رمان دلارای پارت 326 - رمان دونی

 

 

 

 

بی حال سمت در سرویس بهداشتی رفت

 

ارسلان هاوژین را روی تخت خواباند و ناخواسته لب هایش را به پیشانی اش چسباند

 

ترسیده بود…

برای اولین بار در عمرش برای سرماخوردگى ساده کسی به حد مرگ نگران شده بود!

 

هاوژین بغض کرده انگشتش را روی رد سوزن گذاشت و نالید

 

_اوف

 

ارسلان خندید

 

_ اوف شده پدرسوخته؟

 

هم زمان دلارای در را تا نیمه باز کرد

 

رنگش همچنان پریده و لب هایش بی رنگ بود

 

ارسلان نگاهش کرد

 

_ بریم تو حیاط

 

دلارای انگشت هایش را درهم پیچاند و از جایش حرکت نکرد

 

نمیدانست چطور در این وضعیت از این مرد که بی حوصله ، با چشمان سرخ از سر بی خوابی نگاهش میکرد چنین درخواستی کند

 

 

ارسلان سر تکان داد

 

سرش تیر میکشید و خسته بود

 

تنها خواسته اش در آن لحظه دوساعت خواب آرام بود و حالا دخترک بازی در می آورد

 

بی اعصاب غرید

 

_ چرا نمیای؟

میدونی من از صبح چقدر سگ دو زدم بچه؟

بیا تب این توله بیاد پایین بریم بکپیم دیگه

 

صدای دلارای می‌لرزید

 

_ به بچه‌ی من نگو توله!

 

ارسلان ابرو بالا انداخت

 

چه مرگش بود؟!

دنبال بهانه ی دعوا میگشت؟

 

دلارای گرفته لب زد

 

_ توله‌ای که میگی دیگه نوزاد نیست وگرنه تازه معنی نخوابیدن و شب‌بیداری رو می‌فهمیدی!

خداتوشکر کن یکی بوده که از آب و گل در آوردش و تو شبا راحت خوابیدی که الان بیای جلوی من بایستی و با پررویی…..

 

جمله‌اش را نتوانست تکمیل کند

 

چرا که ارسلان کلافه دستش را در چهارچوب در گذاشت و همانطور که در چشمان دخترک زل میزد جمله اش را قطع کرد

 

_ دردت چیه دخترحاجی؟ اونشو بگو

 

 

دلارای نگاهش را روی چشمان تیره‌ اش چرخاند و با صداقت زمزمه کرد

 

_ تاریخش … الان نبود … احتمالا برای استرس و فشاره

 

ارسلان خودش را نزدیک کشید و نگاهی به سر تاپایش انداخت تا بالاخره فهمید مشکلش چیست

 

کلافه پوف کشید

 

_ یک ساعت پیشم پریود بودی؟!

 

دلارای دندان روی هم سایید

 

_ مزخرف نگو ارسلان

 

_ نکنه الان یهویی شد پس؟!

 

دخترک با حرص جوابش را داد

 

_ قبلش خودت ندیدی مگه؟

 

گوشه لب ارسلان سمت بالا کشیده شد

 

_ دیدم … دیدم!

 

دلارای پیشانی اش را به چهارچوب در تکیه داد و پوف کشید

 

خسته بود و بهم ریختگی هورمون هایش عذابش میداد

 

نگرانی و اضطراب برای هاوژین و بی خوابی کم کم از پا درش می آورد و حالا آلپ‌ارسلان هم بیشتر کلافه اش می‌کرد

 

 

_ میگم جوابو زودتر آماده کنن ، بعدش برمی‌گردیم کلاب

 

خسته چشمانش را باز کرد

 

چرا نمی‌فهمید؟!

 

_ نمی‌تونم اینطوری بیام!

 

ارسلان کلافه پوف کشید و از اتاق بیرون زد

 

چنددقیقه بعد با اخم هایی درهم مشما را دستش داد

 

 

دلارای رنگ پریده پیشانی هاوژین را بوسید و زمزمه کرد

 

_ داغه هنوز که

 

_ داغ نیست ، تو یخ زدی

 

حرفی نزد

احتمالا حق با ارسلان بود

 

دمای بدنش افت کرده و فشارش پایین بود

 

کنار تخت هاوژین نشست و سرش را روی تخت گذاشت

 

بدنش از سرما می‌لرزید

لرز کرده بود…

 

ارسلان بی توجه به او شماره‌ی جمیله را گرفت

 

دلارای معنی حرف هایش را نمی‌فهمید…

 

_ ساعت چند رسید دیشب؟

 

 

هاوژین با دهان نیمه باز آرام خوابیده بود

 

عجیب بود که ارسلان پچ پچ وار صحبت می‌کرد تا بیدارش نکند!

 

هیچ زمان خیال نمیکرد در مقابل کسی چنین رفتاری داشته باشد

 

_ بگو درگیرم ، نیاز نیست توضیح بدی

وقتم آزاد بشه میام بهش سر میزنم

 

دلارای بیش از آنکه کنجکاو باشد چه کسی پشت خط است از شنیدن اسم جمیله حرصش گرفت

 

از آن زن چاقِ همیشه طلبکار و رئیس پندار نفرت داشت

 

با آن همه نمی‌توانست حتی سرش را از روی تخت بلند کند تا صدای ارسلان را واضع تر بشنود

 

افت فشارش هر لحظه بیشتر می‌شد

 

صدای آلپ‌ارسلان را از بالا سرش شنید

 

_ نمیشنوی بچه داره گریه میکنه؟

 

نشنیده بود

 

صدایی سوت مانند در گوش هایش می‌پیچید

 

بی جان زمزمه کرد

 

_ ارسلان … میشه از پایین یک آبمیوه برام بگیری؟

 

ارسلان انگشتانش را میان موهای کوتاه دخترک سر داد و سرگرم شده سر تکان داد

 

_ اوامرت زیاد شده دخترحاجی

وقتی فرار کردی یک سری امتیازی که قرار بود برای مادر بچه‌ام بودن داشته باشی رو از دست دادی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 537

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی

  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
52 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیهان
آیهان
8 ماه قبل

این رمان کی تموم میشه
پارت بزاردیگه

بانو
بانو
8 ماه قبل

پارت جدید داده چرا تو سایت نمیزارید🤔

neda
عضو
8 ماه قبل

سلام 🥲
خوبی

مائده
مائده
8 ماه قبل

نه پارت داده من چند روز پیش تو همین سایت خوندم ولی الان تو سایت نیست

Sevgi
Sevgi
8 ماه قبل

یه ماهه یه چس پارت دادی فقط

هعی
هعی
8 ماه قبل

فقط میتونم بگم لعنت به روزی که من رمان تورو خوندم

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط هعی
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
9 ماه قبل

دوست دارم اخرش اینجوری تموم بشه…
ـ اخرش من از دست شما دختر و پدر دیوونه میشم
ـ یا من و باصالح به شهر بازی میبرین یا من دیگه مدرسه نمیرم
ارسلان ـ دختره ی ….اخه تو رو چکارت به صالح هاا
ـ من دوست دارم با صالح برم بهش قول دادم
ـ تو خیلی غل….
ـ عه ارررررسلان! مامانی نمیشه گلم
ـ نه دخترت زبون خوش نمیفهمه باید حالیش کنم
ارسلان هاوژین را بغل کرد و او را بالای سرش برد خوب می‌دانست اینکار را دوست ندارد ..دخترش بود و کپی که انگار تمام سال های زندگیش را چاپ کرده بودند با وساطت دلارای او را زمین گذاشت و هاوژین بلافاصله گفت ـ ولی من با صالح میرم
ـ ای توف بر …….اما جرعت اینکه کوچکترین حرفی به او بزند نداشت زیرا این موجود ۸ ساله حریف تمام حرکت هایش بود
ـ به خودت رفته لجباز و یدنده
ـ خیلیم خوب
صدای خنده دلارای بود که موسیقی زندگی را به جریان در اورد و در همین لحظه موجود کوچک درون شکمش هم خودش را شنونده ماجرا نشان داد…..

این روزگار دور تر از انیست که به پایان بیاندیشیم …پس تمام نمیشود تا زمانی زندگی میکنیم

delvin
delvin
9 ماه قبل
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂

به ولا که همین مییییشه

SAMA
SAMA
9 ماه قبل
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂

کاش این شهههه

asi
asi
8 ماه قبل
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂

با عرض معذرت نویسنده رو حلال نمی‌کنم اگه رمان انقدر ابکی تموم بشه:/
این چیزی که شما نوشتی اصلا نشونی از الپ ارسلانه این رمان نداشت… امیدوترم تهس گند نخوره به شخصیت ها

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
8 ماه قبل
پاسخ به  asi

نداشته باشه ولی من دوست دارم نظر شخصیم اینه و نظر هر کس محترمه

delvin
delvin
9 ماه قبل

لعنتتتتتتتتتت

کیوی خانم 🥝
کیوی خانم 🥝
9 ماه قبل

۲ ماهه تو یه شبیم😐

کیوی خانم 🥝
کیوی خانم 🥝
9 ماه قبل

این ارسلااااننننن چی میگههههههه هاااان ؟؟؟؟ چی میگههههههههههه😡😡😡😡 منم دیگه خسته شدم از ارسلاان
یا این دلارای بمیره هممون راحت شیم
یا کلا نویسنده یه پیام بزاره بگه اقا من دیگه ایده ندارم که رابطه این دوتارو اوکی کنم و تمومم 😑😑😑

همسایه
همسایه
9 ماه قبل

واییی ارسلان و نویسنده دارن رو مخم میره 😠😡

قاتل نویسنده
قاتل نویسنده
9 ماه قبل

نویسنده حالم ازت بهم میخوره

kamandkoshki
kamandkoshki
9 ماه قبل

خسته شدم از این رمان طولانی

F.Z
F.Z
9 ماه قبل

نویسنده ب ظاهر محترم میشه این رمانو تمومش کنی یا ن اینکه میخوای همینجوری ادامه بدی ک ایشالا نوه و نتیجه هامون بیان سر قبرمون واسمون بخونن …..

نام نامدار
نام نامدار
9 ماه قبل

اگه این رمان جزو رمان های اشتراکی بود میشد بدون اینکه صفحه رو باز کنی از همون چند خط زیر عکس بفهمی چی به چیه از بس که کمه🤣🤣🤣🤣

روا
روا
9 ماه قبل

بنظرم احترام به خواننده خیلی مهمه نویسنده عزیز ولی شما همین احترامم در حق ما انجام ندادی

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط فاطمه موحدی
هعی
هعی
9 ماه قبل

چرا این شب تموم نمیشه:)

آهنگ
آهنگ
9 ماه قبل

نویسنده عزیز خسته نباشی
اما یه انتقادی داشتم
گلم رفتار بی تعادل ارسلان اصلا جالب نیست. بیشتر خواننده رو از رمان شما زده میکنه. یارو خودش زن و بچه اش رو فراری داده حالا طلبکاره. تا دو پارت قبل دل و قلوه می‌دادن الان باز قاطی کرده. این رفتار های کجاش نشونه عشق و یا پشیمونیه؟ که شما گاهی تو رمان می‌نویسین ارسلان با نهایت صداقت گفت ارسلان فلان ارسلان بهمان و یا یه جوری این ناراحتی و دیوونه بازی های ارسلان رو می‌نویسین انگار حق داره؟
لطفا یکم تو داستان تغییر بدین. رفتار حال به هم زن ارسلان دیگه جذاب نیست و بیشتر دل زده میشه آدم

بهار
بهار
9 ماه قبل

حیح…

یه رمان دیگم دارم میخونم اسمش افعیه اصن این رمانا تا تموم شن صد دف اشک ادمو درمیارن هعی شیطونه میگ دیگ این افعیو ادامه ندم از بس گریه کردم../:

مائده
مائده
9 ماه قبل
پاسخ به  بهار

تو همین سایته؟

بهار
بهار
9 ماه قبل
پاسخ به  مائده

نه تو همه سایتا خریدنیه ب جز نایس بانو
ببین رمانش خیلیی قشنگه آدم نمیتونه ادامشو حدس بزنه
حتمن بخونش

آهنگ
آهنگ
9 ماه قبل
پاسخ به  بهار

یه رمانه دیگه هم هست به اسم ماتیک. البته پسره توش خیلی بهتر از ارسلانه اما بازم نویسنده یه جوری داستان رو نوشته انگار همش حق با پسره است. و پسره هرکاری کنه حق داره اما دختره اگه خطا کنه واویلا.
نمی‌فهمم چرا همه رمانا شدن ضد زن

بهار
بهار
9 ماه قبل
پاسخ به  آهنگ

آره میخونمش
خخخ
افعیو بخون طولانیه ولی خیلی رمان قشنگیه

Negar
Negar
8 ماه قبل
پاسخ به  آهنگ

وااای ماتیک خیلی ضد حاله، نمی دونم تا کجای راستان خوندی ولی بعداز خیانتی که دختره کرد من خیلی لجم تز دختره دراومد و پاش کردم که نخونمش

فاطمه
فاطمه
7 ماه قبل
پاسخ به  آهنگ

نویسنده ماتیک و دلارای یکیه😂

درین
درین
9 ماه قبل
پاسخ به  بهار

این رمان از گیسو خزان هستش درسته؟ این نویسنده رمان های واقعا قشنگی می نویسه

بهار
بهار
9 ماه قبل
پاسخ به  درین

آره از گیسو خزانه این دومین رمانیه ک از این نویسنده میخونم واقعن قلم قوی و قشنگی داره

فاطمه
فاطمه
7 ماه قبل
پاسخ به  بهار

یه نفر تو تلگرام به اسم حنانه فیضی منتشر میکنه⁦🤷🏻‍♀️⁩

Parnian Taleb Ahmadi
Parnian Taleb Ahmadi
8 ماه قبل
پاسخ به  درین

اگر اهل رمان هستید من خانم زهرا ارجمند نیا نویسنده ی ماه و ماهی بودیم و ستاره ها مسیر را نشانت می‌دهند و همینطور هانیه وطن خواه نویسنده‌ی بر من بتاب و پیله تنیدم به سکوت رو پیشنهاد می‌کنم خیلی خیلی نویسنده‌های خوبی هستن

فاطمه
فاطمه
7 ماه قبل
پاسخ به  درین

یه نفر تو تلگرام به اسم حنانه فیضی منتشر میکنه⁦🤷🏻‍♀️⁩

ZAHRA
ZAHRA
8 ماه قبل
پاسخ به  بهار

خوندمش ، به جرعت یکی از فوق العاده تریناس به طوری که بر خلاف نویسنده این رمان که همش فوش دریافت میکنه از ته دل آفرین بهش میگم .

فاطی
فاطی
8 ماه قبل
پاسخ به  ZAHRA

واقعن فوق العادس
دقیقن

delvin
delvin
9 ماه قبل

حالا حالا ها درگیریم

بابا دیگه چیزش رو درآورد...!
بابا دیگه چیزش رو درآورد...!
9 ماه قبل

حقیقتا من هرچی ک فکر میکنم میبینم ، اصلا شخصیتی مثل ارسلان نمیتونه وجود داشته باشه!هر دیوانه ای اگر سر به دیوونه خونه بزنی یک سری رفتار آننرمال مشخص داره! این بشر همه ی رفتاراش به هم نمیخونه یعنی من میخوام تصور کنم ک وجود داره هم نمیتونم
عاقااااا نوسنده رو کسی میشناسه؟تروخدا زنجیرش کنین موجودی که تونسته فرضیاتی تا این حد بی منطق و مکالمات و تفکراتی تا این حد مهمل بسازه که با عقل گاوم جور در نمیاد خیلی خطرناکه!!!!
پارانویا چند قطبی و اسکیزوفرنی رو با هم داره!!!!

هانیه
هانیه
9 ماه قبل

وای این ارسلان خیلی بیشرفه اعصابمو داره خورد میکنه دیگ

دسته‌ها
52
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x