_ چندماهه بود که بردمش دکتر
خیلی سرزنشم کرد
ترسوندم
گفت دوران جنینی و دوسال اول اگر بچه تغذیهی خوبی نداشته باشه تا آخر عمر سیستم ایمنیش ضعیفه
داروهایی که تو نسخه نوشته بود رو نمیتونستم بخرم
ارسلان کلافه پوف کشید
این داستان را دوست نداشت
حس عذاب وجدان و حسرت مثل خوره به جانش افتاده بود
_ یک بار که رفتم جایی برای کار…
از هاوژین خیلی خوشش اومد
خوشگل و بانمک بود
بهم … بهم پیشنهاد دادن بفروشمش!
آلپارسلان با شدت سرش را بالا آورد طوری که صدای مهره های گردنش به گوش رسید
چه میشنید؟!
باورش نمیشد…
دلارای با یاد آن روزها هق زد
حالش بد بود
شاید بخاطر نزدیک شدن تاریخ ماهانهاش
شاید بخاطر بیماری هاوژین
شاید بخاطر دور بودن چند روزه از او
شاید هم….
دلیلش را میدانست!
برای اولین بار مردی کنارش بود!
برای اولین بار تمام مسئولیت هاوژین روی دوش خودش نبود
_ میخواستم بچهامو … پاره تنمو بدم بهشون میدونی چرا؟
چون بتونه خوشبخت شه
چون بتونه زندگی کنه
چون سرنوشتش مثل مادرش نشه
برای همین همیشه پسر میخواستم
که مثل من قضاوتش نکنن ، که تحقیر نشه ، که راه نفسشو نبندن
میترسیدم دختر باشه و روزی زنده نباشم تا حمایتش کنم
فکر میکردم اگر پسر باشه حتی منم نباشم یکی میشه مثل تو ، مثل داراب
به اندازه من زجر نمیکشه…
آلپارسلان آه کشید
او خوشبخت بود؟
نمیدانست…
تنها میدانست آن روزهایی که به دنبال دلارای و هاوژین میگشت و دستش به هیچ کجا بند نبود عجیب احساس بدبختی میکردی
دلارای پچ زد
_ ندادمش بهشون!
نتونستم
آخه هیچکس اندازه من دوستش نداشت
هیچ آدمی روی کره زمین نمیتونه بچه رو به اندازه مادرش دوست داشته باشه
اینکه من بعد ازینکه ازش جدا شدم میمردم مهم نبود اما هیچ زنی به جز من نمیتونست بهش اون عشق رو بده
شاید من نميتونستم بهش پول و امکانات بدم
اما حاضر بودم جونمو براش فدا کنم
آلپارسلان خواست بحث را تغییر دهد
دیگر تحمل نداشت
سلول به سلول بدنش سیگاری میخواست تا شاید آرامش کند
صدای مردانه اش خش دار و گرفته بود
_ هنوز تب داره
خشکش کن بریم بیمارستان
دلارای بی توجه به او زمزمه کرد
_ تصمیم گرفتم کلیهامو بفروشم!
اینطوری تا چندوقت میتونستیم راحت زندگی کنیم
ارسلان پلک هایش را روی هم فشرد
ناخواسته دستش را از میان دست های کوچک هاوژین که تلاش داشت انگشت پدرش را میان لثه هایش له کند بیرون کشید و با قدم هایی محکم سمت تراس راه افتاد
تمام تنش منقبض شده بود
بغض دلارای با صدا شکست و آلپارسلان همانطور که سیگارش را از جیبش بیرون میکشید از در خارج شد
هاوژین ترسیده به مادرش زل زد
دلارای با صدای بلند تری هق زد
هق زد تا خالی شود
از تمام غم ها
از حسرت ها
از خستگی های روی هم انباشته شده
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 49
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده کاری کرد داریم پیر میشیم ۲ سال از شروع رمان میگذره
من قبل اینکه برم کلاس هفتم شروع به خواندن این رمان کردم…امسال دارم انتخاب رشته میکنم هنوز دلارای تموم نشده میترسم کنکور بدم برم دانشگاه این همچنان تموم نشه😐
یکی دیگه ام اون روز میگفت من انتخاب رشته کردم خوندنشو شروع کردم الان دانشگاه میرم😂💔
الکی الکی داره بزرگمون میکنه تف تو گور نویسنده:/
عرررررر
مادر بچم اومد
بهم سلام بدین
ننه دورت بگرده بچم تو چقد مغروری:||||
فقط منم ک دوس دارم علیرضا و دلارای رفیق شن؟دهن داداشمو سرویس کنن؟رفاقتشون خیلی قشنگ میشه اگه بشه😂😐
جون ننت، بگیر بغلش کنن ارررس
سلام میشه چندتاازاین جوررمان ها معرفی کنین ولی تموم شده باشه خوندن رمانی که هنوز تموم نشده شکنجه ست
تموم شد؟؟!!
خیلی تاثیر گذار بود:)
خوب شد اتفاقا همه اتفاقات رو مرور کرد تا حدودی یادمون اومد چی شده 😂😂😂
آنقدر دیر به دیر پارت میدی واقعا دیگه ترتیب منظمی توی ذهنم از این رمان ندارم حتی بعضی جاهاشو یادم رفته …
فقط میخونم به امید این که منت کشی ارسلان رو ببینم
ببینم زنی که آنقدر سختی کشیده و توی سختی های قوی بوده و به خاطر بچه اش ایستاده چطوری میخواد ارسلان رو ببخشه
البته که خیلی راحت میبخشه
ولی من ارسلان رو باعث و بانی تمامی مشکلات دلارای نمیبینم هرکسی خودش نویسنده و بازیگر زندگی خودشه
ولی خب یه دختر ۱۷ساله جوونی کرد و اشتباهاتی کرد ارسلان بیشرف هم سواستفاده کرد و عذاب داد
عزیزم عادت کرده ب فحش خوری،اگر زود زود پارت بذاره،یا طولانی باشه،فحش خونش پایین میاد،حق بدین بهش
کمرت رگ به رنگ نشده با این پارتای طولانی. بقران از بس طول کشیده، اول رمان یادم رفته
هم قلمت هم رمان عالی ارزششوداره
همین اینا رو که ما می دونستیم ارسلانم که گوس نداد رفت سیگار بکشه اصلا این الان پارت محسوب میشه؟
دقیقاااااا😂🥲
دقیقا
خیلی حق😂💔😭😭
اینکه چرا از ارسلان انتظار داشتم بره بغلش کنه بگه دیه من هستم، رو نمیفهمم
اره دقیقا منم همین انتظار را داشتم😂
الهی بمیرم برات زنننننن چی کشیدی … اشکم در ااااومددددد
نویسنده جان تورو جانِ جدت عینِ آدم پارت بده ، اینقدرم فوش نخور دیگه … رمان به خوبی قلم به این قشنگی … حیف نیس واقعا؟؟؟؟؟
چند تانیه فقط برای اسمت خندیدم
فقط اسمت……….
پس چیی… ما پوشکام دل داریییمم… به نمایندگی ازهمه اونا من اینجا کامنت میذارم:)
مرسی چی میشه یک پارت دیگه هم فردا بزاری🥺
قبول داری کم بود انصافا کم بود به خدا یکم بیشتر پارت بدی هیچی نمیشه تازه ثواب هم میکنی من تازه داشتم به متن رمان دقت میکردم که یهو تموم شد 😞🚶🏻♀️
مرسی