دنیا دور سرش می چرخید
چشمانش سیاهی میرفت و حالت تهوع امانش را بریده بود
احساس می کرد فاصله ای تا مرگ ندارد
حتی آنقدر توان نداشت که آب را گرم کند
کم کم لبهایش کبود شد و دندان هایش از سردی آب به هم خورد
لرز بدنش را گرفته بود و نمی توانست حرکت کند
با باز شدن در حمام ته مانده انرژی اش را جمع کرد و خودش را عقب کشید
به سختی پلک هایش را از هم فاصله داد و با نفرت خیره آلپارسلان شد
تنها شورت مردانه ای به پا داشت و بالاتنهاش برهنه بود
به چهارچوب در تکیه داد و سرد نگاهش کرد :
_ کی بهت اجازه داد بلندشی؟
با صدای لرزان غرید :
_ برو گمشو تنهام بزار
ارسلان باحرص خندید :
_ چی شده دختر حاجی؟
مگه خودت واسه زیرم اومدن التماس نمیکردی؟
مگه خودت به رفیقم پیام ندادی؟ مگه جلوم لخت نشدی؟
وارد حمام شد
دلارای بغض کرده به اطراف خیره شد
چشمش به صابون نقره ای رنگ اکلیلی افتاد
ناخواسته بی توجه به درد شدیدی که در لگنش پیچیده خودش را جلو کشید
صابون را برداشت و با تمام توان سمت آلپارسلان پرت کرد :
_ برو گمشو میگم
صدای جیغش در حمام پیچید
صابون به زانوی ارسلان برخورد کرد
چهرهاش درهم شد
کمی با خشم به صورت خیس از اشک دلارای نگاه کرد و بعد کم کم خندید
_ وحشی شدی کوچولو
صابون را با پا عقب هل داد و با خونسردی نزدیک شد :
_ من رام دوست دارم
خودت میدونی نه؟
تو این چند وقت خوب شناختیم
دلارای زار زد :
_ کثافت ولم کن
_ مطیع که باشی بیشتر تحریک می شم اما این وحشی بودنتم تنوعه
_ درد دارم دست از سرم بردار
_ واسه منی که هر روز یه آدم جدید رو می آوردم تو تختم عوض شدنت اونقدرا هم بد نیست
کنار پایش زانو زد و تهدید آمیز زمزمه کرد :
_ راستی چی شد دلی؟
چی شد که نگهت داشتم؟
چی شد که یک شبت شد چندماه؟
چی شد اون قدر پرروت کردم که وقتی هنوز شبا تو تخت منی خواستگار راه بدی؟
دلارای بی حال سرش را به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست
ارسلان دندانهایش را روی هم فشرد و از جا بلند شد
بی توجه به او وان را پر از آب داغ کرد و شورتش را از پا درآورد
دستهایش که زیر زانو و گردن دلارای حلقه شد چشمان بی جان دخترک باز شد
مشتش به آرامی روی سینهاش فرود آمد :
_ جون هرکی دوست داری بزاربرم
خودش هم به حرفی که زده بود اطمینان نداشت
اگر ارسلان اجازه رفتن میداد کجا باید میرفت؟
نمی دانست ساعت چند است اما شک نداشت شب شده است
ارسلان بیرحمانه ساعت ها در تخت تنش را دریده بود
کجا می رفت؟!
داراب سر از تنش جدا میکرد
جایی برای رفتن نداشت اما ترجیح میداد شب را در خیابان صبح کند تا در آغوش آلپ ارسلان
ارسلان بی توجه به او در وان آب داغ قرارش داد و پوزخند زد :
_ انقدر دست و پا نزن بچه
به خاطر اینکه یکم رابطمون خشن تر از همیشه پیشرفت دلخور نیستی مگه نه؟
از این ناراحتی که نذاشتم به خواستگاریت برسی آره؟
دلارای نالید :
_ جون هر کی که دوست داری دست از سرم بردار
ارسلان شانه دخترک را گرفت و جلو کشیدش
پشت سرش در آب نشست و مجبورش کرد سرش را به سینه مردان اش تکیه دهد
_ من هیچکسو دوست ندارم
تا الان باید فهمیده باشی
دست ارسلان که از شکمش سمت سینه هایش بالا آمد چشمانش گشاد شد و از جا پرید :
_چیکار داری می کنی؟
ارسلان این بار با خشونت دستش را دور گردنش حلقه کرد و به خودش فشردش :
_ آروم بگیر
صدای تهدید آمیزش باعث شد دلارای دست و پا نزند
در عوض بغضش با صدا منفجر شد :
_ تو ... تو رو خدا … ولم کن … تو … تو که هر کاری می خواستی کردی … نابودم کردی … از شدت درد حتی نمیتونم تکون بخورم … چی از جونم میخوای دیگه؟ ارسلان تو مریضی … مشکل داری … چرا دست از سرم برنمیداری؟!
گریه اجازه نداد بیشتر ادامه دهد
هق هق کنان مشتش را در آب کوبید و صدای بغض آلودش بالا رفت :
اصلا من غلط کردم عاشق تو شدم … من … من گوه خوردم … چیکار کنم ولم کنی ارسلان؟
ارسلان شکمش را نوازش کرد
بدون عصبانیت کنار گوشش زمزمه کرد :
_ میخوای ولت کنم؟
دلارای بلافاصله به نشانه تایید سر تکان داد
ارسلان دوباره پچ زد :
_ دست از سرت بردارم؟ برای همیشه؟
این بار دلارای چند ثانیه مکث کرد و با شک دوباره به نشانه تایید سر تکان داد
دست ارسلان از شکمش بالاتر آمد :
_ کاری کنم دیگه هرگز چشمت بهم نیفته؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
.
بلاخره پارت جدید آمد
نظری ندارم😂😐
یعنی من دم به دقیقه میام ببینم پارت رو گذاشتین
راستی فاطی (چه زود دختر خاله شد) ساعت چند پارت ها رو میزارید؟
نزدیکای ۷
راحت باش😂
الان دیگه میزارم
یعنی من مثل معتادا دم به دقیقه میام ببینم
راستی فاطی ساعت چند پارت ها رو میزارید؟
راستی فاطمه رمان ها رو خودت مینویسی ؟
برام جالب شد بدونم
نه بابا من نویسنده نیستم فقط ادمینم 😂
نویسنده این رمان بودی خو الان چیزی ازت نمونده بود😂🤍
نویسنده عزیز زیر میزی میخوای ؟
خوب بنویس دیگه ادامه اشو
فاطی خدایی به این نویسندش بگو مردیم و زله شدیم پارتا رو بیشتر کن
راستی این رمان دیگه خیلی داره بی معنی میشه همش با ارسلان سوسول کرده داراب زده سقط کرده اری عوضی و بی احساس دلی خیلی شاسکول و ضعیف و احساسی بابل نفهمیدم چی به چی همش تکراری انگار
شماها از کجا رمانو میخونین؟؟من میزنم گوگل سایت رمان دونی رو میاره میرم توش،عضوش نیستما
چیزی از اینکه گفتی داراب سقط کرده ندیدم
یا ی نفر در مورد گذشتع بابای ارسلان گفته بود من همه قسمتا رو خوندم ولی اینایی ک شما میگین نیس توش
پارت دیروزم ک ارسلان تجاوز کرد خیییلی کلی گفته شد ولی تو نظر سنجی بچها هرچی از دهنشون دراومد ب ارسلان گفتن😐😐😐😐فاطمه جون بیا منو نجات بده چی شد الان؟؟!!
همینجا میخونن
رفتارای ارسلان رو دارن تجزیه و تحلیل می کنن😂😂
😂 😂 😂 😂
دیگه چیزایی هم که تو رمان کلی میگه بچها خودشون باز می کنن ماجرا رو😂😂
خدااا قوت🙌🙌😂😂
😂😂
خیلی خوب بود😂🤣
بچها این رمان همینطوریه
پارتای کم میده
غر زدن تون هیچی و عوض نمیکنه جز اینکه الکی انرژی مصرف میکنید
من واسه خودتون میگم
الکی فقط اعصابتون خورد میشه هروز
اگر نمیتونید با این وضع کنار بیاید بنظرم نخونید این رمانو چون الکی اعصابتون خط خطی میشه
من خودم تفریحی میخونم واسمم مهم نیس چی بشه وگرنه اگر مهم بود واسم قطعا میطاشتمش کنار چون پارتا کمه
امیدوارم ناراحت نشید ، من واسه خودتون میگم 🥰🥰
الان هفتاد پارت از این رمان گذشته ولی چیزی جز سکسو
جرو بحث دلارای با ارسلانو برادراش نبودن
میتونم بگم چرت ترین رمانی ک خوندم و پشیمونم از این ک وقتمو هدر دادم دیگه نمیخونم
میگم اینا که کامنت دادن فک کنم جدید هستن چون دیگه ما قبلی ها عادت کردیم
😂😂
همی نه😂
این چی بود اخه یه زره.
مثلا جذاب میکنی رمان رو.
اصلا هم جذاب نمیشه بلکه همه از رمان خوندن زده میشن.
از اینهمه ناراضی یکم بیشترش کن
چقد بد شد😐😕
چرا ارسلان انقد وحشیه😑
نویسنده خواهشا بهترش کن
افکار نویسنده ترسناکه نه ارسلان😂😂
مگه دل درد دارید اخه که رمان انلاین میخونید برید بانک رمان هزار تارمان یه روزه بحونید، که اشتباهه کلا،خودتون انتخاب کردید آنلاین بخونید is🤭🤭🤭🤭
چرا اینجوری پارت میذاری اینکه چیزی ننوشتی
یا ننویس یا اگرم مینویسی درس درمون
والا زده شدیم از رمان خوندن
لطفاً دیگه ننویس….
ادامه نده….روانم بهم ریخت …
یایک پارت درست و حسابی بنویس،مثل بقیه رمانهای دیگه ،یااصلاننویس….
اههههههههههههه😬☹️😡
چع وضعشع خب
باید ۲۴ ساعت منتظر بمونیم واسع ی ذرههههه😤😤
فاطمه تو اینارو از خودت مینویسی 🤔
چیارو؟؟😕
فاطی یکم پارتهارو بیشتر کن دا پلییییزززز😀😀یا لااقل ی پارت دیگ بشوت بیاد🤣
عشق تو سن پایین یعنی همین،بدترازاینم میشه…اخرش فقط پشیمونیه وبس.گذاشته درس عبرت شه.دلارای مجبوره با ارسلان ازدواج کنه.مجبور چون مثل خیلی ازمادخترا فقط گول ظاهر الپ ارسلان رو خورده نه باطن کثیفش.
عشق تو نوجوونی تهش همینه.به هرحال پشیمونیه.درستونو سفت بچسبید یکی لنگه دلارایو….نشید.بااین رمان خوندنا بهتراز اون نمیشید.
..یع دلسوز…
از این خرا زیاد شده تو غصه نخور
احساس می کنم پیام تبلیغاتی بود 😐