_ حرفام جواب نداشت ارسلان
من دنبال ترمیم این رابطه نیستم که باهات بحث کنم
همه چیز تموم شده
_ اگر فکر کردی دنبالت میام اشتباه کردی
برگرد روی تخت
منم مزخرفاتی که گفتی رو میذارم پای حال بدت
دلارای وارد آسانسور شد
صدای موزیک آسانسور در گوشش پیچید
قبل از اینکه در آسانسور بسته شود ارسلان خودش را به آسانسور رساند
دلارای در چشمانش خیره شد و محکم گفت :
_ دیگه نمیخوام ببینمت
زنگ نزن ، نیا خونمون ، پیام نده
بشو همون آلپ ارسلان مغروری که بهش میگفتی بالای چشمت ابروعه قهر میکرد و خط میزد
اگر ذره ای برای خودت ارزش قائلی دیگه سمت من نیا
ارسلان مشتش را به دیوار کوبید و غرید :
_ یادت رفته روز اول چطور افتادی دنبالم؟
فکر کردی تو شروعش کنی اجازه میدم تو هم تمومش کنی؟!
تا وقتی من بخوام هستی ، نخوام طوری پاک میشی که هرگز حتی اسمتم یادم نمیاد
دلارای بغضش را فرو داد :
_میتونی تهدیدم کنی که به خانوادم حرف میزنی
میتونی مجبورم کنی کنارت بمونم
میتونی زورم کنی به حرفت گوش بدم اما اگر خواستی دوباره سمتم بیای یک چیز رو فراموش نکن ارسلان
من ازت متنفرم!
دیگه این رابطه رو نمیخوام
اگر اومدب بدون داری خودتو به دختری آویزون می کنی که روزی پست زده!
در آسانسور بسته شد
همه چیز تمام شده بود
دلارای دستش را جلوی دهانش گرفت و هق زد
با صدایی بلند
چنان زار میزد که انگار عزیزش را از دست داده بود
همینطور هم بود
هنوز عاشق ارسلان بود
هنوز با بستن چشمانش تصویر صورت او را می دید
هنوز بوی بدنش را ، موهایش را و گرمی دستان مردانه اش را می توانست تصور کند
هنوز هم با چند دقیقه ندیدنش دلتنگش می شد و با شنیدن صدایش ضربان قلبش بالا می رفت
بلندتر زار زد
هنوز هم دیوانه وار عاشق ارسلان بود اما دیگر نمیخواستمش
دستانش را مشت کرد و با گریه زمزمه کرد :
_ من عاشق ارسلانی هستم که تو ذهنم برای خودم ساختم نه ارسلانی که با بی رحمی نابود میکنه
از خانه بیرون زد
نگاه سنگین نگهبان را احساس میکرد اما توجهی نکرد
بار بعدی وجود نداشت
دفعه آخر بود که او را اینجا میدیدند پس اهمیتی نداشت که چطور نگاهش می کردند ، چطور برایش دل میسوزاندند و چطور از او رو برمی گرداندند
هیچ چیز دیگر تکرار نمی شد
_خانوم؟
پاهایش از حرکت ایستاد
صدای راننده ارسلان بود
_ من میرسونمتون خونه
صدایش از شدت گریه گرفته بود
_ نیازی نیست
_ آقا دستور دادند همراهیتون کنم تا خونه
دلارای پوزخند زد :
_خب اون آقا ، آقای توئه نه آقای من!
پس دلیلی نداره مثل تو هرچی که گفت چشم بگم مگه نه؟
حرصش را سر راننده بدبخت خالی میکرد
بر خلاف انتظارش مردبا خونسردی لبخند کمرنگی زد :
_درسته ولی با حالی که دارید بعید میدونم بتونید تو خونه برسید
اجازه بدید من ببرمتون
بزارید کمکتون کنم
دلارای با شک نگاهش کرد
مرد ادامه داد :
_وضعیتتون خوب نیست
ممکنه آدم درستی به پستتون نخوره
دلارای بیمیل صندلی عقب سوار شد
حوصله دردسر جدیدی را نداشت
تا همین جا هم برایش کافی بود
حتی نمی خواست فکر کند در خانه چه چیزی در انتظارش است
تمام مدت خیره به فضای بیرون اشک ریخت
راننده چند قدم مانده به کوچهیشان ایستاد
زیر لب زمزمه کرد :
_ مرسی
خواست بیاد شود که دستمال کاغذی جلوی صورتش قرار گرفت
_ صورتتو پاک کن
آب دهانش را فرو داد
دستمال را گرفت و صورت اشک آلودش را پاک کرد
گونه هایش می سوخت
احتمالاً کبودی و زخم هایی هم داشت
درست به یاد نمی آورد
ذهنش کار نمیکرد
حتی اگر اطلاعات شخصی اش را هم میپرسیدند نمی توانست درست جواب دهد
مرد آرام گفت :
_ امیدوارم بار آخری باشه که از خونه ارسلان میرسونمت
دلارای بهت زده نگاهش کرد
مرد آینه را روی صورتش تنظیم کرد و ادامه داد :
_ برو پیش خانوادت
هر چقدر هم بد ،هر چقدر هم بی مهر و با افکار بسته ، بازم اونا پدر و مادرتن
اگر زمانی خواستی با پسری باشی یادت باشه قدرت رو بدونه
تو برای ارسلان سن گریزهای هستی که برای سرگرمی هر چند وقت با کفش جلوتر هلش میده و به قل خوردنش میخنده
نذار این اتفاق بیفته
نذار کسی به این چشم بهت نگاه کنه
بذار اگر الپ رسلان میخوادت قبلش بدونه ارزشش بیشتر از ایناست که به چشم سرگرمکردنش بهت نگاه کنه
بغضش را فرو داد و به نشانه تایید سر تکان داد
اگر دهان باز میکرد بغضش منفجر می شد و نمی توانست جلوی اشک هایش را بگیرد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا راننده انقدر مشکوکه شایدم من شکاکم
من فقط میخوام بدونم میخواد چه جوابی به خانواده اش بده…..وووییی حتی تصورشم وحشتناکه
ببخشید دیگه درس و امتحانا نمیزاره باشم دیگه😊
سلام ، لطفا این رمان هم نصفه نیمه رها نکنید خواهشاً، متعهد باشید 🌹
فاطی فاطیییی ای بقیه من حس میکنم آقا منم بیام بینتون😀
بیا عزیزم
الان همه هستن پارت ۷۵ بیا اونجا😂
سلم
منم نظرم تقریبا نظر همه کامنتا بودن🙃وقت گذاشتم همه رو خوندمااا ماشاا یکی نوشته بود کامنتا باحال تر از خود رمانس راس میگه بنده خدا😂
فقط یه چی میشه منم بیام بین تون؟! 🥲
(و مهنایی که منتظر پارت بعدی همین رمانس و از سر بیکاری اومده کامنتارو میخونه و فردام تو مدرسه به جای درس قراره از کامنتا جواب بده که بعد معلم محترم هم کوفتشو تو دفتر نمره بزاره😐💔)
بیا
سلام فاطمه خانوم جووووون،،درباره ی یه رمان دیگه سوال دارم میشه بپرسم ازتون
سلام عزیزم اره بگو
من رمان طلاییه رو تازه میخونم ولی متاسفانه دیدم که کامل نیست ،،هم سانسور شده همین که یه قسمتایش حذف شدن ،،،گلم من کاملش رو میخوام چه کار باید بکنم
جااان؟
م ک رو هم جنسی خودوم که راش نمزنوم
قبلاً که زن عماد بودوم فیکر میکردوم دوختروم
ولی بعد بعضی ها سه وال پرسیدن که دوختری یا پسر م به شک افتادوم رفتوم دستشویی فهمیدوم پسر هستوم…🙁💔
😂😂😂😂پشم هایم چه غریبانه میریزند
شت !
حرفت سنگین بود سلومون ، ۲۰ دقیقه سکوت
….
…..
…….
……….
سکوت مرگبااار💔
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
به سمت افق و فراتر از ان….
واووو
چقدر این راننده هع فهمیده و با کمالاته🙂
اولین کراش ایرانیه من همین راننده هس😂بقیه همه از دم کُره ای🥲😂😂
خیلی جذاب مینویسی ولی کمه
ولی فانوسن دلارای و دیگه به همبن راحتی برنگردون پیش این روانی
میگما این فاطومه مشکوک میزنه والا میره این پارت هارو به بقیه میدههه😭😭
این پارتم نفهمیدیم خواستگار کیه؟
اوک بای😐🤌😂
😂😂😂😂😂😂😂😂😂
هومنه من خوندم
کجا خوندییییییر😲😲😲بگو بریم اونجا بخونیم تموم شهههههههههه
بیچاره دلارای بره خونه بدبخته ک 😬
دیگ مامان بابام میفهمن دلارای چی کارا میکنه
امم یه سوال میخوام بپرسم که ربطی به این رمان نداره… یه رمان تو همین سایت گذاشته بودن حالا دقیق نمیدونم کِی …
اسمش سکانس عاشقانهس همه پارتاش اومده ، میخوام کامل دانلودش کنم ولی سایتی رو پیدا نکردم اگه میشناسین سایتی رو لینکشو برام بفرستین
صب کن بپرسم چرا نصفه رها شده اگه شد بقیشو میزارم خودم
🥲تنها آدم باشعور رمان همین رانندس
آی من تو رو بقولم
کراش زدم روش😂💔
آره واقعا خیلی مرد با فهم و کمالاتی بود
یکی به سولومون بگه بیاد رو این کراش بزنه 🤣
حقق+
این داستان در اصل همون عشق ارسلان و دلارام هست ولی دلارای تو پارت های بعدی با داداش ناتنی ارسلان ازدواج میخواد کنه که ارسلان عروسی رو بهم میزنه
از کجا میگی :/
سلام
به نظرم این قسمت درست درمون بود،
ازدلارای احمق به همچنین حرکتی شاهکاره،
البته امیدوارم وانده.
نویسنده جون حالابقیس روازیه سال بعدش بنویس…
ازدانشگاهش،
ازدرونگرابودنش و اینکه به کسی محل نمیده،
فاز دلارای روعوض کن،
بااین جواب محکم جلوارسلان بادیه تغییر اساسی تومنشش ایجاد بشه.
اره دیگ این قسمتا ک حساسه و میخواد کتک بخونه و معلوم نیس جواب خاستگارو چی میده و دو ب شک بودن ارسلانم ک مهم نیست 😐😐دققققیییق گذاشتی همونجا ک مهمه میگی از ی سال بعد؟!😐😂😂😂😂تو بی نظیری🌹😂
خداوکیلی تو مسلمون نیستی نویسنده 🙂
کی می خواست نویسنده از خونه ارسلان بکشه بیرون بیا رفت بیرون حالا یه ماه تو خونه حاجی مهمونیم😂😂😂
😂😂
چ میدونستم از خونه ارسلان در آییم یه پنج پارتی مهمون مسیر از خونه اری تا باباشیم😂🤌
مننن!
ناموصا چ میدونستم از خونه اری بیایم بیرون ی سه چار پارتی در ب در داخل ماشین دم در و مسیریم
خوشحالم ک از اول رمان یکی ری اکشن ب کامنت من فلک زده ام نشون داد🥲😂🤌
😂😂😂
من که میگم خواستگاریش همون راننده هست
خیلی اقتصادی فک کردی ولی فکر نکنم دلی و ب راننده جماعتبدن.
چ بگم
همون هومنه…فکر کنمم