دست دیگرش را روی شکمش فشرد
پسرک پا کوبیده بود؟
بلند تر خندید و قربان صدقه اش رفت
درست حس کرده بود مگر نه؟
توهم نبود!
چرخش جنین را حس کرده بود
شاید هم لگد آرامش را
نمیدانست
تنها فهمید که پسرک واکنش نشان داده بود به دل شکستگی مادرش
اشک هایش خشک شده بود
لبش را از شدت ذوق گزید و خواست خدارا شکر کند که با صدای بوق وحشتناکی چشمانش گشاد شد
سرش را سمت مخالف برگرداند و حتی فرصت نکرد قدمی عقب بردارد
نگهبان وحشت زده سمتش دوید و فریاد زد
_ برید کنار
میدانست هر چه قدر هم با سرعت بدود به دخترک خشک شده وسط خیابان نمیرسد
صدای سوتی در گوش های دلارای پیچید
لحظه آخر دویست و شش مشکی رنگی که با سرعت نزدیکش میشد را تشخیص داد و پلک هایش را از شدت ترس بست تا مرگ آرزوهایش را به چشم نبیند….
کتی دستش را روی سینه آلپارسلان گذاشت و نوازش وار سمت شکمش رفت
_ نمیخوای این تیشرتو در بیاری هانی؟
آلپارسلان بی حوصله سیگاری اتش زد
حوصله ی کتی را نداشت
ترجیح میداد سری به دخترک اتاق بغلی بزند و ادامه تحقیرهایش را از سر بگیرد!
اصلا کم گفته بود
دخترک ابله چطور با شیشه به جان خودش افتاده بود
از شدت حرص پوزخندی زد و زیرلب غرید
_ غلط اضافه
کتی گوشه لبش را بوسید
_ چی گفتی عزیزم؟
بی حوصله نگاهش کرد
_ گفتم داری حوصلمو سر میبری
کتی وارفته پوف کشید
_ میگم مشروب بخور میگی نه
لباستم که در نمیاری
چیکار کنم من باهات؟
خدمتکارت رفت؟ مثل عزائیل بالای سرمون بود دختره پاپتی
اگر رفته بریم رو کاناپه اینجا محیط خفهاس
یا میتونیم….
حرفش تمام نشده ارسلان کلافه تشر زد
_ جمع کن برو پی کارت کتی
امروز حوصلتو ندارم
کتی پوف کشید
_ مسخره کردی منو؟
ارسلان تیز نگاهش کرد
_ نمیخواستی گ*ه خوردی علیرضا رو عاصی کردی که دوباره بیای اینجا
کتی به سرعت انکار کرد و کوتاه آمد
_ منظوری ندارم آلپ
دلم برات تنگ شده بود ولی تو انگار تو یک دنیای دیگه سیر میکنی
خودش را جلو کشید و با انگشت گردنش را لمس کرد
_ بذار آرومت کنم عشقم
ارسلان کامی از سیگار گرفت و بی تفاوت با چشم به در اشاره زد
کتی دندان روی هم فشرد
او را می شناخت
حرفش یک کلام بود
پشت چشمی نازک کرد و ایستاد
_ حوصلهات سرجاش اومد زنگ بزن
منتظرت میمونم
ارسلان خونسرد دود را بیرون فرستاد
_ حوصلهام سر جاشم بیاد تو جز گزینه ها نیستی
گفت و نگاه بی تفاوتش را روی بدن زن چرخاند
از لب های خوش فرمش گرفته تا سینه های پروتز شده و پستی بلندی های بدنش
چشمانش را بست و زیرلب به دلارای ناسزا گفت
نه تنها خودش با او راه نمیآمد که با خراب کردن اعصابش بقیه را هم فراری میداد!
صدای بهم خوردن در را که شنید بی اعصاب سیگار را در جا سیگاری فشرد و بلند شد
_ شرت کم
سمت اتاق دخترک پا تند کرد
دستش احتمالا خونریزی داشت و او نمیخواست فردا با آن وضع کنارش در برابر چشمان حاجی حاضر شود!
در اتاق که باز شد عصبی دندان روی هم فشرد
اتاق خالی بود
سرویس را چک کرد و نگاهی به پذیرایی انداخت
با ندیدن دخترک ابروهایش در هم فرو رفت
قدم هایش سمت در خروجی تند شد که ناگهان صدای ترمز شدیدی در فضا پیچید
چرا حسی به او میگفت این صدا بی ربط به دخترک نیست؟
کلید آسانسور را با بی اعصابی سه بار پشت سر هم فشرد و منتظر ماند
برای اولین بار به پنت هاوس برج لعنتی فرستاد
رسیدنش چندین دقیقه زمان برد و بعد با همان شلوارک ورزشی سمت نگهبان دوید
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ریدم تو قبر پدرت و رمان نوشتنت کثافت بیشرف ..دستمونو گذاشتی لای پوست گردو و ولمون کردی بیصحاب تخم حروم الان چرا پارت ۲۹۱ بیرون نمیادددد چرااا؟😡😡😡
حالم داره بهم میخوره ازاین رمان کوفتیو نویسندش
پس کی قراره تموم شه این رمان پارت بعدم میرن بیمارستان ارسلان میفهمه حاملس😐
هر چند ارسلان دلارای رو کرده حالشم برده ولی به جاش تو مارو با این پارت گذاشتنت پاره کردی پاره پارههههه به معنای واقعی😐💔
هر چند ارسلان دلارای رو کرده حالشم برده ولی به جاش تو مارو با این پارت گذاشتنت پاره کردی پاره پارههههه به معنای واقعی😐💔
دوستان
خیلی راحت بگم بهتون
۱پارت طول میکشه ارسلان برسه پایین
۱ پارت این ک بفهمه چی شده
۱ پارت بعد دلارایو غرق در خون میبینه
۱ پارت بعد رو دستاش بلندش میکنه
۱ پارت بعد میبرتش تو ماشین
۱ پارت بعد میرن بیمارستان
۱ پارت بعد ارسلان مرسونل بیمارستانو به فحش میکشه و زود ب داد دلی برسن
۱ پارت بعد دلی رو میبرن اورژانش
۱ پارت بعد ارسلان پشت در منتظر میمونه با یکم عذاب وجدان
۱ پارت بعد دکتر میاد
۱ پارت بعد میگه نسبت شما با این خانم چیه
۱ پارت بعد ارسلان میگه شوهرشم بنال ببینم چش شده
۱ پارت بعد دکتر میگه دلارای ضربه مغزی شده و وضعیت جنینش خوب نیست و قبل از اینا باید واسه چکاپ جنین میومدن
۱ پارت بعد ارسلان میگه دکتر شعر نگو جنین چیه
۱ پارت بعد دکتر بالاخره میگه دلارای حاملس
۱ پارت بعدشم ارسلان ب این فک میکنه ک عایا بچه از خودشه یا ن ؟
و ….. همچنان ما اسکل دست نویسنده ایم
واقعا مرسی
نویسنده رو خجالت زده نکن🤣🤣
😂😂😂
یه حسی بهم میگه دلارای میمیره و بچش میافته گردن ارسلان
امکان نداره اگه خودش بمیره بچه هم که میمیره
😂😂😂
عاره ۵ ماهه زنده نمی مونه
والا دلی مرد بچش نمرد🤣🤣🤣🤣🤣از نویسنده بعید نیس
ن بابا نمیگیره اون سگ جونه😂
شتتتتتتت دیدن دیروز گفتم چیزی سر بچه نمیاد امروز دلی تصادف کرد😐💔🚶🏼♀️چقد چشام پاکه 💔💔💔لامصب میزاشتی ی چن روزشه بعد
چشم زدی بچه بیچاره رو
یه حسی بهم میگه بچش مرده
اگه بمیره ام خوبه چون دیگه دلارای راااحتتتت میتونه خودکشی کنه یا بمیره
الان بچه اش ۲ قلو باشه☹
😂😂😂
وییی دوقلو
اونوقت ب کلی بدبخت میشه😔
عاقاااا دلارای مرددددد بیاین برا فاتش کمک😂
هستم زیادددد
نفس تویی یا ن یکی دیگس😐
ن خودمم😂😂
نفس دلی مرد بیاین برا ارس زن بگیریم🤣🤣🤣بنده به عنوان مادرش🤣🤣🤣🤣انتخواب میکنم
صب کن بعد هفته دلی😂😂😂😂
نویسنده محترم میشه یکم هیجانشو بیاری پایین تر خیلی پیاز داغشو زیاد میکنی
آخه تو هر پارتی که میذاری دلارای ضربه میبینه چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ جسمی
بابا بچه سالم میمونه چون یک جا که رفتن لباس بخرن نویسنده گفت بچه زند میمونه دلارای هم احتمال داره تو کما بره
اگه بره کما مگه بچه زنده میمونه؟بنظرم اگه به کما بره که بچه هم میمیره.
انشالله که بالاخره این تصادف باعث میشه که ارسلان تو بیمارستان بفهمه دلی حامله اس و اینکه نگرانش بشه و بفهمه دوسش داره😂😂😂😂
بازم هیچ اتفاقی واسه اون جنین اندازه نخود پیش نمیاد اون از هزارتا بدتر از ایناش جون سالم به در برده تازه آخرش به دنیا میاد باز ارسلان هیچی نمیفهمه.
یه انسان عادی چند ساعت بعد از خوندن رمان نمیاد باز بخون کامنت بنویسه
ولی من میام
تا این نویسنده به رگبار … ببندم
مثلا سریال آوای باران که سر بزنگاه باید تبلیغ شورت مامان دوز بیاد
جای اینکه بیاد ببینم دلارای به فاک رفت یانه نوشته با شلوارک ورزشی رفت
آخه ……….
استغفار واییییییییییی
بعدم الان حداقل ۵ ماه داره دلارای که بچش لگ زده بعد
ارسلان با اینن همه ادعای زرنگ بودن نفهمیده حامله
واقعاااااا چرا میخوای فرض کنی ما خریم واقعا چرااااا
بعد
مگه فیلم هندی دو ساعت صحنه آهسته بیا د رو صحنه
که اون از این ور فریاد بزنه
دلارای محو ماشین بشه آخرین فانتزی هاشو بکنه
اووفففف یا اوففففف
الله الله یاربی
خدایا منو نجات بده
حرص نخور عزیزم ،
حقققق😂😂😂😂
آخر پیامتون گفته بودید چی شده که صحنه آهسته شده و دلارای تو فانتزی خودش فرو رفت باید بگم خدمتتون که من خودم نویسنده هستم اینکه مینویسیم طرف الان چه حس و حالی داره برای شما شاید چند لحظه طول بکشه اما برای اونطرف یک بارش ذهنی هست که در آن واحد اتفاق میفته
پس صحنه آهسته نیست
بگو بخدا ؟
وااییییی مرسی که گفتی
من نمیدونستم تا الان 🥲🥲🥲🥲🥲😐😂
الان آرسلان به گوه خوردن میفته😂
وای خدا چه عجب یه اتفاق هیجان انگیز افتاد
فقط امیدوارم باز دوباره از اون عقل نویسنده یه چیز خوب در بیاد اگه نیاد داستان اینطور میشه:
ارسلان نگهبان را کنار زد و به دخترک که روی زمین افتاده بود و فقط کمی پایش آسیب دیده بود خیره شد جلوتر رفت و بازوی دخترک را با خشونت گرفت و گف راه بیوف دلی که ر.یدی تو اعصابم و ادامه🙄🙂
ن میگه پاشو دلی کارمونو کردیم دوباره ریدیم تو این رمان😄😄😄😄😄
خو چرا پارتارو بیشتر نمیکنی:/
چون کرم دارع و مارو حرص میده
ولی یه حسی به من میگه تو یکی دو پارت آینده ارسلان میفهمه دلی حاملس ✨🙄
انشالله انشالله
یعنی بعد از تصادف هم بچش میمونه؟واقعا اینطور فک میکنی؟ب نظرم رمان خیلی رو ما تاثیر گذاشته از واقعیت دور شدیم🤣🤣🤣
والا از کتکای داراب زنده امد بیرون😐
ایشالا سقط بشی راحت شیم از دستت😐😐اون کتی رو دیدی چیطو توصیف میکرد😐😐
بچه سقط شو برووو