داره
به خیال خودش پسرش رو یک تنبیه اساسی کرد از آخرم نجاتش داد
به جاش تو رو انداخت تو هچل
ارسلانم تر زد به محاسباتش!
دلارای نالید
_یعنی چی؟
یعنی ارسلان رو شلاق بزنن؟
علیرضا دندان هایش را روی هم فشرد و سری تکان داد
_آره تو برو خونه من تا شب ارسلان رو میارم
دلارای جوابش را نداد
پیشانی اش را روی دست هایش گذاشت و چشمانش را بست
باورش نمی شد
حاج ملک شاهان حتی از داراب هم بی رحم تر بود
اشک هایش گونه هایش را خیس کرد و ناخواسته نالید
_ مگه باباش نیست؟
چطور دلش میاد علیرضا؟
بابای منم بعد از اون آبروریزی تو عروسی این کارو باهام نکرد
آخه این چه هیولاییه؟
گفت و بلندتر به هق هق افتاد
علیرضا نگاهی به رنگ پریدهاش انداخت و ماشین را کنار خیابان متوقف کرد
_ ای بابا چیشد؟
رنگت مثل گچ دیوار شده
تو این چند روز اصلا چیزی خوردی؟
دلارای سری به نشان نفی تکان داد
_مگه چیزی از گلوم پایین میره؟
با خودم گفتم امروز خلاص میشیم ولی ببین چی شد
صدای گریه اش فضای ماشین را پر کرد
علیرضا زیر لب ای بابایی گفت و کلافه از ماشین پیاده شد
یک دقیقه بعد همراه لیوان آبمیوه برگشت
_بیا اینو بخور فشارت بیاد بالا
دلارای دستی روی چشمهای سیاهی رفته اش گذاشت و لبش را به لیوان آب پرتقال چسباند که ناگهان دلش به هم پیچید
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خر خر ….دلارای خر…..ببین بخاطر عشق بچگانه ات چقدر تر زدی به همه چیز……هووووف حوصلمو سربردی…..همش زارت وزارت گریه میکنی …گند پشت گند….هوووف….نویسنده چطور میخوای فضای متشنج این رمان رو اکی کنی؟…..از اول این رمان همش حرص خوردم…..نزدیک دویست پارت داره از رمان میره اما تاحالا نتونستم بفهمم حس اردلان چیه…..هروزم خوب یه گند جدید بالا میاد
بابا دیگ بزااار ای پارتو
سه روزه ما منتظریم حالا اگ من بودم سه سوته صدتا مینوشتم😑😑
بزار دیگ یه ملت منتظرن
حددداقل لینکشو بزار از اونجا بخونیم
ای نویسنده اصن هیچ نمیفهمه😐😐😐
ریدع تو اعصابمون
بده پارت بعدو
ببینم چه بلایی سرش اومده
فاطیییییی با سایت چی کااار کردی اسما قیرمز شدههه
آره اونایی که عضون ی رنگه بقیه ی رنگ دیگه
الان اونایی که عضون چه رنگی شدن😐
اونا همون سبزن
نه نظریم رد شد😂
رفتم پایین تر دیدم دلبخواهیه انگار
هه من چرا قرمز شدم
حاجی ننگ به نیرنگ تو …😂😂😂😂
اخییی لو رفت
ارسلان با سر و صورت خونی میاد خونه ،
دلارای مثل خانم خونه غذا درست کرده، ارسلان میاد بهش میتوپه و تمام این ادامه رمانه😁
اخه چرا وسط حساس رمان اه😑
بچه ها اگه بگن رمان بر اثر واقیعت نوشتن شما کدوم شخصیت رو جررر میدین 😂من خودم داراب 🫣
خیلی مسخره اس خیلی
رمانت اصلا ارزش وقت گذاشتن نداره
تا الان هرچی نوشتی ی دختر بی عرضه بوده ک چپ و راست کتک خورده تنشو بخشیده و تهشم حامله شده و مردی ک کلا ذهنش داغونه تهشم ریده تو عروسی دختره و الاالباقی..
کل این بحثو تو ۱۸ پارتم میشد جا داد
ولی ما دقیقا اینو تو ۱۸۰ پارت همین خزعبلاتو خوندیم
و تهشم حیچی نشده
حیف نشی تو ؟ اسم خودتم میزاری نویسنده ؟ دصخوش..
بابا جای حساس تموم شدع😑😒
بزار دیگ پارت بعدو
ایناام دیدن یه ملت منتظرع از قصد نمیزارن😐
نویسنده کامنت هارا می خواند…..
خلاصه مثلا پارت :
ارسلان قراره شلاق بخوره
دلارای نگرانشه
دلارای میخواد بالا بیاره
هه خدافظ
آخههه🤧
اما حقشه اینهمه کتک زد به دلارای
بزار طعم کتک زدنو بِچِشه🙂💔
آخه الان کتک بخوره وقتی ک رسید پیش دلی سه برابرشو جبران میکنه دیگ سگ میشه
اره اینم هست🤦♀️💔
خاک تو گورت دلی
خب چرا نمیگه من باردارم به علی بگه اون شلاقی ک خریدید برا اری اونیم ک نخریدید برا من
من و باید شلاق بزنن ک نمیتونن، زن باردار و ک نیمشه شلاق زد اینو قانون گفته اصلا نمیشه چون احتمال کشته شدن بچه هست
توقعت چیه واقعا ؟
نویسنده این رمان اصلا ب این چیزا فک نکرده
کامنتتو بخونه تازه اگاه میشه😂💔
نویسندش کلا از هیچی خبر نداره😐😂😂😂
اههه ماا اعصاب نداااریم از دس ای حاجی پدسگگگ
توام ریدی تو اعصابمون بیشتر خو دیگ بزار بقیشو😤😤😤😡
ارسلاااااانم الههی دورت بگردممم
حاجی پدسگگگگ
ارسلان بیااد بیرووون کونتووو جرر میدع برااات کثافتت پسرتع چ پدررری هستییی الواااات پفیوذ😐😐😐😐😐😐
😂😂😂😂معلومه بدجور کراش زدی
دوسسش دارم😂
یکی ادرس این حاجی رواز نویسنده بگیره میخام برم ازوسط به هزارتکه مساوی تقسیمش کنم بدم سگمون اندی بخوره هرچند حیف این هاپو بخادگوشت اینو که ازگوشت سگ بدتره بخوره ولی چون حرص دارم میگم ولی گووووور خودشو حاجی کند بدم کند
۵ارسلان مقاومت کن ماهمه پشتت هستیم
دلم اهنگ زندونی راخاس ای خدا😥😥😥😥😥
دهنت سرویس حاجی بی وجدان فعلا ارسلان گیره ولی وااااای به روزی که پاش برسه ییرون اونوقته که کلاهت هم افتاد نباید برگردی که برداری .ارسلان علنا کونت میزاره لاشی حقتم هست پدر بی پدر😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏 مرگ بر حاجی
مرگ برحاجی خر
مرگ برحزومزاده لاشی بمیری بهتره کاش سکته کنی بیوفتی زیردست ارسلان مثل مادرهومن افلیج بشی ارسلان به ریش عنت بخنده بزنه صدای سگ بدی
الهی تو داراب و حاجی و و مروارید و مامان دلیو
همه رو تو قبر یزید خاک کنمممممم
خدا لعنتت کنه نویسنده یعنی حسابی مارو ایستگاه کردیا تا تو زندون بود دلش پیچ نمیخورد همین که اومد بیرون پیچید