#پارت _10
•┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄•
میثاق ”
از همان بدو ورودش توجهم به سن و سال کمش جلب شده بود و بیشتر از این نمیتوانستم خودار باشم
_ تو چن سالته دختر جون؟
دخترک با صدای محکمی که نشان از جسارتش دارد لب میزند
_ 19 سالمه
_ ولی من یادم نمیاد گفته باشم بچه میخوام واسه پرستاری! گفته بودم پرستار میخوام واسه بچم …!
سرخ شدنش از عصبانیت کاملا مشهوده و این من رو به پوزخند وا میداره
خودش را روی مبل بالاتر می کشد و صاف تر میشیند …
_ من اونقدرام بچه نیستم جناب راد ، نمیگم تجربه بزرگ کردن چن تا بچه رو دارم ولی با قواعد بچه داری هم بیگانه نیستم و میتونم از پسش بربیام
جسارتش تحت تاثیر قرارم میدهد
_ ولی من بچم اونقدری برام مهم هست که نمیتونم موش آزمایشگاهی شما قرارش بدم خانوم !
از صورت برافروخته و دست هایی که مشت شده بودند کاملا مشخص بود حرص خوردنش !
_ جناب شما نمیتونید بدون دیدن کار من درموردم اینطوری قضاوت کنید !
ابرو بالا انداخته و اویی که جلز ولز میکرد را تماشا میکنم . اصلا زن جماعت همین بود پر از ادعا های پوچ و تو خالی …
مطمئن بودم با اخلاق و خلقیاتی که آراز دارد به دو روز نکشیده بار و بندیلش را جمع میکند و پشت سرش را هم نگاه نمی کند …
(مثل اینکه دختر مارو دست کم گرفتی میثاق خان! 😌)
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
زود زود پاااارت بدههههه لطفااااا۰😭💜
پارتا خیلی کوتاهه🥲
چرا اینقدر کمه🙁
مود نویسنده ارو دوس 😂😂😂❤