از همون دور نگاه دلسوزانه ای به من کرد و ادامه داد:
_ من چند باری سلامش کردم ولی حتی جوابی بهم نداد متوجه شدم حواسش بهم‌ نیست دیگه چیزی نگفتم

دیدم روی زمین نشسته گفتم شاید داره رفع خستگی میکنه یا تلفن رو دستشون دیدم که فکر کردم میخواد تلفن صحبت کنه
ولی تلفن رو هم که قطع کردن سرشونو تو دستاشون گرفتن گفتن

نکنه بنده خدا مشکلی براش پیش اومده نگرانش شدم
رفتم به قصد کمک براش آب اوردم که تا منو دید ترسید
بعدم با یه استرس خاصی ادامه داد:

_ ولی باور کنید اصلا من حرفی بهشون نزدم حتی از حرکتشون خودمم جا خوردم اقای دکتر که لیوانم از دستم افتاد

مازیار با آرامش دستشو روی شونه ی پیرمرد گذاشت
_ میدونم متوجه شدم شما خودتونو ناراحت نکنید مشکلی نیست

_خدا سلامتی بده، ایشون سالم باشن کافیه..
مازیار سرشو پایین انداخت
_ واقعا معذرت میخوام ازتون تشکر میکنم که حواستون به خانومم بود

خراسانی لبخند زد و گفت:
_ خواهش میکنم آقا این‌ چه حرفیه وظیفم بوده ایشونم جای دختر خودم!

شما ببخشید ناخواسته باعث ترسشونم شدم!
_نه بابا دستتون دردنکنه حلال کنید.. اگه امری ندارید رفع زحمت کنیم..
_عرضی نیست.. بفرمایید پسرم خدا به همراهتون

مازیار باز هم معذرت خواست وخداحافظی کرد
سمت ماشین اومد و سوار شد

_ بهتری دلارام؟
به یه سر تکون دادن ساده اکتفا کردم. میدونستم اگه حرف بزنم سوال پیچم میکنه

برای همین ترجیح دادم فعلا روند سکوت کردن رو پیش بگیرم تا بعد یه فکری به حال اتفاقی که افتاده بود بکنم. چون توی اون لحظه واقعا خودمم نمیدونستم چه مرگم شد واز چی ترسیدم!

انگار فهمید که مایل به حرف زدن نیستم و بدون هیچ حرف دیگه ای شروع به حرکت کرد
سرم تیر میکشید برای همین به شیشه ی پنجره تکیش دادم و چشمام رو بستم.

یکم که گذشت ماشین از حرکت ایستاد با یه حساب کتاب ومرور کردن مسیر توی ذهنم فهمیدم هنوز خیلی زود بود که بخوایم به خونه برسیم پس واکنشی نشون ندادم

حتی چشمامو هم باز نکردم
صدای در ماشین نشون از پیاده شدنش میداد. به محض پیاده شدنش با ترس لای پلکمو باز کردم و پنجره رو پایین کشیدم.

مازیار متوجه واکنشم شد فورا پنجره ی من اومد و گفت
_ چیزی شد خانومم؟ چیزی میخوای؟
_نه نه.. چیزی نیست.. ممنون.
_ قفل مرکزی رو بزن الان برمیگردم.

دوست نداشتم ازم دور بشه یا عبارت بهتر میترسیدم ولی خب چاره ای نبود.
خوب میدونستم هرچقدر بیشتر حساسیت نشون بدم مازیار هم موقع سوال پرسیدن این حساسیت رو برام جبران میکنه

برای همین با تردید سرمو به نشونه ی موافقت تکون دادم و بعد از زدن قفل به حالت اولم برگشتم..
چقدراز حس مزخرف به وجود اومده ی دلم متنفربودم!

از اینکه چشمام رو بسته بودم حس خوبی نداشتم و همش حس میکردم یکی روی صندلی راننده یا صندلی پشت نشسته ولی انگار به خودم لج کرده بودم که محکم تر از قبل چشمام رو به هم فشار میدادم و خودم مانع خودم میشدم که بازشون کنم.

نمیدونم چقدر زمان گذشت که مازیار برای اینکه نترسم تقه ای به شیشه زد و بعد با سوییچ قفل رو باز کرد
البته تو کارش خیلی موفق نبود چون با صدای برخورد دستش با شیشه ی ماشین برای یه لحظه لرز شدیدی تو دلم نشست.

مازیار با یه لیوان اب میوه توی ماشین برگشت و دستش رو به سمت من دراز کرد
_ حالت خوبه؟ بیا بخور بهتر میشی
میدونستم مخالفت کردن فایده ای نداره

برای همین از دستش گرفتم و بدون حتی تشکر کردن شروع به خوردن آبمیوه ام کردم
مازیار هم با نگاه سرسری به من ماشین رو استارت زد و به سمت خونه به حرکت در اومد

با رسیدن جلوی در خونه ترمز گرفت که در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم
باید بهش میگفتم که همراهم به خونه بیاد چون بابا که خونه نبود

مامان هم صبح گفته بود که این تایم نوبت ارایشگاه داره پس خونه تنها میموندم و با این شرایطم حتما از ترس سکته میزدم

سکوت کردن رو کنار گذاشتم و بعد از اینکه در ماشین رو بستم خم شدم و سرم رو از پنجره داخل بردم
_ میشه بیای داخل؟ هیچ کس خونه نیست

با تردید بهم نگاه کرد و بعد از مکث کوتاهی سرشو تکون داد
_ اوکی تو برو منم الان ماشین رو پارک میکنم و میام

خوشحالیم رو پنهان کردم و راه خونه رو پیش گرفتم. وقتی به در ورودی اصلی رسیدم کلید رو از توی کیفم در اوردم و بعد از باز کردن در همون بیرون ایستادم و منتظر شدم تا مازیار هم برسه

موقع باز کردن در با کلید متوجه لرزش عجیب دستام شدم
انگار هنوز بدنم حالت نرمال به خودش نگرفته بود!
چه مرگم شده خدایا… این دیگه چه حالیه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳ / ۵. شمارش آرا ۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۵

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

این حالت ها از ترس فکر کنم یاشاید عشق ممنونم از قلم خوب نویسنده

بهاری
بهاری
2 سال قبل

اصن اسم رمان لو میده ماجرا چیه…

turk_gizi
2 سال قبل

این دلارام هم راهی تیمارستان خواهد شد:/

Zahra
Zahra
2 سال قبل

رمان جذابی به نظر میرسه….اما خیلییییییی دیر پیش میره…تو رو خدا پارت ها رو زود به زود بزارید🙏

Sania
Sania
2 سال قبل

رفت دیوانه رو آدم کنه خودشم دیوونه شد موند دست مازیار🤣🤣🤣

Nahar
Nahar
پاسخ به  Sania
2 سال قبل

تا سال ۱۴۰۲ حقق😂😂

Tamana
Tamana
2 سال قبل

کمهه😐

KAYLA
KAYLA
2 سال قبل

چند روزه رفته تیمارستان ولی هنو اتفاق خاصی نیوفتاده 😑

KAYLA
KAYLA
2 سال قبل

خیلی کند پیش میره 😐

ارسلان
ارسلان
پاسخ به  KAYLA
2 سال قبل

دقیقا

لمیا
لمیا
2 سال قبل

ینی خودشم نمیدونه در چه حالی هس؟عجبا!

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x