صدای سلام و احوالپرسی از بیرون اتاق آمد
دامون خواست خارج شود که دلارای دستش را کشید
_ دامون تو رو خدا بگو
_آشنا میشی دیگه حالا مگر اهمیتی هم داره؟!
صبر کن جلسات بعدی همه چیز رو میپرسیم
دلارای سعی کرد عادی به نظر برسد
_ توکه میدونی این چند روز نه حاج خانوم نه حاج بابا با من حرف نمیزنه
دارابم به حدی عصبانیه که انگار ارث پدرش رو خوردم
حتی جواب سلامم رو هم نمی ده
یعنی من حق ندارم بدونم این پسره که اومده خواستگاری کیه؟!
دامون انگار باورش شد که سر تکان داد
چند وقت گذشته وضعیت خواهرش در خانه اصلا خوب نبود
بعد از شبی که به خانه نیامده بود حتی حاج بابا هم دیگر در صورتش نگاه نمی کرد
داراب چنان به خونش تشمه بود که اگر حاج خانوم حواسش نبود دخترک را سیاه و کبود میکرد
انگار همه میدانستند چیزی سرجای خودش نیست اما میترسیدند بپرسند
بیشتر به فکر شوهر دادن دخترک و پاک کردن صورت مسئله بودند!
_ دقیق نمی دونم چه کارشه اما حرفش خیلی برو داره
_ یعنی چی؟! چرا برای حاجی انقدر مهمه؟!
_ نمیدونم ولی اونایی که درست حاجی رو نمیشناختن فکر میکردن پسرشه
اون کسایی که چند ساله کنار حجره حاجی حجره دارن و درست میشناسنش میگفتن یک جورایی شاگردشه اما خیلی بیشتر از یک شاگرده
مثل اینکه از همون بچگی زیردست خود حاجی بزرگ شده
حتی بعضیها با ارسلان اشتباه می گرفتنش
هرچی آلپ ارسلان پیش پدرش نبوده این پسره بوده
دلارای سر تکان داد :
_ بابا چطور اجازه داده شاگرد دوستش بیاد خواستگاری من؟!
حرفش دلنشین نبود
اصلاً برایش شغل و موقعیت اجتماعی آدمها اهمیت نداشت
از بچگی محدود بود اما هیچ زمان مشکل مالی نداشتند
به آدمها به چشم پله نگاه نمیکرد
برای لحظه ای از خودش بدش آمد که پسرک را حتی در نبود خودش اینطور تحقیر کرده اما بهانه دیگری نداشت
وصلت با او من یعنی دیدن هر روزه ارسلان و خانوادهاش…
دامون بهت زده نگاهش کرد
_ چی داری میگی دلارای؟
تو همچین آدمی هستی واقعا؟!
_ انقدر رو دستتون موندم که میخواید فقط از سر بازم کنید؟!
ایندم براتون مهم نیست؟
براتون فرقی نداره طرف با این سن هنوز شاگرد حاجیه؟!
_ یک شاگرد معمولی که نیست
دست راست حاجیه
یک جورایی در نبود حاجی این پسر همه کاره ست
اصلا من اشتباه کردم گفتم شاگرد
منظورم اینه که یه جورایی مثل پسر خوندنش میمونه
دلارای پیشانی اش را فشرد
بعد از روزها دوباره اضطراب و استرس داشت
انگار ارسلان قرار نبود دست از سرش بردارد
ارسلان نمیدانست
دفعه آخر به خاطر اینکه کنار پسرک نشسته بود آنطور خشمگین شد پس احتمالاً او خبر نداشت
لبش را گزید
وای به حال روزی که آلپ ارسلان متوجه میشد
دردسر ها دوباره شروع می شد….
بغض کرده نالید :
_نمیشه من از اتاق بیرون نیام؟
دامون متعجب جواب داد
_معلومه که نمیشه
تو چته دلارای؟!
تا الان داراب هر چی که گفت ما جلوشو گرفتیم اما انگار خودت هم دنبال دردسری ها
دلارای سرش را پایین انداخت
کاش میتوانست بگوید
کاش با یکی دردودل میکرد….
_ اصلا مگه خودت به حاج خانوم گفته بودی که اجازه بده بیان؟!
دیگه چته؟
حاج خانومو داراب کم ازت عصبانین که حالا وسط خواستگاری هم آبروریزی کنی؟!
سکوت کرد
حق با دامون بود
چوب خطش پر شده بود
این بار دیگر نمیبخشیدنش…
بدون اینکه دست خودش باشد زمزمه کرد :
_ آلپ ارسلانم هست؟!
تنها سوالی که جوابش برایش اهمیت داشت…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بیلا
**
اصلا سولومون ک اسم ی شخصیت معروفه نمیفهمم اینایی ک ب اسم اون میان چ اشکال داره خو منم همیشه ب اسم خاننده های محبوبم کامنت میزنم مگ خریده شده وا:/
سولومون توی آپارات گفت دیگه نمیاد تا چند وقت گفت برید خوش باشید با سولومونای قلابی
فعلا همه سولومونا ناپدید شدن 😐😂
وایی خدا ارسلان اگه باشه پدر پدر دلارای رو در میاره بر میگرده میگه دلارای رو کرده دلی هم دختر نیس صبر کن حالا
بچه ها واقعا سولومون پسره؟؟؟ دروغ؟؟
فک نمیکردم بم فک نکنی:+
تنها یادگاریم گل رز دستته°•|
فکرشم نکن ی بار دیگم برگردی«_»
من بدم اصن تو خوبی^^
برو برو برو اصن خستم از همه دور وریای گهت)
#مین هو_عقاب🤟
وای پسرم آقاست
ولی خیلی لشه حاج خانوم
بگین یکی بگیرتش حاج خانوم
اخه ببین قیافشو حاج خانوووومممم
😂😂
میرم حتا اگه نشستی به دلم تو🌛🌚
نفس من ماله تو نفس تو ماله من🫂🕶️🙂
دیجی این لای لای. تو خعلی رو اعصابمه
چرااا قشنگه که ..😶🙁😂😂
تو این چند پارت اخیر ک لالای لای نذاشتم ، ولی اونجاهایی هم که گذاشتم یا جز اهنگ بوده
ولش کن این همون سولومونه داره بیخودی جو میده🤣
عهه؟😂😂😂اخه گفت که میرم چند وقت ؟..😂
وقتی اونی ک نوشته سولومون کامنت زده این مین هو میاد حساسیت نشون میده ینی خودشه با اسم جدید🤣 اخلاقشم ملومه همونجوری مخالف🤣
عجب!..🤔😂😂
یه منفی دادمت
عی داد حالا چ خاکی ب سرم کنم🤣🤣
تهِ کوبوندش بود اذیتش نکن😂😂
خاک رس💩🕶️
اونی ک فرسادی خاک نیس بچه🤣🤣
قصد منم خاک نبود کیک فنجانی مامان بزرگ🧟👀💩
مامان بزرگ تو ازینا میده ب خوردت؟ نوش جونت
کیکتو پیش خاک رس میزاری؟ درخت کیک فنجونی مامانبزرگ دوس داری؟ یکم آبیاریشم بکن 🤣🤣
یدونه ای دیبااا شادددد شدم قشنگ🤣😂🤣😂🤣😂
هی میام کمی بخندم برم طرف خیلی جکه🤣🤣
خانم همه چی دانا برو تو آپارات خوده سولومون گفته….
ی احتمال دیگم هس عاشق شده😂😂
بر چه اساسی میگی من سولومونم دلیل بیار!
گفتماااا هیشکی حساس نشد اون سولومن دیقن کیه واقعیه یا الکی ولی تو خیلی قطعی گفتی الکیه🤣 حساسم شدی سولومون رفته طرف اسمشو میدزده من ک خودم نمیتونم تشخیص بدم کی راس میگه کی ن ولی تو تونسی
اوه شت لنتی منم جر خوردم اصن کامنتاشو خوندم لنتی🤣🤣🤣🤣
حرص نخور جوش میزنی
باشع ممنون بابت اطلاع رسانی…💩🕶️
چ خشگلی..!
نه علامت شماست😂💩
علامت ن کوچولو باید بگی شکل یا اسم که البته فلن ما تو رو بااین میشناسیم هرجا میریم کنارته
ادبیاتتو درس کن بعد باش در بیوفت
۱۰ سالش بیشتر نیح
سیم عاخرش کیکشع
عا دی ولش کن دلم براش سوخ بیا تل گپ برات فرسادم باقلوا
شاخا رو باش😐🧟
.
.
شما خودتون چند سالتونه پروفسورا؟😂
فلن کنار خنده شماست”!
ادمین جان سولومون رفته ولی بقیه از اسمش استفاده میکنن….!٫٫
بچها همه پروف بزارید باحال شه
فاطی چجوری بذاریم
اول برو تو منو (سه تا خط کوچولو روهم )گوشه سمت راست اون بالا😂. بعد اونو که زدی نوشته حساب کاربری اونو بزنی نوشته ویرایش پروفایل ،،بزن اگه نتونستی باز بگو تا بت بگم
فاطی نشد.. نوشته ثبت نام، هر چیم زدم ثبت نشد
چرا نشد ثبت نام کنی☹️
نمیذاریم
😒😒
به به اینجا کجاست 🤔😍😂
سایت رمان دونی.!
😐🤲🏼
میگم فاطمه من ی رمان خوب نوشتم
میتونم بهت بدم پارت گذاری کنی؟؟؟؟
امکانش هس؟؟؟
شما بفرمایید
مثل این فیلمای ترکی هستا که سه ساعتها ولی 45دقیقه اش می کنن بعد پنج سال تموم میشه باور کن اینم همیشه😐🤦😂😂
دقیقااا😅
یعنی این انصافا از خوابم گذشتم اومد این و خوندم خدایا چرا این نویسنده دست کوتاه 😐😩
چ عجب کامنتا خلوته😂😂
سولومون رف تو دیگه کیی؟
ادمین همه رمانایی ک میزاریو خدتم میخونی؟
بعضیاشون اونایی کمن معمولا💔