رمان دلارای پارت 234 - رمان دونی

 

دلارای هر رو دستش را دور شکمش حلقه کرد و سرش را پایین انداخت

صدای بهم خوردن در آسانسور آمد و ارسلان سمت میز شیشه ای رفت

دلارلی نفس عمیقی کشید
موهای بلندش جلوی دیدش را گرفته بودند اما کنار نزدشان

طاقت نداشت برای ثانیه ای دستش را از دور پسرک باز کند!

_ میخواستم بهت بگم

ارسلان سمتش برگشت
ساکت و مرموز

_ ترسیدم ‌‌… ترسیدم بچه رو نخوای

ارسلان روی میز خم شد

شیرینی ها به دو رنگ آبی و صورتی بودند

با خونسردی یکی از شیرینی‌ های صورتی را برداشت و سمت دهانش برد

_ نگفتی پسره یا دختر!

دلارای لب گزید

به مانیا گفته بود این مسخره بازی ها را در نیاورد
اصلا مگر جنس تعیین جنسیت بود که تم ابی و صورتی زده بودند!

لعنتی به خودش فرستاد و بی جان زمزمه کرد

_ پسر

ارسلان شیرینی را در دهانش چرخاند و سر تکان داد

آرام تکرار کرد

_ پس پسر

دلارای نگاهش را دزدید

این مرد را نمیفهمید!
چه قدر عاجز شده بود در برابرش

بغضش را کنترل کرد و بچگانه تصمیم گرفت

با زبانی که هر چند ثانیه یک بار بند می‌آمد لب زد

_ من … من سونوگرافیشو واست گرفتم … یعنی … صداشو … صدای خودش نه … صدای قلبش

نفس عمیقی کشید و مثل دیوانه ها هول شده دنبال موبایل گشت

آلپ‌ارسلان دستانش را در جیب شلوارش فرو برد و لبخند کجی زد

دخترک انگشتش را روی صدای ویس گذاشت

بوم ، بوم
بوم ، بوم
بوم ، بوم

با استرس لبخند زد

_ تند میزنه!

زبانش را گزید
تند میزنه؟!
چه قدر احمقانه سعی داشت مهر پسرک را به دل پدرش بیندازد!

مثلا انتظار داشت آلپ‌ارسلان با لبخند بگوید حالا که قلبش تند میزند عاشقش شدم!

سکوت کرد

حال تنها صدای قلب پسرک در فضا میچید

آلپ‌ارسلان شیرینی را به زور فرو داد و متفکر سرش را پایین انداخت

دخترک اما صدایش را نمی‌برید!

_ خانم مظاهری … دکترِ بچه ..‌ یعنی دکتری که این مدت میرفتم پیشش

نفسی گرفت و دست هایش را در هم گره کرد

_ میگفت خیلی شیطونه
زیاد لگد میزنه
وزنشم احتمالا یکم زیاد باشه ‌… ولی من ناراحت نشدم
یعنی … اصلا حاج خانم میگفت بچه باید تپل مپل باشه از همون زمان که تو شکم مادرشه خوب تغذیه شه
می‌گفت بزرگ که بشه دیگه فایده نداره

ارسلان به زمین خیره بود

سردرگم لب زد

_ ارسلان؟ یک چیزی بگو
قسم می‌خورم … به جون بچمون قسم من از خدام بود بهت بگم

ارسلان زیرلب تکرار کرد “بچه‌امون!”

_ اصلا هربار میرفتم سونو میدیدم همه با شوهراشون اومدن غم عالم میشست تو دلم
بخدا ترسیدم …. ببخشید

ارسلان با قدم هایی محکم و شمرده سمتش آمد

محکم تر بچه را گرفت و عقب عقب رفت
تا جایی که پشتش به دیوار برخورد کرد

ارسلان مقابلش ایستاد و او نالید

_ ارسلان….

آلپ‌ارسلان با خونسردی دست هایش را دو سمت سر دخترک روی دیوار گذاشت و آنقدر منتظر ماند که مردمک هایش از وحشت گشاد شود

ترسیدنش را که دید بالاخره به حرف آمد

_ میدونی چرا نمیکوبم تو دهنت؟

دلارای سرش را به دیوار فشرد و به سرعت چشمانش تر شد

_ مروارید می‌گفت وقتی ۸ ماهه حامله بوده حاجی یک بار سر چیزی که یادم نیست کتکش زده
می‌گفت به دنیا که اومدم تا چند وقت به صورتم که نگاه می‌کرد یاد اون کتک میفتاده و گریه می‌کرده

عقب رفت و سمت مخالف برگشت

دلارای نفس راحتی کشید و پلک هایش را روی هم گذاشت

جمله بعدی آلپ‌ارسلان را نتوانست کامل درک کند

_ ولی خب تو قرار نیست بچه‌ای دنیا بیاری که با نگاه کردن به صورتش یاد این سیلی بیفتی!

گفت و به سرعت سمت دخترک برگشت

صدای سیلی بلند در فضای خانه پر شد و حتی کف دست خودش هم تیر کشید

برای ثانیه ای زمان ایستاد

گونه‌اش آتش گرفت ، طوری که می‌توانست قسم بخورد در زندگی‌اش هرگز اینطور کتک نخورده بود

سوزش امانش را برید و خون به سرعت لب ها و چانه اش را سرخ کرد اما دست هایش از دور شکمش باز نشد

برعکس حلقه بازوهایش محکم تر شد

چشمانش را بست و پاهایش لرزید

تکیه داده به دیوار سر خورد و روی زمین نشست

ارسلان نفس زنان بالای سرش ایستاد

از شدت خشم دست هایش مشت شده بود

صدایش جدی و محکم بود

_ فردا ، صبح زود میریم برای سقط

دلارای با چشمان گشاد شده دهان برای اعتراض باز کرد که صدای فریاد ارسلان زودتر بلند شد

_ خفه ، میشنوی؟ لال شو نمیخوام چیزی بشنوم
کاری نکن به فردا نکشی
با غلطی که کردی مرگ کمته

گفت و سمت در رفت تا قفلش کند

دلارای روی پاهای لرزانش بلند شد و با پشت دست خون بینی اش را گرفت

صدای او هم محکم بود

_ چیکار کردم؟
بهت نگفتم؟
میگفتم که میکشتیش!

پاهای آلپ ارسلان از حرکت ایستاد

با بی رحمی لب زد

_ الانم میکشمش!

دلارای اشک ریخت

_ اجازه نمیدم

_گمشو تو اتاق جلوی چشم من نباش

_ بچمونه لعنتی

_ بچه‌ی توئه! انتخاب تو بوده نه من

_ پس بذار برم ، با بچم میرم و هیچ وقت برنمی‌گردم

ارسلان عصبی خندید
دخترک احمق!

_ چرا دهنتو نمیبندی؟

سمتش آمد و صدایش را بالا برد

_ چرا نمیذاری تا فردا دستمو به خونت کثیف نکنم؟

دلارای وحشت زده نالید

_ به خدا میریم…

آلپ‌ارسلان متنفر از فعل جمعی که دخترک به کار برده غرید

_ میریم نه … میری
اون فقط یک لخته خونه که از بین میبریش و گم میشی

دلارای وا رفته پچ زد

_ لخته خون؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
115 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ا.ق
ا.ق
1 سال قبل

جون پدر و مادرت که ارزش نداشت برات اقلا پارتها رو طولانی کن

ا.ق
ا.ق
1 سال قبل

نرود میخ آهنین برسنگ

ا.ق
ا.ق
1 سال قبل

سلام شما که دو دقیقه پیش یک پارت گذاشتی اقلام پنج پارت بزار که ادم بفهمه چی به چیه

ا.ق
ا.ق
1 سال قبل

عقلا جواب بده بفهمیم چه غلطی می خوای بکنی

ا.ق
ا.ق
1 سال قبل

باسلام مثل اینکه با ادب باهاشون نمیشه حرف زد نکنه مردی که رمان نمی زاری خاک توسر بیشعورت

ا.ق
ا.ق
1 سال قبل

باسلام و تبریک سال جدید سال جدید هم اومد ولی رمان شما نصفه موند خواهش میکنم با گذاشتن پارتهای زیاد مثلاً روزی ده پارت ما را خوشحال کنید چون شما از قبل نوشتید وما دیدیم که تا آخر پارتها نوشتید پس زود تر اینکار رو انجام بدهید ممنون از شما

منوک
منوک
2 سال قبل

چه بچه بازیه…😐

صغرا ۱۱
صغرا ۱۱
2 سال قبل

یادش بخیر یه زمانی سر کم بودن پارتا غر میزدیم ولی ن تنها بلند نشد بلکه هفته درمیونم شد

Fateme
Fateme
2 سال قبل

واااای دیوونمون کردین دیگه یک روز درمیون قراره بشه ماهی یبار حتما🤦🏻‍♀️این رمان کوفتیو تمومش کن دیگه اه
یه پیام دارم واسه نویسنده عزیز..

ماهک
ماهک
2 سال قبل

منی که دیگه عادت دارم برای دیر پارت گذاشتنا هعییییی

DELARAM
DELARAM
2 سال قبل

سلام وقتتون بخیر
اگر رمان باید خریداری بشه لطفا پی دی اف رو کامل کنید و بارگذاری کنید رو سایت بگید هر کی میخواد بخونه بخره اگر هم نمیخواید و دوست دارید رایگان رمان بزارید لطفا برای خواننده احترام قائل بشید همونجوری که ما برای رمان شما احترام قائل میشیم و وقت میزاریم میایم چک میکنیم و بخونیم لابد میخواید بگید می‌خواستید نزارید خوب اینکه نشد حرف اگر دنبال خواننده نیستید پس چرا رمان میزارید که مخاطب جذب بشه و بخواد دنبال کنه؟ اصلا چرا اسمی از نویسنده نیست کسی ک داستان به این جالبی رو نوشته چرا اسمی از خودش نذاشته؟ یا منظم پارت بزارید یا پی دی اف رو تکمیل کنید و بزارید حالا چه رایگان چه پولی اینجا دیگه شما وظیفه تونو انجام دادید اگر هم قراره داستان نصفه بمونه باید بگم اصلا نویسنده ی خوبی نیستید چون مسئولیت پذیر نیستید اینجوری کار خودتون رو هم زیر سوال می‌برید وقتتون بخیر باشه نویسنده ناشناس

Samantha
Samantha
2 سال قبل
پاسخ به  DELARAM

درود بر شرفت
حیف این رمان نیست واقعا؟
عاقا عصن چرا خود نویسنده پارتارو نمیزاره؟ و واقعا چرا ازش اسمی نیست!؟

سارینا
سارینا
2 سال قبل

چرا نمیزارین خب پارت بعدی رو از نویسنده درخواس دارم بیشتر پارت بزازه خیلی کمه اگ همینجوری پیش بره نمیخونم منم و بیشتر بنویسین خیلی کمه

S.Sh
S.Sh
2 سال قبل

من که دیگه احتمالا تا موقعی رمان کامل شه نمیخونمش بعد یهو پارت آخرو میخونم ببینم چی شده..
ولی خییییلی دوست دارم بچهه سقط شه بعد ارسلان بمیره دلارای بره با هومن ازدواج کنه بچه هم بیاره و خوش بخت شن..،خوش وخرم تموم شه داستان..

شقایق
شقایق
2 سال قبل

مسخره کردین مارو؟

...
...
2 سال قبل

چرا امروز پارت نزاشتی

Gamid
Gamid
2 سال قبل

دیگه شورشو در آوردین با این پارت گذاشتنتون من یکی که دیگه این رمان رو ادامه نمیدم

مانیا
مانیا
2 سال قبل

یعنی تا وقتی که پارت جدید بزارید آدمو جون به لب میکنید
لطفا بیشتر پارت بزارید و برای خواننده ها هم احترام قائل بشید :((((
نویسنده چرا هیچ اسمی ازش نیست؟ نویسنده کیه؟

maghare
maghare
2 سال قبل

کو پارت؟

زندگی
زندگی
2 سال قبل

نمیدونم چرا حس میکنم تو این رمان ارسلان میمیره و دلی میشه زن هومن

در انتظار پی دی اف دلارای
در انتظار پی دی اف دلارای
2 سال قبل
پاسخ به  زندگی

نه دلارای میمیره

زندگی
زندگی
2 سال قبل

کو پارت بعدی

دسته‌ها
115
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x