ارسلان زیرچشمی نگاهشان کرد
_ اگر نیمه جون از زیر دست داراب خان بیرون نمیکشیدمت الان شک میکردم حامله باشی!
دلارای وارفته نگاهش کرد
چشمانش جدی نبود
معلوم بود درصدی احتمال نمیدهد!
حقم داشت…
آنطور که داراب تا مرز مردن کشانده بودش حاملگی غیرممکن بود
لبش را گزید و خدارا شکر کرد
پسرک قوی بود!
_ حالا بگو کدومش دیگه
_ هیچ کدوم
تنها احتمالی که میدم اینه بابای من دوباره زن صیغه کرده باشه توله پس انداخته باشه
وگرنه بچه دیگه ای دورمون نیست که ما سرهمی انتخاب کنیم
پسر جوان اوضاع را غیر عادی دید
انگار مرد برعکس دختر ذوقی برای خرید بچهشان نداشت
لبخندی زد :
_ من همینجام
شما با خیال راحت انتخاب کنید برمیگردم
او که رفت دلارای سر تکان داد
_ زرده رو برمیدارم
ارسلان با جدیت بازویش را گرفت
_ منو ببین
دلارای نگاهش را دزدید
_ دستم درد گرفت
_ به جهنم ، منو ببین بهت میگم
دلارای بالاخره نگاهش کرد و او غرید
_ چی تو اون مغز کوچولوت میگذره دلی؟
دلارای سعی کرد عادی به نظر برسد
شکمش را منقبض کرد
انگار که با اینکار بچه را پنهان میکند!
_ یعنی چی؟ چرا به همه چی شک داری؟
_ چون من تو رو میشناسم
رفتارای نکبتیتو حفظم
تو داری یک غلطی میکنی که فقط خدا میدونه چیه ولی من سر در میارم
اون زمان سرتو بیخ تا بیخ میبرم
دلارای رنگ پریده اخم کرد
_ ولم کن
چرا از کوچک ترین چیزی داستان درست میکنی اخه؟
ارسلان چشمانش را ریز کرد
_ من که بعد اون کتکی که از داداش جونت خوردی دست بهت نزدم
نه تا اونجایی که کار به بالا اومدن شکمت برسه
از خودم مطمئنم پس تنها چیزی که به نظرم میرسه زیرآبی رفتن جنابعالیه!
اگر فکری تو سرت داری….
دلارای خودش را عقب کشید اما ارسلان اجازه نداد
_ چه فکری؟ چی داری میگی دیوونه
الپ ارسلان تهدید آمیز نگاهش کرد
بازویش را محکم تر فشرد و کنار گوشش غرش کرد
_ تو فکر حامله شدن باشی من پدرتو در میارم خب؟
دلارای وارفته سرش را پایین انداخت
او حامله بود
بچه روز به روز بزرگ تر میشد و پدرش تهدید میکرد!
آرام لب زد
_ انقدر از بچه ها متنفری؟
ارسلان بی رحمی را به آخرین حد رساند :
_ از بچه ای که از تو باشه آره!
دلارای صدای شکستن قلبش را شنید
چشمانش پر اشک شد و بهت زده سرش را بالا گرفت
آلپارسلان همانجا پشیمان شد!
در اصل از بچه ها خوشش نمی آمد
اصلا نفرت داشت از صدای جیغ و لجبازی هایشان
دخترک را تحقیر کرده بود تا تنها تاوان این اعصاب خوردی و اتلاف وقتش در سیسمانی فروشی را بگیرد!
_ چرا؟
آلپارسلان از شنیدن صدای پر بغضش پوف کشید
_ چی چرا؟
_ چرا از من متنفری؟
_ نیستم تمومه؟
رید*ی تو اعصابم منم رید*م تو اعصابت
بی حساب شدیم
دلارای اشک هایش را پاک کرد اما صورتش بلافاصله خیس شد
آرام با اشک دروغ بهم بافت و دل زد
_ من … بچه دوستم دنیا اومده … یعنی یکی از دوستای دبیرستانم … مانیا گفت امروز … خواستم واسش هدیه بگیرم
صدای گریه اش بالا رفت
جمله ارسلان روانش را بهم ریخته بود!
شاید اگر حامله نبود تا این اندازه رویش تاثیر نمیگذاشت اما در حال حاضر آرزوی مرگ داشت!
ارسلان گفته بود متنفر است
از جنینی که داخل شکمش رشد میکرد
آن هم به دلیل اینکه مادرش دلارای است!
دستش را جلوی دهانش گرفت تا صدای گریه اش بالاتر نرود که ارسلان کلافه دندان قروچه کرد
_ چته دلی چه مرگته؟
خدا لعنتت کنه آبرومونو بردی
چرا از اول دهنتو باز نمیکنی بگی واسه کی میخوای؟
پاک کن اشکاتو
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ریدم دهنت ارسلان
بچه ها همین الان نظراتتون رو درمورد ارس بگید
با عمق وجودم از ارسلان متنفرم حالم ازش بهم میخوره
خداییش چجوری بعضیاتون رو این بی احساس کراش زدین؟؟
چون شاید فک میکنیم جذاب
دلارای احمققق
بچه ها یه لحظه فک کنین که دیگه قرار نیست اینرمان پارتی داشته یاشه نه دیگه حاجی از وسط نصف میشه نه دلی بچش دنیا میاد نه ارسلان ادممیشه فقط ما میمونیم که تا اخر عمر فوضیلمون گل کرده میمونه😂😂عجییب ترسناک استت
آقاا چرا پارت جدید نیس🤣
چونکه اگه پارت نزاره شب هیچکدوم خواب نمیریم😂😂دروغ میگم؟
به جان ارسلان و دلارای نه🤣
حقققق گفتییییی😂
نویسنده جونن
جون مادرت بیا پارتو بزار 😂😂
مائده بیا بگو پسرت چیکار کرده که دیگه نویسندا رمانو ننوشته😂😂😂😂😂هعیییی خداااااا
و این نیز خریت ما تمام شدنی نیسست
پسرمممم😐🤣🤣🤣هیچی به خدا…پسر من سیسمونی فروشیه🤣😐
الان هممون منتظر پارت جدیدیم
یعنی خاک برسرتون اگه دروغ گفته باشم
نه براچی دروغ بگی ههمموننننن نشستیییم حق حققق هم گفتییی ولی چرا پارتو نمیزاره😂😂
بنام، خدا از 5 منتظرم
اوایل تفریحی میومدم
ماهم تفریحی بود چ کنیم که معتادش شدیم😂😂😂الانم منتظر ساقی هستیم که ملوم نیست کدوم گورهه
کووووو رمان جدید کووو
😂😂😂😂و اینکه نویسنده اومد کامنتارو خوندو دیگه رمان نزاشت و ما موندیم تو خماری
چرا پارتو نزاشتین
به جون خودتون الان همتون نشستین بزنه پارت ۲۰۱ بیایین بخونین😂😂
اره بخدا
بخص دالم
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
خانما آقایان……باید آماده باشیم
چون قرارع حاجی نصف بشهههههه🤣🤣🤣به خدا من فقط لحضع شماری میکنم آرش برینه به حاجی
😐🤣
من بجا دلی بودم یه سیلی آبدار میزدم ب این ارس خان بعد میرفتم کارتون خواب میشدم.
خدایی با اینکه کم بود ولی ارس یخش باز دارع میشع ها
البته فک نکنم ولی این پارت احساسی با قلبم بازی کرد
انقدر به این نویسنده فحش دادیم یعنی این نویسنده تو پیشنهاد های گوگل نمیبینه رمان دلارای رو که بیاد نظرات رو بخونه؟ تا اونجایی که ما انقدر اسکلیم بازم میایم این رمانو میخونیم😐😑
فقظ دلم میخواد ببینم سر نوشت این دلی خر چی میشه
وگرنه عمرااااا با این وضع پارت گذاری نمیخوندم این رمانو 😐
جدا از این که یکم احساسی بود این پارت ولی بازم کم بود و رو مخ😑
من هیمن جا اعلام میکنم ، اگه این نویسنده قبل از این که به پارت ۵۰۰ برسه رمان وتموم کرد من اسممو میزارم صغرا😂
خب دوستان ارامش خودتونو حفظ کنین
با دو تا کصخل دیوانه طرف هستیم اشکالی نداره
ما ک اخر سر باید تا پارت اخرشو بخونیم ک اگ نخونیم از فوضولی دق میکنیم
پس بیاین به کصشر گفتن های جناب ملک شاهان عادت کنیم😂💔😐
خنده عصبی*😂😂😂😂
موافقم
اوف چه لحظه دردناکی من قلبم شکست ب جا دلی
اگه بگم بعد از خوندن این پارت اشک تو چشمام جمع شد باورتون میشه؟🤦♀️🥺
فردا 18/6/1401تولددد داداشمهههه ارسلاااااان