صدای نفس های تند دخترک در فضا پیچیده بود
دست یخ زده اش را به دستِ ارسلان رساند و با انگشت های بی جان تلاش کرد دستش را از دور کمرش آزاد کند
_ و…ولم کن لعنتی
آلپارسلان پوزخند کمرنگی زد
_ میای یا ببرمت؟
صدای دلارای میلرزید
_ ن…نمیام … باید حضانتشو بدی به من!
ارسلان ثانیه ای مکث کرد و بعد خندید
_ چی؟!
صدای دلارای اینبار محکم تر بود
_ حضانتشو بده به من! تو که پیدامون کردی ، نمیتونم فرارکنم. جایی رو ندارم که برم ولی حضانتشو بده به من
لبخند تمسخرآمیز آلپارسلان بزرگ تر شد و دلارای بی توجه تلاش کرد با لحنی ملایم قانعش کند
_ میدونم دوستش نداری!
نه هاوژینو نه منو
ولی نمیدونم سر لجبازی میخوایش یا عذاب دادن من
مهمم نیست چون هردومون خوب میدونیم من دیگه نمیتونم ازت جداش کنم
نه میتونم و نه همچین خیالی تو سرم هست
فقط یک چیزی میخوام که این اضطراب لعنتی رو ازبین ببره که تو هم همچین خیالی نداری!
آلپ ارسلان با همان لب های کش آمده پچ زد
_ از کجا میدونی همچین خیالی ندارم دخترحاجی؟
دندان هایش را روی هم فشرد
حس کرد فشارش افتاده و دست و پاهایش لمس شده است
لبخند ارسلان ازبین رفت
صورتش حالتی جدی به خود گرفت و در چشمان دخترک خیره ماند
لحنش از همیشه صادقانه تر بود!
بدون هیچ تهدیدِ توخالی و قلدری الکی
انگار به حرفی که میزد شک نداشت
_ یک روز که اونقدرام دور نیست تقاص غلطی که کردی رو پس میدی دلی!
من بیخیال نمیشم…
یادم نمیره چطور دستمو گذاشتی تو پوست گردو
بینیاش را به گردن دخترک نزدیک کرد و عمیق نفس کشید
_ یادم نمیره حتی نميدونستم بچم دختره یا پسر ،که اسمش چیه ، که زنده و سالم دنیا اومده یا نه!
انگشتش را نوازش وار روی گونهی خیس از اشک دلارای کشید
چشمانش با یاداوری آن روزها دو گوی یخ زده بود
_ فراموش نمیکنم چطور بيمارستان و پاسگاه و کلانتری رو زیرورو کردم
اون روزی که یکی خبر داد یک دختر پا به ماه ازپل پرت شده پایین و مشخصاتش با تو مو نمیزنه و نصفه شب رفتم پزشک قانونی رو یادم نمیره دخترحاجی
نفس دلارای در سینه حبس شد
صدایش که هیچ ، قلبش هم به لرزه افتاده بود
_ د…دروغ … میگی
تو نمیخواستیش … نمیخواستیمون
اگر فرار نمیکردم مجبورم میکردی سقطش کنم
آلپارسلان بی توجه به او با حرص و کینه ادامه داد
_ من آدم فراموشی نیستم دلی
فراموش نمیکنم اون بالا نشستم و زنم جلوی دشمنم کمر لرزوند
نگاهِ هیز هاتف و نگهبانارو روی تنت یادم میمونه
به وقتش تقاصشو پس میدی
کمی عقب رفت ، با دو انگشت آرام به شقیقه دخترک کوبید و تهدید آمیز ادامه داد
_ به وقتش! و وقتش این روزا نیست
دلارای چشمانش را بست
آب وان یخ زده بود
هوای حمام یخ زده بود
حتی بدن بی جان او هم یخ زده بود
لعنت به آن حسی میگفت هیچ کدام از جملاتِ گفته شده تهدیدِ بی جا نيستند!
ارسلان نفس عمیقی کشید و برای بار دوم پرسید
_ میای یا ببرمت؟
میرفت؟
آن هم با این تهدیدها؟
اگر شک داشت ، حالا مطمئن شده بود که آلپارسلان کوتاه بیا نیست
خیالِ انتقام داشت و چه دستاویزی بهتر از هاوژین؟
بغض کرده لب زد
_ نمیام ، راحتم بذار
آلپارسلان مکث نکرد
بیشتر خم شد ، یک دستش را زیر زانوهای برهنه و دست دیگرش را دور کمر دخترک انداخت و با یک حرکت از وان بیرون کشیدش
صدای جیغ ترسیدهی دلارای بالا رفت و او بی اهمیت به دست و پا زدن هایش بدن خیسش را روی دوشش انداخت
دلارای خجالت زده هق زد و سعی کرد بدنش را پنهان کند اما نتوانست
_ کثافت زورگو
آلپارسلان بی اهمیت از حمام خارج شد
دلارای با شدت بیشتری اشک ریخت
حس بدی داشت
در برابر این مرد ناتوان و ضعیف بود
زورش به او نمیرسید
چه قبلا که قلبش مقابل آلپارسلان کوتاه می آمد ، چه حالا که جسمش توان ایستادگی نداشت
با شرم التماس کرد
_ توروخدا … بذار لباسامو بپوشم بعد میام … اینطوری نه من …
جمله اش تمام نشده آلپارسلان روی تخت پرتش کرد و با خشم چانه اش را چنگ زد
مردمک چشمانش از حرص سرخ شده
انگشت هایش را فشرد و عصبی غرید
_ یک بار دیگه بهت گفته بودم دخترحاجی
بیغیرت داداشاتن که خواهرشون این وضعشه
من هنوز اونقدر بی ناموس نشدم که زنمو لخت تو کلاب بچرخونم
با حرص برای ثانیه ای فشار انگشتانش را زیاد کرد ، سر دخترک چند سانتی متر از تخت فاصله گرفت و دوباره آرام به تخت کوبیده شد
_ هرچند که ناموسم خودش میخاره
دلارای عصبی چنگی به صورتش زد و هقهقکنان فریاد کشید
_ ازت متنفرم
ارسلان پسش زد
_ منم دخترحاجی منم!
حالا بپوش لباساتو
دلارای مظلومانه دستش را روی صورتش گذاشت و او مرموز ادامه داد
_ یا نه … شایدم دوست داری بخارونمت بعد بپوشی آره
دلارای روتختی را روی بدنش کشید و بی جان پچ زد
_ عوضی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 67
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این الان توش مونده که ادامه چی بنویسه
با توجه به نظم پارت بدی باید بگم امیدوارم هیچوقت هیچ دربدری عاشق این نویسنده عزیییییز نشه چون مثلا یکبار میاد میرن بیرون خاطره سازی می کنن بعدش این خانوم ناز میکنه یکماه ناپدید میشه، طرف سرویس میشه
من اگه یه روزی نویسنده بشم و شروع به نوشتن یه رمان کنم اول شرایطمو در نظر میگیرم که آیا می تونم کارمو درست انجام بدم یا نه، بعدش میام محتوامو میدم بیرون نه اینکه ملتو علاف خودم کنم بعدش بهانه تراشی کنم، قبلا میگفتین کنکور دارین وقت نمی کنین به سلامتی کنکورتونم دادین تموم شد بنویس دیگه این رمانو تموم شه یا اگه هم قصد نداری ادامه بدی اطلاع بده همه بدونن
سگ برینه تو این رمان نوشتنت
عامو ناموسا تو حالت خوش نیست
خو این وضع اش هست
بقیشو چرا نمیزاری 😑😑😑
دوستان یه چند تا رمان معرفی میکنید ارزش خوندن داشته باشه و قلم قوی داشته باشه مرسی
ماهرخ تو همین سایت است
تاونهان عالیهههه بر اساس واقعیته
اسطوره فوق العاده ست ، بعداز باران، رقص کولی ها ، رمانهای زیادی هستن که ارزش خوندن دارن … بستگی داره چه ژانری دوست داشته باشین
واقعا فکر نمیکنه این حد از بیشعوری یکم زیادیه؟
بلی نویسنده نیز همچون بز شاخ دار است😶
مثلا العان پارت نمیدی خیلی شاخی اصکل اشغال چرا پارت نمیدی
نیومد نیومد پارت امشب نیومد
با تمام وجود دعا میکنم این ماه دوبار پریود شی
و هوا سرد باشه …بیرون از خونه باشی و جمعه باشه
مغازه های لباس فروشی هم تعطیل باشن
کارت بانکوتوهم جا گذاشته باشی
در عین حال یه قرار مهم هم داشته باشی😏☺
شنیدم خدا دعای کنکوریارو اورژانسی ثبت میکنه😂
😘 😘
واقعا این رمان چی داره ک مل نشستیم پارت بده فکر کن تو یک ماه ک همه رمان ها 30 پارت میزارن ایم دوتا پارت گذاشته جذاب نیست…..؟
۲ تا کجا بود یدونه به زور گذاشته
پارت بعدشم لابد میخاد یکی اون بگی یکی اون دلیم دوتافحش بده تموم
برین دوماه دیگه بیایین میرسه تو راهرو یکمم اونجا میرینن به هم
میره واسه سه ماهه دیگ برسن پشت در اتاق
ماه چهارم میرن تو اتاق خب خداروشکر تا اون موقع امتحان دی ماه رو دادیم دغدغه شو نداریم😂😂😂
نویسنده رمان دلارای حنا فیضی ؟
بله خودش،من توی کانال اصلی هستم فقط چنپارت جلوترهست
اهوم که اینطور آخه انگاری پی دی اف کاملش اومده من که میگم خودش نیست نمیدونم خواستم ببینم همینه و اینکه لینک کانالش میدی
میشه ایدی کانال اصلی ب منم بدی
بله خود ایشونه، و چون فایل پی دی اف کامل رومانو دارن میفروشن، برای همین دیر به دیر پارت میزارن که فروش بالا بره
پارت بعدی شب یلدا مشکل از ما نیست نویسنده گشاده
من نمیدونستم تا شهریور بهم گفتن زن عموت بارداره
زن عمو من باردار شد الان بچه اش ۲ ماه خورده ایشه فکر کن زن عموم باردار شد بچه اش به دنیا اومد ولی دلارای هنوز تموم نشده هنوز توی تصوره دلاراست
I don’t wanna cry
:)❤️but I’m already dead inside
ارتا _dead inside ❤️🔒
من که گفتم رفت تا به ماه دیگه
همونم شد رفت تا یه ماه دیگه بریم به کارو زندگیمون برسیم 👋🏾📅⌛️
والا دختر خاله من زایید بچه اش بزرگ شد این هنوز رو یک پارت مونده
سه چهار ماه فکر می کنه دو خط می نویسه