دلارای نفهمید چه شد
برای لحظاتی فراموش کرد جز پیراهن مردانه چیز دیگری به تن ندارد که وحشت زده از پشت دیوار بیرون پرید و جلو رفت :
_ ارسلان
ارسلان مشتش را در صورت مرد فرود آورد و دلارای ترسیده جیغ کشید
مرد با دهان پر خون صدایش را بالا برد :
_ ازت شکایت میکنم عوضی
ارسلان نعره زد :
_ برو هر گ*هی میخوای بخور
_ جای اینکه به من مشت بزنی به دخترایی که راه میدی خونهت یاد بده آسانسور اتاق پرو نیست
با کینه خندید و ادامه داد :
_ ضرر کردی که تو جلسههای برج شرکت نمیکنی! این سری جلوی چشم پنجاه نفر فیلمای آسانسور رو چک کردیم و….
جملهاش تمام نشده ارسلان با تمام قدرت مشتش را در صورتش کوبید
دلارای وحشت زده جیغ کشید
حس کرد صدای شکستن استخوان های صورت مرد را شنیده است!
ارسلان که دوباره سمتش حمله ور شد بازویش را از پشت کشید :
_ نکن ارسلان کشتیش
ارسلان عقب هلش داد
دوباره جیغ کشید :
_ نکن توروخدا … کمک
تا زمانی که همسایه ها از خانه بیرون بیایند چندضربه محکم دیگر در صورت مرد زد و ضربه ی مشتی هم از طرف او خورد
دلارای از شدت ترس به سکسکه افتاد
همسایه ها که جدایشان کردند با دیدن صورت خونی ارسلان ، وحشت زده جلو رفت :
_ ارسلان؟
صدایش از بغض میلرزید
ارسلان سرش را بالا آورد و با دیدن پاهای برهنه اش با خشم عقب هلش داد :
_ گمشو برو تو خونه
بهت زده عقب عقب رفت
هنوز حتی درست متوجه موضوع بحث نشده بود
ارسلان با دیدن مکثش بلند تر فریاد زد و هم زمان نیمخیز شد :
_ برو تو بهت گفتم تا بیام تکلیفتو مشخص کنم
نگاه همسایه ها که سمتش برگشت تازه وضعیتش را به یاد آورد
اینبار معطل نکرد
عقب عقب رفت و وارد خانه شد
پاهایش از شدت اضطراب میلرزید و نمیتوانست درست راه برود
بی حال روی زمین نشست و زانوهایش را در آغوش کشید
حتی زمانی که صدای آژیر پلیس را هم شنید از روی زمین بلند نشد
نگران ارسلان بود اما جان ایستادن نداشت
علاوه بر این از ارسلان میترسید!
لحظه آخر چنان خشمگین و تهدید آمیز نگاهش کرده بود که از روبرویی با او وحشت داشت
بالاخره یک ساعت نشده بود که در خانه باز شد
از جا پرید و نفس عمیقی کشید
صدای پسری غریبه میآمد :
_ میدونی اگر دماغش میشکست چه قدر علافی داشت برات؟چرا آدم نمیشی؟
صدای ارسلان را شنید :
_ خفه علیرضا حال ندارم ، اعصابم کم سگیه که تو بیشتر تر بزن بهش
دستش را به دیوار گرفت و از جا بلند شد
علیرضا زودتر از آلپارسلان دیدش
ارسلان مسیر نگاهش را دنبال کرد و به دلارای رسید
نگاهش تهدید آمیز و پرخشونت بود
علیرضا با دیدن پاهای برهنهی دلارای چشمش را دزدید :
_ من میرم دیگه
دلارای خودش را پشت کاناپه کشید تا از کمر به پایین پنهان شود و بغض کرده با انگشت هایش بازی کرد
اگر علیرضا میرفت….
اگر تنها میشدند خدا میدانست ارسلان چه بلایی سرش میآورد
ناخواسته بدون اینکه دست خودش باشد لب زد :
_ منم … منم میام
علیرضا با تعجب خیره اش شد
دلارای لبش را گزید
هول شده توضیح داد :
_ یعنی … یعنی منم میخوام برم … دیگه باید…
ارسلان عصبی گفت :
_ برو علیرضا
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ببخشیدااا ولی مگه لباس عربیرو
تو اتاق ارسلان عوض نکرد؟
پس چیشو تو اسانسور عوض کرد
شایدم واسه دفعات قبله
داره تکراری میشه
۵۴ پارت رفته جلو و هیچ اتفاق خاصی نیوقتاده
برای بار اول که قرار بود بره پیش ارسلان تو اسانسور لباساش رو عوض کرد عزیزم
اولاکه کجا رمان نوشته بود تو اسانسور لباس عوض کرد??😐🤔 رفت تو خونه ارسلان تو اتاقش این 1 سوتی
بعدشم دلارای خنگه خیلییییییییی
شورشو در اورده
اصن عقل نداره
جدا از دوربین
تو اسانسور جا لباس عوض کردنه ?
نوسینده جدا از این که دوخط دوخط مینویسه سوتیم میدع 😏😐
ن یادمه عوض کرد ی بار
نه بار اولی که رفت پیش ارسلان توی آسانسور لباس عوض کرد
نه بار اولی که رفت پیش ارسلان توی آسانسور لباس عوض کرد
فک کنم برای اولین بار که اومده بود خونه ارسلان اون موقع لباس هاشو تو آسانسور عوض کرد
امیدوارم بدتر از این نشه فقط همین 🙂
لطفا یکم بیشتر پارت بده نویسنده جان
خسته شدیم انقدر کم پارت میدی
دلارای بچه بازی درمیاره
اخه دختر آسانسور جای تعویض لباس هاست ؟
فقط امیدوارم ارسلانو رام کنه ی جور
خاک برسرش نشه چقد خنگه این دلارای الحق که احمقه واسه همینه داراب انقد بهش گیر میده میدونه عقل نداره
خب دلارای هم چند بار اومده بود اینجا هر دفعه هم حواسش به خودش بود که تر نزنه تو اون هیری ویری دوربین رو کجای دلش میزاشت
وای طفلک دلارای😬😢💔ارسلان رو بد عصبی کرده
چقدکمهههه
خوب بزار سه پارت رو باهم بخونم الان نخون سه پارت سه پارت با هم بخون