دلارای از شدت تحقیر لب فشرد اما نیامده بود که پس زده شود
برای اولین بار در ۱۷ سال زندگی اش ریسک کرده بود
_ از خانوادت میترسی؟ که بفهمن؟ بخدا من…
_ هنوز نفهمیدی الپ ارسلان از کسی نمیترسه دخترجون؟!
بک قدم جلوتر آمد و زیرچشمی نکاهی به ساعت انداخت
هنوز دوساعتی وقت داشت و بیکار بود
با سرگرمی ابرو انداخت :
_ من اینطوری دختر انتخاب نمیکنم کوچولو! حتی برای تخت خوابم!
دلارای گیج شده بود
نمیفهمید!
دختر ۱۷ ساله و عزیزدردانهی حاج فرهمند خودش را در اختیارش گذاشته بود و او پسش میزد…
گیج لب زد :
_ چطوری؟
گوشه لب آلپ ارسلان بالا رفت و با چشم به تونیک و شلوار دلارای اشاره زد :
_ اینطوری!
دلارای نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست
برای پس زده شدن نیامده بود!
زیرلب زمزمه کرد :
“فقط اینبار ، فقط برای ارسلان ، فقط یکبار تو زندگیت دلارای…”
چشمانش را باز کرد و خیره به چشمان ارسلان ، تونیک را از تنش بیرون کشید
ارسلان ابرو بالا انداخت ، یک قدم عقب رفت و با سرگرمی خیره منظره روبهرو شد
تکدختر کم سن حاج فرهنمد ، برهنه روبهرویش ایستاده بود
نگاهی به لباس زیر صورتی رنگش انداخت
بدش نمیآمد بیشتر سربهسرش بگذارد!
_ اصلکاری رو در نیاوردی که
دلارای وارفته نگاهش کرد
آلپ ارسلان روبه رویش ایستاد و خندید :
_ هرچند در نیاورده هم معلومه اون زیر خبری نیست
کم مانده بود بغض خفه اش کند
از اعماق وجودش احساس حقارت میکرد و می لرزید
دستش را جلوی بدنش گرفت اما الپارسلان اجازه نداد :
_ بیار پایین دستاتو
ناخوداگاه به حرفش گوش داد
ارسلان روبهرویش ایستاد و با بدجنسی تمام انگشت شستش را روی سر سینه دلارای چرخاند
دخترک چنان زیر دستش از جا پرید و بدنش لرزید که حتی ارسلان هم متعجب شد :
_ ویرجینی؟!
دلارای منظورش را نفهمید
تک دختر ۱۷ ساله حاج فرهمند را چه به این کلمات
حتی تا چند هفته پیش موبایل هم نداشت و رابطه با دوستانش زیر نظر حاج خانم بود
حال برهنه جلوی الپ ارسلان ایستاده بود تا شاید او از برامدگی و فرورفتگی های بدنش خوشش بیاید
_ یعنی … یعنی چی ویرجین؟!
آلپ ارسلان انگشتش را از روی بالاتنه دخترک برداشت :
_ دست نخورده
انگشتش را روی شکم برهنه دلارای کشید :
_ استفاده نشده
انگشتش را دور نافش چرخاند :
_ باکره
دستش را از زیرشکم دلارای پایین تر کشید و سعی کرد از شلوار جین دختر بگذرد :
_ یعنی پرده بکارت داری یا نه؟!
دلارای از جا پرید
مبهوت دست ارسلان را که کم مانده بود از لباس زیرش بگذرد را عقب زد و ترسیده به دیوار چسبید :
_ آ.. آره … معلومه که دست نخوردم!
حرصی صدایش را بالا برد :
_ تو با خودت چی فکر کردی؟! که نجابتمو از دست دادم؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نچ نچ دلارای احمق عاشق این یابوی عوضی شده……ارسلان خان داره ازش سواستفاده میکنه….دلارای ….دلارای یعنی تا این حد باید ساده باشی و خودتو حقیر کنی….پاکی و نجابت و عشقتو میزاری پای یک نر هوسباز؟؟ 🙄
سانسور نکنی تا آخر رمان رو میخونم مرسی ♥️🥰🥰🥰🌝
ببخشید پارت امروز رو کی میگذارید؟
هر روز ساعت ۷ عصر پارت داریم
ممنون
بیشتر بزار خیلی کمه.
خبخب یک کم بود ک مهم نی چون به کفشمه
دو دختره فاقده غروره مثه اینکه باو یه کمی به دخترا غرور بدید یعنی چی اخه میرهخودشو لخت میکنه ایبابا
نمد رمانه خوبیه اگه چرتش نکنید هی😐💫
بازم میگم سانسور نکنین خیلی قشنگع
یه کم بیشترپارت بزار رمان اصلا جلو نمیره 😐
مگه میشه یه دختر آنقدر خر باشه خودشو راحت تحت اختیار یه مرد هوسباز قرار بده رمان اصلا مسخرس
کم بود بعد از یک روز بیشتر بگذار خوب
اره بیشتر بزار