دستش را به پیشانی اش گرفت و نالید :
_ وای
داراب اگر اینبار هم مچش را میگرفت یا شک میکرد تمام بود!
حتی فکر به ان هم تنش را میلرزاند
کارهایش دست خودش نبود
آنقدر هول شده بود که نمیفهمید
مضطرب سمت تخت دوید و محکم آلپارسلان را تکان داد
صدایش از استرس میلرزید :
_ ارسلان ، ارسلان
پلک ارسلان پرید اما بیدار نشد
داروهایی که مصرف کرده خوابش را سنگین کرده بود
دلارای دوباره تکانش داد :
_ آلپارسلان
ارسلان بالاخره پلک هایش را باز کرد
با اخم نگاه گنگی به دلارای انداخت و با صدایی گرفته و ترسیده غرید :
_ چی شده؟
دلارای با صدایی لرزان توضیح داد :
_ منو میبری مدرسه؟
ارسلان دستی به صورتش کشید و اخمش عمیق تر شد
خشمگین و کلافه بود :
_ یعنی چی؟
_ داداشم داره میره اونجا اگر بخوام با آژانس برم دیر میرسم
ارسلان عصبی دندان هایش را روی هم فشرد :
_ کارت همین بود؟
دلارای کلافه و نگران گوشه تخت نشست :
_ توروخدا پاشو ، حداقل زنگ بزن آژانس من اینجا رو نمیشناسم
ارسلان با اعصابی بهم ریخته بازویش را از دست دلارای بیرون کشید و همانطور که زیرلب غر میزد دوباره چشمانش را بست
دلارای ناامید پایین تخت نشست
کم مانده بود به گریه بیفتد اما خودش را جمع و جور کرد
وقت نداشت
دستش را سمت لباسش دراز کرد و هم زمان لبش را میان دندان هایش گرفت تا اشک نریزد
قفل لباس زیرش را نتوانست ببند
بینی اش را بالا کشید لباس زیر را روی زمین پرت کرد
دستش سمت مانتو رفت که صدای ارسلان در گوشش پیچید :
_ بخاطر اون داری زار میزنی؟ بستن و نبستن اون فرقیم نداره بچه سایزت هشتاد و پنج که نیست!
دلارای دندان هایش را روی هم فشرد و عصبی سمتش برگشت :
_ زار نمیزنم!
ارسلان با خنده ای تمسخرآمیز سر تکان داد و دلارای خشمگین تر ادامه داد :
_ سایزمم به تو مربوط نیست
ارسلان سیگاری برداشت و خندید :
_ اشتباه میکنی! اتفاقا من تنها کسیم که سایزت بهش مربوطه کوچولو!
دلارای خجالت زده لب گزید اما بحث را ادامه داد
نمیشد که تا آخر ارسلان بگوید و او سرخ شود!
حوصله اش را سر میبرد و باعث میشد دلش برای دخترهای زبان درازی که قبلا تختش را گرم میکردند تنگ شود!
اما برخلاف تفکراتش ارسلان با سرگرمی خیره اش بود
_ من نرمالم! یک دختر عادی…
تو انقدر داف و مدل اطرافت بوده که حالا عادت کردی؛
جمله اش تمام نشده ارسلان روی تخت نمیمخیز شد و کمرش را گرفت و سمت خودش کشید
دلارای تعادلش را از دست داد و با جیغ کوچکی در آغوشش پخش شد
سرشانه برهنه اش را گاز ارامی گرفت و زمزمه کرد :
_ میتونم از تو هم داف و مدل بسازم دختر
دلارای منظورش را نفهمید
گنگ لب زد :
_ چطوری یعنی؟ من مدل بشم؟
ارسلان در گلو خندید و دستش را روی شکم دختر گذاشت :
_ از نظر سایز منظورم بود!
هم زمان دستش را روی شکمش بالا آورد
دلارای که تازه منظورش را فهمیده بود خجالت زده جیغ زد :
_ آلپ ارسلان؟
ارسلان کمرش را گرفت و در یک حرکت برش گرداند
روی تخت کوبیدش و با خشونت زمزمه کرد :
_ هیش فعلا جیغ نزن
خودش را جلو کشید و خواست لب پایین دختر را به دندان بکشد که دلارای وحشت زده نیمخیز شد :
_ داداشم
آلپارسلان سرد زمزمه کرد :
_ این وضعیت و محدودیتات بدجور داره میره رو مخم دختر جون … حالیته دیگه؟!
دلارای هم کلافه بود
هنوز هیچی نشده این وضعیت خسته اش کرده بود
تمام روز استرس داشت
اضطراب رفتار و واکنش های آلپارسلان از یک طرف و نگرانی خانواده اش از طرف دیگر
او بیشتر از آلپارسلان تحت فشار بود ولی مگر ارسلان این چیزها را درک میکرد؟!
برای او اهمیتی نداشت
آرام جواب داد :
_ بداخلاق نشو دیگه
ارسلان خودش را از روی بدنش کنار کشید
دلارای روی تخت نیمخیز شد و دودل نگاهش کرد :
_ میبریم؟ دیرم شده
آلپارسلان اخم کرد :
_ مگه من رانندتم؟!
دلارای پوف کشید :
_ زنگ بزن آژانس حداقل
ارسلان کج لبخند زد :
_ مگه من خدمتکارتم؟
دلارای اخم کرد
مسخره اش میکرد
او کم مانده بود از شدت اضطراب دیوانه شود و ارسلان تازه سرگرم شده بود
قهرآلود از روی تخت بلند شد و لباس هایش را پوشید
برای برداشتن کیفش از اتاق خارج شد و روبروی آینه با عجله مقنعه اش را درست کرد و سمت در دوید
در را که باز کرد صدای الپ ارسلان آمد :
_ دلی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
به نظرم بنده خدا نویسنده خیلی منظمه تو پارت گذاری تکلیفت معلومه که هر روز بعد از ساعت ۷ یه پارت میذاره
شما هنوز رمان صیغه استاد نخوندین بدونین بی نظمی و شلختگی تو پارت و غلط املایی ینی چی ماهی یه پارت میذاره اونم همش در رفت و آمد بین اتاق خواب و سالن هس
نویسنده صیغه استادکیه؟
من والا اول تاریخ و ساعته پارتارو نگامیکنم منظم و پشت سرهم باشه میخونم ی روز درمیونم باشه میگذرم ازش😂
چرررااااا پارت نمیذارین خون ب دل شدیم🤨🤨😂
اگه قرار پارت ها آنقدر کوتاه باشن من که دیگه ادامه نمی دم این رمان
اخه بابا جای حساس هم قط میکنن یعنی چی خب یکم بلندترکنن یاهم دوتاپارت بزارن یا هم کلا قط کنن وقتی کامل شد یدفعه بزارن بخونیم والا
دیونه میکنی ادمو خوب پارتو بزاردیگ 😡😡😡
وااااااااای دیوونمون کردی 😑
خب بیشتر کن پارتاتو
چی میشع مگه
مثلا میخای طرف جذب رمانت شه?
همه فراری میشن بیشتر😐😐
خون ب جگرمون کردی با این پارت های کم…😭😭😭😭😡😡😡😡
من دیدم بیشتر نویسنده ها نظرات رو دنبال میکنن و از کسایی که رمان میخونن سوال میپرسن راجع به نحوه پارت گذاری و روند داستان آیا راضی هستن یا نه…
نویسنده این رمان متاسفانه هیچ توجهی به نظرات نداره که باید پارت هاش, رو طولانی تر کنه و نظرات رو دنبال میکنه لطفا به نویسنده بگید پارت ها رو بیشتر کنه و یا کامنت بزاره و نظرات رو دنبال کنه تا خودمون بهش بگیم با تشکر❤🙏
بابا چه خبره مگه از بچه دبستانی دیکته میگیره فقط چهار خط منتشر کرده😑😂زحمت نکش نویسنده گرام راحت باش هر موقع تموم شد بزار البته اگه دلت خواست ها😒اصلا هم فک نکن کلی آدم حرص میخورن و منتظرن برای ادامه رمان
وااای توروخدا چرا انقد کم میرسه جای حساس تموم میشه.رمان کامل نیس بفروشنش؟
نه بابا هنوز تموم نشده
چقد طول میکشه تموم شه؟اگه تموم هم بشه باز پارت پارت میذارین یا میفروشن؟🤣باید یبارم بخریم بخونیم خون ب دلمون کردین
تازه اولای رمانه
نه دیگه اگه زیاد پارت بده منم زیاد بزارم ،اگه همشو کامل بده (که غیر ممکنه)منم همشو میزارم 😉😂