آلپارسلان پوف کشید و دلارای چنان لبخند بزرگی بر لب اورد که زن متعجب شد
دلارای اما کم مانده بود به گریه بیفتد
احساس میکرد فرزندش هم از خوشی در شکمش پا میکوبد
چه قدر لذت داشت بازی کردن نقش پدر و مادر در کنار آلپارسلان!
برای اینکه ارسلان شک نکند ناچار گفت
_ سلام ، دوماهشه کوچولومون
ارسلان چشم غره رفت و زن سر تکان داد
_ دختره یا پسر؟
_ پسره!
_ راهرو سمت راست نوزادی های پسرانهامون هست
همکارمون کمکتون میکنن
دلارای با خنده دست آلپارسلان را آن سمت کشید و او آرام غرید
_ چه غلطی میکنی؟!
دلارای به کالسکه ها نگاه کرد
اگر کالسکه میخریدند ارسلان شک میکرد؟!
_ مگه نمیخوای بیام دیدن حاجی؟!
ارسلان کلافه غرفه وسایل غذاخوری کودک را رد کرد و شاکی چشمانش را درشت کرد
_ داری از من باج میگیری دیگه دخترحاجی نه؟
دلارای شانه بالا انداخت
از گشتن در میان وسایل نوزاد ، دست در دست ارسلان چنان لذتی میبرد که اگر جانش را هم میخواست تقدیم میکرد
آمدن به حجره حاجی که چیزی نیست!
روبروی قسمت نوزادان ایستاد و و لب هایش را بهم فشرد
پسر جوانی با احترام سوالات زن را تکرار کرد و بعد به قفسه ها اشاره زد
_ چی مد نظرتونه؟ سرهمی؟ یا پیرهن شلوار جدا؟
دلارای بدون حرف مشغول دیدن لباس ها شد
چشمش روی سرهمی سفید رنگی ماند که ابر های آبی اسمانی رنگ داشت و ماه کوچک سرمهای رنگ برجسته ای سر شانه اش بود
کلاه منگوله دار و کفش های کوچک ستش همراه جوراب های آبی رنگ دلش را برد
ناخواسته صورتش را در سرهمی کوچک فرو برد و بو کشید
پسرکش را در آن تصور کرد و از خوشی اشک در چشمانش نشست
آلپارسلان خیره به ادا اصول هایش دهانش را کج کرد
_ من کلی کار دارم دلی
همین الان سرتو میندازی پایین میریم بیرون
دلارای سرهمی را بالا آورد
_ ببین چقدر کوچولوئه ارسلان
پسر با لبخند توضیح داد
_ مال نوزاد چند روزست
بالای یک ماه فکر نکنم اندازه شه
دلارای خندید
_ نه بچه ما ریزه!
ارسلان زیرلب غرید
_ آره از کمر باباش بیرون نیومده هنوز!
دلارای با خجالت لب گزید
دعا کرد پسر صدایشان را نشنیده باشد و ارسلان به در اشاره زد
_ بریم
دلارای سرهمی دیگری را کنار قبلی گرفت
لیمویی رنگ بود با طرح پلنگ بچگانه ای که گوش هایش از لباس آویزان شده بود ، ست زرد رنگ کفش و جوراب و کلاه گوش دار
_ کدومش؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسند ب خدا اک یکم بیشتر بنویسی ن تو میمیری ن ما میکشیمت😐۶ تا پارت تو ماشینن
هفت تا پارتم تو مغازه لابد
در حالی ک تو اون برنامع فقط دو پارت تو مغازه بودن😭😂من الان میدونم ادامن رمان چیه چون تو سروش پلاس خوندم تا ی جایی
ولی خیلیییییی کم میزاری
منم مجبور شدم اون برنامه رو پاک کنم و در نتیجه باید نزدیک ی ماه صبر کنم تا برسه ب اونجایی ک من بودم😭😂😂
حیف فامیلی من که رو توعه دلی خر گاو (راستی این تشابه فامیلی با نسبتی با هیچ شخصی تو این رمان ندارم😑)
پارت۲۰۰
ارسلان پوفی کشید….و…گفت….
دلی بیا بریم
کدومش؟
ارسلان حرصی گفت…..
نمیدونم….
دلی اولیرو برداشت(اولیرو بر ندارع من جرش میدم)
و پایان
وای خدا 😂😂😂😂😂من سر پرانتز توی پیامت از خنده مردم
🤣🤣🤣🤣❤️
بخدا تو بیا بقیه رمانو بنویس اینقد که من سر این کامنتت خندیدم سر هیجی نخندیدم😂😂😂😂
جدی؟😂لطف داری
خودم دارم یه رمان مینویسم منتظرم فاطمه وقت کنه بزاره
ن جدی ادامه ی رمان همینه😐👌
🤣
این دلارای اسکوله ها هنوز از بارداری رونمایی نکرده مثل گاگولا داره خرید میکنه چی میزنه این دلارای.
ی سوال از فاطی
فاطی نویسنده هروز میاد پی ویت اینو میدع توعم میزازی تو سایت؟؟یا واسه چن روزو ی بار میدع؟؟ یا چی
نه از کانالس بر میداره😂😂😂
عا
یک سوال دارم😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐چطوری دوماهشه پسره؟بعد از کجا فهمید؟دمتره گفت که فعلا معلوم نیست
نویسنده چرا گاف میدی😐مگه ارس شلاق نخورده بود؟عجیبن
دیگه پیر منم آدمه خر که نیست😐یعنی یه ذره دردم ندارع؟
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐باید نویسنده رو به یه دکتر نشون بدیم اینجوری نمیشه
این ۵۰۰ بارر
بابا ۵ ماهشع😐 با هومن بود ۴ و نیم ماهش بود،بیا اینجوری فک کنیم ک ارس بچه قویع و درد حس نمیکنه🙄🤣
اولا فک نکنم
ولی من فک نکنمااااا😂😂😂ارس انقدرم قوی نیست صددرصد یه جا کم میاره😐😢😂فقط مننننن بیصبراااانهههه برسیم حجره حاجی….حاجی ما داریم میآییم
اگه ما نیاییم ارس میایعع دلداروم میایه🙂🤣
نمد دیگر
تو که رفتی نیای😐😂😂😂گفتی پنج روز دیگه میای به امید اینکه برسیم حجره حاجی
الان چرااا امدییی😐؟🤣😂🙂
بابا مح یچی گفتم ک نمیایم ولی میایم منو باید تحمل کنین
عشقمی 🙂❤️
نویسنده ، ب خدا اگه یکم بیشتر بنویسی ک
ما نمیکشیمتا، بلکه دعا میکنیم بیشتر زنده بمونی😂
بابا پدر مارو پر آوردی هیچی از رمان حالیمون نمیشه
تو دو دیقه یه پارت و تموم میکنم همش اه😐
بابامن خودم وقتی باردارم شکم ندارم همه بهم میگن شکمت خیلی کوچیکه ولی خداوکیلی دیک ازچهارماهگی به بعددیگه شگم زن باردارباادمی ک به قل ارس عین فیل شده زمین تااسمون فرق داره بخدااین ارسی ک نویسنده میگه خیلی کارای +۱۸کرده خیلی خره اگ تاالان نفهمیده
اخی عزیزم🥺به سلامتی
سلامت باشی عجقم تازه دوتادارم یه دختر۳ساله ویه دختر۵ماهه
ماشاالله کمر شوهرتو🤣🤣🤣🤣خدانگرشون دارع
مامان منم شکم نداشت چهار ماهش که شد….شکمش بالا امد
خداااا😍به سلامتی
ملشی عجقم
و سوالی ک پیش میاد اینکه مگه ارسلان تازه شلاق نخورده!؟ پس چجوری هم رانندگی میکنه و هم عین آدمای عادی برخورد؟!!!!!!
البته خب چیز مهمی نی چون ما به شل مغزی نویسنده عادت داریم
😂😂
😐😐😐
ای خدااااااااااااا
سلام نمیدونم چرا حس میکنم یه بلای سر دلی میاد بعد بچه رو ارس باید بزرگ کنه و این اتفاقا براش خاطره میشه منم این رمان رو تو تلگرام میخواندم از بس پارت گذاری بدوکم بود تو اینترنت دنبال فایل کاملش بودم که اینجا رو پیدا کردم اینجا خیلی بهتره 😂
اینجا بد تره عزیز من😐من تو ی برنامه میخوندم پنج شیش تا پارت از اینجا جلوتر بود
الان من میدونم چ اتفاقاتی میفته تا یه جایی
ولی از شانس گندم مجبور شدم برنامه رو پاک کنم
واسه همین مجبورمممم اینجا دنبال کنم😂💔
خو بگو چی میشه
آخییی
گوگولیییی🥰🤣🤣
واقعا به چه امیدی رمان نویس شدی اسکول؟
فقط بلدی حرفای مزخرف بزنی
کلا از رمان نوشتنت معلومه چه خاک برسری هستی . ای خاک تو اون سرت آشغال . کل رمانت شده حرفای +۱۸ . عقده ای بدبخت
آرام باش آرام خوب آروم شدی؟؟؟
حالا ادامه بدع🤣
لعنت بهت🤣🤣🤣
خوب والا🤣
کوفت 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣بنده خدارو بیشتر از این حرص نده نفس🤣🤣🤣
🤣🤣🤣
دلت خیلی پره 😐😂
یکی قرصاشو بیارهههههه😐🤣🤣🤣🤣🤣بابا آروم باش چیزی نشده که…..دیگ فک کنم باید عادت میکردی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣ای خدااااااا دلم،🤣🤣🤣🤣🤣🤣
بچه دوماهه مگه جنسیتش معلومه😐
خخخخخخخخخخ به نکته ریزی اشاره کردی
دوماه نداره ک بابا
۵ ماه داره اون موقع که میخاس عقد هومن شه ۴ ماه نیم بود…نمد چرا شکمش جلو نمیاد 🚶🏼♀️
بیا حالا من حامله شم ۲ ماه نشدع شبیه بشکه میشم
منظورش این بودکه به دنیا اومده و۲ ماهشه…خیر سرش
حاجی اروم باش ی دم عمیق بگیرررررر
منظورش نوزاده دوماهس ن جنین دوماهه
پس چرا لباسای نوزاد چند روزه رو داره بر میداره
حاجی واس اینکه جلوی ارس تابلونشه اونکاروکرد
وااااااای خدایااااااا دقیقااااااااااااااااااا حقققققققققموسنزوسمرکمثکیمبک
نویسنده آدم نمیشه الکی داریم زور میزنیم😐
تا اطلاع ثانوی تو سیسمونی فروشی و بقیش تو ماشینیم 🙂💔 مح برم ی ۴ ۵ روز دیه میام ب امید اینکه ب حجره حاجی برسه فهمیدن ارس ک دلی حاملس پیشکش
فعلا انتظار حجره حاجی و نکش نمیرسه
حتی اگه پنج پارت دیگه بیای😂👌
دیه این زندگی ب درد نمیخوره🤣💔
تف ت روح نویسندهههه تفففففففف 😒😒😒
چه مزخرف مینویسی
وی بازم شروع شد ،دو شب هست داره فقط سیسمونی میبینه
چه روزاسون طولانیه😐🤣