#پارت_11
•┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄•
- میثاق “
پوزخندی میزنم
_ ولی به هر حال من فک نمیکنم شما بتونی از پس این کار بربیای !
حرصی از جاش بلند میشه و با یه جهش مقابلم می ایسته
_ گفتم که شما نمیتونید اینطوری کار منو زیر سوال ببرید من حاضرم بهتون ثابت کنم اینطوری نیست !
ابروهام بالا میرند و مثل خودش من هم مقابلش می ایستم
تا میام دهن باز کنم ، اما صدای باز شدن در ورودی و پشت بندش عکس شیدا در آینه ای مقابلم می افتد .
نگاهم به دخترک سرتق روبه رویم می افته ؛ باورم نمیشد در رو پشت سرش نبسته باشد ؟
لعنتی میفرستم و قبل از رسیدن شیدا با فکر یکهویی که به مغزم میرسه دستم بند ک*مر باریک دخترک روبه رویم میشود و ت*نش را به ت*نم می چ*سب*انم
دخترک که حتی اسمش را هم نمی دانستم جیغ خفیفی میکشد که فوری سر کنار گوشش میبرم و زمزمه میکنم
_ لطفا فقط چند لحظه ساکت باش بعدا توضیح میدم بهت
دخترک بهتش زده بود و با چشم های گرد شده نگاهم میکرد ، خودم هم خنده ام گرفته بود از کاری که کرده بودم
تق تق کفش های پاشنه بلند شیدا نشون از پایین اومدنش از پله میده
مطمئن بودم اولین جایی که سرک کشیده اتاق خوابم بوده ..
او حتی آراز هم ذره ای برایش اهمیت نداشت ، قصدش از دوباره برگشتن فقط خالی کردن عقده های خودش بود !
اون زن از پس زده شدن متنفر بود و من قصد داشتم حالا حالا ها این حس رو تجربه کنه
تق تق کفش های پاشنه دارش داشت نزدیک تر میشد و صدایش حسابی روی مخ بود !
سرم را دوباره به گرون دخترک نزدیک میکنم تا صمیمی تر دیده شویم
_ گفتی اسمت چی بود ؟
سرتق جواب میدهد
_ نگفتم
نمایشی قهقه ای میزنم و دوباره زیر گوشش پچ میزنم
_ خب حالا بگو !
اخم درهم میکشد اما اسمش را زیر لب زمزمه میکند
_ مرسا
مرسا … اسم جالبی داشت
صدای جیغ شیدا که بلند میشود کیفور شده زیر گوش دخترک پچ میزنم
_ اگه الان همکاری کنی شاید بتونی یه هفته اینجا آزمایشی کار کنی … مرسا!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا اینقدر پارتا کوتاهه آخه اگ قرار اینقدر کوتاه باش دیگ نمیخونمش واقعا🥲💔