رمان دلارای پارت 180 - رمان دونی

 

علیرضا درمانده پوف کشید

لبخند از لب های دلارای پاک شد

_چی شده؟

علیرضا زیر چشمی نگاهش کرد

دخترک زیادی تیز بود

_ چیزی نشده مگه من گفتم اتفاقی افتاده؟

_کجا داریم میریم؟

_ میزارمت خونه ارسلان دیگه

_خودش کی میاد؟

_ تا شب میاد نگران نباش

نگران بود

انگار اتفاق بدی افتاده است

ناخواسته بازوی علیرضا را گرفت

_ تورو خدا راستشو بگو
نگران شدم علیرضا
اینطوری تا شب از استرس میمیرم

علیرضا پایش را روی پدال گاز فشرد تا زودتر دخترک را به خانه برساند و برگردد

_ هیچی انقدر خرج کردیم که صفراشو نمیشه شمرد
از آخرم حاجی کار خودش رو کرد

_ چه کاری؟

علیرضا کلاف پوف کشید

_ جریمه ها و یکی از شلاق ها رو خریدیم ولی اون یکی نشد

دلارای وارفته زمزمه کرد

_یعنی چی؟!

_ یعنی حاجی خیلی خرش برو داره
به خیال خودش پسرش رو یک تنبیه اساسی کرد از آخرم نجاتش داد
به جاش تو رو انداخت تو هچل
ارسلانم تر زد به محاسباتش!

دلارای نالید

_یعنی چی؟
یعنی ارسلان رو شلاق بزنن؟

علیرضا دندان هایش را روی هم فشرد و سری تکان داد

_آره تو برو خونه من تا شب ارسلان رو میارم

دلارای جوابش را نداد

پیشانی اش را روی دست هایش گذاشت و چشمانش را بست

باورش نمی شد

حاج ملک شاهان حتی از داراب هم بی رحم تر بود

اشک هایش گونه هایش را خیس کرد و ناخواسته نالید

_ مگه باباش نیست؟
چطور دلش میاد علیرضا؟
بابای منم بعد از اون آبروریزی تو عروسی این کارو باهام نکرد
آخه این چه هیولاییه؟

گفت و بلندتر به هق هق افتاد

علیرضا نگاهی به رنگ پریده‌اش انداخت و ماشین را کنار خیابان متوقف کرد

_ ای بابا چیشد؟
رنگت مثل گچ دیوار شده
تو این چند روز اصلا چیزی خوردی؟

دلارای سری به نشان نفی تکان داد

_مگه چیزی از گلوم پایین میره؟
با خودم گفتم امروز خلاص میشیم ولی ببین چی شد

صدای گریه اش فضای ماشین را پر کرد

علیرضا زیر لب ای بابایی گفت و کلافه از ماشین پیاده شد

یک دقیقه بعد همراه لیوان آبمیوه برگشت

_بیا اینو بخور فشارت بیاد بالا

دلارای دستی روی چشمهای سیاهی رفته اش گذاشت و لبش را به لیوان آب پرتقال چسباند که ناگهان دلش به هم پیچید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
57 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
2 سال قبل

خر خر ….دلارای خر…..ببین بخاطر عشق بچگانه ات چقدر تر زدی به همه چیز……هووووف حوصلمو سربردی…..همش زارت وزارت گریه میکنی …گند پشت گند….هوووف….نویسنده چطور میخوای فضای متشنج این رمان رو اکی کنی؟…..از اول این رمان همش حرص خوردم…..نزدیک دویست پارت داره از رمان میره اما تاحالا نتونستم بفهمم حس اردلان چیه…..هروزم خوب یه گند جدید بالا میاد

●_●
●_●
2 سال قبل

بابا دیگ بزااار ای پارتو
سه روزه ما منتظریم حالا اگ من بودم سه سوته صدتا مینوشتم😑😑
بزار دیگ یه ملت منتظرن
حددداقل لینکشو بزار از اونجا بخونیم
ای نویسنده اصن هیچ نمیفهمه😐😐😐
ریدع تو اعصابمون
بده پارت بعدو
ببینم چه بلایی سرش اومده

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Maral Atazadeh
Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

فاطیییییی با سایت چی کااار کردی اسما قیرمز شدههه

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

الان اونایی که عضون چه رنگی شدن😐

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

هه من چرا قرمز شدم

یکی
یکی
2 سال قبل

حاجی ننگ به نیرنگ تو …😂😂😂😂

mehr58
mehr58
2 سال قبل

اخییی لو رفت

مهتا
مهتا
2 سال قبل

ارسلان با سر و صورت خونی میاد خونه ،
دلارای مثل خانم خونه غذا درست کرده، ارسلان میاد بهش میتوپه و تمام این ادامه رمانه😁

Mahdis
Mahdis
2 سال قبل

اخه چرا وسط حساس رمان اه😑
بچه ها اگه بگن رمان بر اثر واقیعت نوشتن شما کدوم شخصیت رو جررر میدین 😂من خودم داراب 🫣

بیکاری ک چتاتونو میخونه
بیکاری ک چتاتونو میخونه
2 سال قبل

خیلی مسخره اس خیلی
رمانت اصلا ارزش وقت گذاشتن نداره
تا الان هرچی نوشتی ی دختر بی عرضه بوده ک چپ و راست کتک خورده تنشو بخشیده و تهشم حامله شده و مردی ک کلا ذهنش داغونه تهشم ریده تو عروسی دختره و الاالباقی..
کل این بحثو تو ۱۸ پارتم میشد جا داد
ولی ما دقیقا اینو تو ۱۸۰ پارت همین خزعبلاتو خوندیم
و تهشم حیچی نشده
حیف نشی تو ؟ اسم خودتم میزاری نویسنده ؟ دصخوش..

Mari
Mari
2 سال قبل

بابا جای حساس تموم شدع😑😒
بزار دیگ پارت بعدو
ایناام دیدن یه ملت منتظرع از قصد نمیزارن😐

جولیتِ رومیوو
جولیتِ رومیوو
2 سال قبل

نویسنده کامنت هارا می خواند…..
خلاصه مثلا پارت :
ارسلان قراره شلاق بخوره
دلارای نگرانشه
دلارای میخواد بالا بیاره
هه خدافظ

Tamana
Tamana
2 سال قبل

آخههه🤧
اما حقشه اینهمه کتک زد به دلارای
بزار طعم کتک زدنو بِچِشه🙂💔

سون
سون
2 سال قبل
پاسخ به  Tamana

آخه الان کتک بخوره وقتی ک رسید پیش دلی سه برابرشو جبران میکنه دیگ سگ میشه

Tamana
Tamana
2 سال قبل
پاسخ به  سون

اره اینم هست🤦‍♀️💔

najme
najme
2 سال قبل

خاک تو گورت دلی

یکی
2 سال قبل

خب چرا نمیگه من باردارم به علی بگه اون شلاقی ک خریدید برا اری اونیم ک نخریدید برا من
من و باید شلاق بزنن ک نمی‌تونن، زن باردار و ک نیمشه شلاق زد اینو قانون گفته اصلا نمیشه چون احتمال کشته شدن بچه هست

بیکاری ک چتاتونو میخونه
بیکاری ک چتاتونو میخونه
2 سال قبل
پاسخ به  یکی

توقعت چیه واقعا ؟
نویسنده این رمان اصلا ب این چیزا فک نکرده
کامنتتو بخونه تازه اگاه میشه😂💔

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط بیکاری ک چتاتونو میخونه
Fatemehهمونhelmaسابق:/
Fatemehهمونhelmaسابق:/
2 سال قبل

نویسندش کلا از هیچی خبر نداره😐😂😂😂

Mari
Mari
2 سال قبل

اههه ماا اعصاب نداااریم از دس ای حاجی پدسگگگ
توام ریدی تو اعصابمون بیشتر خو دیگ بزار بقیشو😤😤😤😡

Mari
Mari
2 سال قبل

ارسلاااااانم الههی دورت بگردممم
حاجی پدسگگگگ
ارسلان بیااد بیرووون کونتووو جرر میدع برااات کثافتت پسرتع چ پدررری هستییی الواااات پفیوذ😐😐😐😐😐😐

سون
سون
2 سال قبل
پاسخ به  Mari

😂😂😂😂معلومه بدجور کراش زدی

Mari
Mari
2 سال قبل
پاسخ به  سون

دوسسش دارم😂

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل

یکی ادرس این حاجی رواز نویسنده بگیره میخام برم ازوسط به هزارتکه مساوی تقسیمش کنم بدم سگمون اندی بخوره هرچند حیف این هاپو بخادگوشت اینو که ازگوشت سگ بدتره بخوره ولی چون حرص دارم میگم ولی گووووور خودشو حاجی کند بدم کند

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل

۵ارسلان مقاومت کن ماهمه پشتت هستیم
دلم اهنگ زندونی راخاس ای خدا😥😥😥😥😥

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل

دهنت سرویس حاجی بی وجدان فعلا ارسلان گیره ولی وااااای به روزی که پاش برسه ییرون اونوقته که کلاهت هم افتاد نباید برگردی که برداری .ارسلان علنا کونت میزاره لاشی حقتم هست پدر بی پدر😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏 مرگ بر حاجی
مرگ برحاجی خر
مرگ برحزومزاده لاشی بمیری بهتره کاش سکته کنی بیوفتی زیردست ارسلان مثل مادرهومن افلیج بشی ارسلان به ریش عنت بخنده بزنه صدای سگ بدی

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

الهی تو داراب و حاجی و و مروارید و مامان دلیو
همه رو تو قبر یزید خاک کنمممممم

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل

خدا لعنتت کنه نویسنده یعنی حسابی مارو ایستگاه کردیا تا تو زندون بود دلش پیچ نمی‌خورد همین که اومد بیرون پیچید

دسته‌ها
57
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x