***
دو روز از روزی که دخترک را در بیمارستان رها کرده گذشته بود
دو روزی که خواب به چشمش نیامده بود
جیغ های هاوژین اجازه نمیداد کسی در کلاب چشم روی هم بگذارد
کلافه بود
عصبی تر از هميشه
همه چیز بهم ریخته بود و او انگار هیچ شباهتی به آلپارسلان گذشته نداشت تا بتواند در چند ساعت شرایط را درست کند
بچه را در ۴۸ ساعت گذشته ندیده بود
صدای گریه و جیغ هایش را میشنید اما ندیده بودش
انگار چیزی کم بود
چیزی سرجای خودش نبود و او را هر لحظه کلافه و سرگردان تر میکرد
دوش گرفت و سعی کرد خودش را جمع و جور کند
با چند زنگ یک قرار ملاقات گذاشت و به محض قطع تماس در باز شد
با دیدن علیرضا اخم کرد
_ ابوتراب چندتا دختر آماده کرده ، میریم ببینیم
علیرضا خسته روی کاناپه نشست
_ امشب میرم هتل ، دو شبه نخوابیدم
_ شنیدی چی گفتم؟
_ تو شنیدی؟ اون وروره جادو پدرمو درآورده
آلپارسلان همانطور که آستین پیراهنش را مرتب میکرد زیرچشمی نگاهش کرد
_ کجاست؟
علیرضا سرش را به پشتی کاناپه چسباند و چشمانش را بست
_ اتاق من ، انقدر گریه کرد بیهوش شد
قراره ته این داستان چی بشه؟
ارسلان بی توجه به جمله اش پرسید
_ حاضرشو ، من حوصله سروکله زدن با ابوترابو ندارم
تو زبونشو بهتر بلدی
_ یک دفعه بگو تو خوب میمالی دیگه داداش
آلپارسلان بی اعتنا سمت اتاق علیرضا قدم برداشت
او را دست جمیله و دخترها نمیسپرد
یک بار از دستش داده بود
احساس میکرد هرکسی توانایی آسیب رساندن به آن کوچکِ نِقنِقو را دارد
وارد که شد متوجه چشمان باز و بغض آلود دخترک شد
هاوژین به محض دیدنش ناله کرد
_ ماما
دست به کمر بالای سربچه ایستاد و با جدیت توضیح داد
انگار که کودک متوجه میشود
_ دیگه مامان تمومه ، از این به بعد فقط بابا هست
هاوژین بغض آلود لب چید و مشتش را روی چشمش کشید
آلپارسلان کلافه سر تکان داد
شاید باید کمی منعطف تر برخورد میکرد!
سعی کرد لبخند بزند
در چشمان آبی رنگ بچه خیره شد و لب هایش را به طور مسخره ای کش داد اما نتیجه تنها بزرگ شدن بغض هاوژین بود
عصبی پوف کشید
این کارها به او نیامده بود!
زیربغل های بچه را گرفت و با یک حرکت در آغوشش کشید
تاپ شلوارک سبزی به تن داشت که لکه های شیرخشک روی آن به چشم می آمد و موهایش نامرتب روی پیشانی اش ریخته بود
آب دهاتش آویزان و بینی اش کثیف بود
اولین باری که او را دیده بود به یادش آمد
دلارای موهایش را بسته و لباس تمیز و مرتب به تن داشت
بچه را با یک دست گرفت
باید فکری به حال این اوضاع میکرد!
علیرضا با دیدنش ابرو بالا انداخت
_ چرا شکل گونی برنج گرفتیش؟
آلپ ارسلان بچه را به سینه ی او چسباند و غرید
_ بو گند شیر میده ، میبردیش حمام
علیرضا بچه را در آغوش کشید
_ چند بار زاییدم که بلد باشم؟
نمیشه تو بگیریش من رانندگی کنم؟
ارسلان بی توجه به او سمت راننده نشست
علیرضا هاوژین را روی پای خودش نشاند و عینک آفتابی اش را به چشم زد
_ چی شده داری خودت میای؟ من تنهام میتونستم برم
ارسلان پایش را روی پدال گاز فشرد و زمزمه کرد
_ همه چی بهم ریخته
وضع کلاب افتضاحه باید جمع و جورش کنم
لازم باشه ایران خونه و ماشین و زمینا رو میفروشم
به دردم نمیخورن ، چندماه خودمونو جمع کنیم میتونیم شعبه دو رو بزنیم
اولش سخته ولی از یکی دو سال دیگه میفته رو روال
علیرضا پوزخند زد
_ وضع کلاب افتضاح نیست ، وضع تو افتضاحه
دلارای رو چیکار کردی؟
زندست؟
غرق خون بردیش ، تنها برگشتی
فرمان را میان انگشتانش فشرد
دلارای…
علت کلافگی این روزهایش که قرار نبود به آن اعتراف کند
ناخواسته زیرلب غرید
_ از زیر بادیگاردا کشیدمش بیرون
_ جمیله انداخته بود به جونش!
رگشو زده بود
اون باید طلبکار باشه نه شماها
آلپارسلان انگار صدایش را نشنید
خیره به جاده غرید
_ جلوی شماها رقصید!
زنِ من ، واسه اون هاتف حروم زاده رقصید
_ مجبورش کردید یادتون رفته؟
قرار بود شبش اگر هاتف پسندید…
آلپارسلان با غرشی جمله اش را قطع کرد
_ خفه شو علی
هاوژین در تلاش بود لب هایش را به دنده برساند
سر بچه را آرام با دست عقب داد و پوف کشید
_ این بوی گند چیه؟
علیرضا خندید
_ دخترت خرابکاری کرده بابای نمونه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 12
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اخیی بیچاره هاوژین
ما دیگه تو یه کانال دیگه خوندیم و تمومش کردیم نویسنده ی خوش قول ش دیگه بیخود زحمت نکشه وقتشو تلف رمان نوشتن نکنه دیگه مخاطبی نداره
میشه لینک کانال و بدی
چرا این سایت اینجوری
چجوری ؟دوسش نداری؟ 😥
نچ.یه اطلاعتی درمورد رمان دلارای چندبار نوشتم ولی ثبت نمیشه توی سایت.
نمیدونمچرا
دوست دارن بقیه تو خماری بمونن
ارسلان هانی که من شناختم تو این پارت فک کردم تا دلارای ببینه راست میکنه….اما ارسلان آدم نمیشه…بچه ها هیچ مرد سگ اخلاقی آدم نمیشه نه با وجود زن نه با احساس پدر شدن اینکه فکر کردیم ارسلان آدم میشه چرته،
نویسنده جان اینجایی که الان مارو بردی دبی هست.مثل ایران نیست آب پیدا شه این پارت رو دوماه طول ندی !!!جیجیجینگ چند پارت ارسلان در حال پیدا کردن آب و شستن پیپی های هاویژن،😂😂🙏👻👻👻👻👻
ارسلانچرابهاینفکرنمیکنه.. اخهاسکلمن..چرانزاشتیباهومنازدواجکنهواوردیشپیشخودت…حاجیعاشقشدیدیگه..ریدهبهحالمون.
اگه عاشق نمیشد خوب بود؟ 😂 🙄
باز عاشق بشه سرش به سنگ میخوره آدم میشه دختر بازی نمیکنه اون علیرضا هفت خطم این همه دختر براش جور نمیکنه😂😂😂😑🙄
اگه میرفت زن هومن میشد ته رمان خیلی مسخره تموممیشد و این همه صبری هم که کردیم به fckمیرف اما الان کلی هیجان داره که به صبری که کردیم می ارزه 👶🏻👩🏻🍼🧔🏻♂️👱🏼♀️
اخهناموصنگاییدبمولا💀
حاجیریدی..ارسلانادمبشونیست.
برابچ کسایی ک تو کانال وی ای پی خود نویسنده بودن رمان الان همینجاست نویسنده تو تلگرام چرت میگه یا ن جدی جلوتره؟
جلوتره
چقدر؟ تو رو خدا بگو چی شدهههه تو رو خدا بگو ارسلان رفته پیش دلاراییییی تو رو خداااا
داره میره😂دلارای رفته کلاب سلیطه بازی جمیله به ارسلان خبر داد ارسلانم همراه من داره میره😎😂
وای مگه کسی این رمانو میخونه هنوز :)) بعد از چند ماه الان یهو دیدم پارت اومده ازش …خدایی خیلی رمان مسخره ایه وقتی رمانایی قویی هست چرا این رمان آبکی رو میخونین واسه ذهنتون ارزش قائل باشین واسه چشمتون واسه نگاهتون ب کلمات ک چی میخونین چی روحتون تغذیه میکنه این رمان شخصیتاش بازی با روانه حتی نگاهم نندازین بهش
مثلا چه رمانهای بهتر هست ؟
رمان بهتر از این پیدا کردی بیا بهم معرفی کن
بهترین سناریو هارو داره
بهترین شخصیت هارو داره
میدونه چطوری لحظات رو توصیف کنه
من رمان زیاد خوندم ولی دلارای یه چیز دیگه هس
ببین من خودمم از بیکاری بعضی وقتا میخونم ولی اینقد که گفتیم مالی نیست ، افتضاحه یه جورایی در برابر رمانایی مثل تژگاه و رمانای مهرناز مثل اهیر اینا واقعا افتضاحه و خب سناریو که یه دختره احمقه که با حماقت زندگیش و اتیش میزنه برای یه بیلیاقت قلمم که خدمتت عارض بشم چون صدسال یبار پارت میده نظری ندارم لحظاتم که ولم کن جان مادرت
اگه رمان بهتر میشناسه معرفی کن کارو زندگیمو ول میکنم به امید این پارت جدید بده میام تواین سایت به قول دوستان خیلی قشنگ تصویر سازی میکنه تو ذهن ما
حالا درسته تو پارت گذاری اصلا نظم نداره
ولی خداوکیلی قلمش عالیه….داستانش همینطور.
اوووووووو
وای چقدر خوبه سر تایم پارت میده چقدر دوست داشتنی تر میشه اینجوری نویسنده که به موقع پارت بده حالا گوش شیطون کر چشش نکنیم!😂❤️☹️
خدا کنه به همین منوال بره جلو پارت و رو برنامه بده نره با برف سال دیگه بیاد 🥺😂☹️
چرا این پسر ادم نمیشه؟؟؟؟!!!
متاسفانه تا الان ده بار این مطلبو نوشتم ولی نمیدون چرا توی سایت قرار نمیگره
خدا میدونه چقد خوشحال شدم پارت گذاشتتتتتت
حس میکنم هاتف دلاری رو میبره چون دوروزه ولش کرده ،ودلارای کینه ای میشه ،پیش هاتف میمونه ،درس میخونه خانم دکتر میشه ،چون رشته اش تجربی هست پروری با قدرت برمیگرده
شما پیش بینی نکنی چیزی نمیشه 😂😔🤲🏾
همش دیس لایکه که
وای اگه اینطور که تو پیش بینی کردی باشه من این رمان میبوسم میزارم کنار اصلااااا جالب نیست دلارای هاتف🤢🤮
خوانندگان از شما تعجب میکنم ،نویسنده حتی برنمگرده ببینه چی نوشته
پارت ۲۹۰ارسلان با خدا معامله کرد که اگه پیداشون کرد تنهاشون نزاره ،،،تو این پارت دارای رو دو روز رها کرده به هاژوین گفت مادر بی مادر
ارسلان تکلیفش با خودشم مشخص نیست کلا آدمه عجیبیه
اتفاقا درسته اینطوری نشون میده به وضوح شخصیت بی ثبات ارسلانو و حماقت پی در پی دلارای☹️😢
ببین کلا این و یادم نبود 😭
حالا یه سوال . نویسنده آدم شد مرتب پارت میده یانه؟
فازش مشخص نیست یهو دیدی رفت یه سال دیگه برگشت
چه عجب….بعد قرن ها پارت دادن
چه عجب!
خدا رو شکر نویسنده سر عقل اومده البته به این دو روز فعلا🤲🏾
پسر من چرا آدم نمیشه؟ یکم بزرگ شو بچم🤲🏾😔🤌🏽🥲
برو یه سیلی بزن بهشششششش
نزدیکم نیس پدرسگ😐🥲🤌🏽
سیلی نمیزدم اول نوازشش میکردم بعدم با ملایمت حرف میزدم اگه به خرجش نمیرفت دوباره یکم نوازش بعد ی دونه سیلی🥲
بچمه دلم میسوزه براش😂🥴
با سیلی خوب نیست باید ماهیتابه بزنه مثل میخ بره تو زمین😂😂❤️👦🏻
جرررررر
البته من اگه همچین پسری داشتم کلشو مثل مرغ میکندم مینداختم دور😂🥺👶🏻🐔
والله بیشرف چه خبره این همه مغروره مگه کیه اخه پول دار تر و خفن تر از این مثل این تو برق نزدن
این هرچی میخوام قیافشو خوب تو ذهنم تصور کنم نمیشه خیلی دوست دارم عکس ارسلان و ببینم ببینم چه توفه ای هست این همه ناز داره😂🙄😑❤️
بچممممم طلاست طلاااااااااا🥲🥲🥲🫀
هرکسی ی سلیقه ای داره مثلا همین من ع پسرای مغروری مث ای پدرسگ خوشم میاد🥴🪐🤌🏽🩹
نویسنده جون تو شهر ما درگز یکی رگشو زد یه شب تو بیمارستان نگهش داشتن.یه تصادفی با شکستگی سر و صورت بازو رو هم دو شب تو بیمارستان نگه داشتن.خواهشا دوماه این قسمتایی که دلارای تو بیمارستان و طول ندی …سپاااااس،🙏🙏😀
وای موقع زاییدن دلارای یک ماه داشت بچه دنیا می آورد سر همینه هاویژن درشت اندامه 😂😂😂😂👶🏻❤️
واقعا راست میگی…درسته داستانه اما میشه با موضوعات دیگه بیشتر طولش داد.
اره والله❤️ 😂
سلام فاطططیییی،😀😀زعرایم شناختی؟ایی نویسنده کجا بود تا حالا پارت نمیداده؟!
فاطی نویسنده رو تنبیه کو …ما رو خیلی حرص داده…فهمستی؟!