اخم هامو توهم کشیدم..
_چه خبر بودنش رو من هم نمیدونم وباید ازجنابعالی پرسید.. معلوم نیست دیروز چی توگوش مامان جانم خوندی که واسه دستشویی رفتن هم باید جواب پس بدم!
مامان با عصبانیت یه کم صداشو بالا برد وگفت:
_این مزخرفات چیه دلارام….
مازیار ازجاش بلند شد و دوباره مداخله کرد..
دست هاشو به نشونه ی تسلیم و سکوت بالا گرفت و حرف مامان رو قطع کرد وگفت؛
_خواهش میکنم زن عمو! کافیه.. اجازه بدید من با دلارام تنهایی حرف بزنم…
به طرف آشپزخونه رفتم و گفتم:
_میخوام صبحونه بخورم.. بعدا حرف میزنیم!
دست هام از شدت عصبانیت میلرزید ویخ زده بوداما سعی کردم خودمو کنترل کنم و عادی نشون بدم!
رفتار جدید مامان واسم عجیب و غیرقابل درک بود..
نمیتونستم توی ذهنم هضم کنم که مادر من بخاطر غیرتی شدن بی دلیل مازیار این همه با دخترش بد بشه وباچشم بسته قضاوتم کنه و به گناه نکرده محکومم کنه!
بعداز صبحانه که حکم ناهار وشام داشت و بیشتر از سه لقمه نتونستم بخورم، آشپزخونه رو ترک کردم و به طرف اتاقم رفتم…
مازیارهم پشت سرم اومد و در اتاق رو بست و گفت:
_میشه بپرسم چت شده و این کارهات چه معنی داره؟
روی تختم نشستم و بادلخوری نگاهش کردم..
_من چم شده؟ تواین سوال رو ازمن میپرسی؟
_دلارامممم! سوال من رو باسوال جواب نده! این حرفا چی بود جلوی مادرت زدی؟ من چی توگوش مادرت خوندم وخودم خبر ندارم؟
_متاسفانه تا جواب سوال های من رو ندی همه ی سوال هات بی جواب میمونه!
اومد کنارم نشست و کلافه گفت:
_خیلی خب تا دیونه نشدم بپرس جواب بدم!
_گوشی شما چرا خاموش بود؟
گیج نگاهم کرد.. اخم هاشو توهم کشید وگفت:
_مسخره تراز این سوال پیدانکردی؟ خاموش بود چون که من صلاح دونستم خاموش باشه وباخودم…
میون حرفش پریدم وگفتم:
_نشد دیگه.. این جواب من نیست! تواگه گوشیتو خاموش کنی و هیچ ردونشونی از خودت به جا نذاری میشه صلاح دونستن و سوال من میشه مسخره ترین سوال..!
اما من اگه مثل تو عمداهم نباشه واز روی ندونستن جواب گوشی رو ندم اونجوری قشرق به پا میکنی و همه رو با غیرتی بازی درآوردن به جونم بندازی؟ اینجوری که نمیشه!
_دلارام من کسی رو به جون تو ننداختم و دیروزهم واسه این ناراحت بودم که بهت گفته بودم نرو اما رفتی و بجای اینکه خودت رو زودتر برسونی هم من رو نادیده گرفتی.. اونقدر که متوجه تماس های پیاپی من هم نشدی!
با اینکه کاملا حق بامن بود و حق داشتم ناراحت باشم اما سکوت کردم و رفتم که مبادا توی عصبانیت حرفی بزنم ناراحتت کنه و باعث بشه دلخوری پیش بیاد.. اما این ها چه ربطی به زن عمو و حرفایی که زدی داره؟
_ربطش به علت ناراحتی توئه! دیروز چرا اون همه ناراحت بودی؟ پشت تلفن باکی حرف زدی و باعصبانیت از حساسیتت نسبت به من گفتی؟ چه کسی وچه کاری باعث شده که من دست روی غیرتت بذارم؟
اصلا من چیکار کردم که دست روی غیرتت هم گذاشته باشم که خودمم خبر ندارم؟
فقط سعی نکن بپیچونی چون مامان همه ی مکالماتت شنیده و خواهش میکنم راستش روبگو!
یه کم نگاهم کرد و با مکث طولانی گفت:
_اگه دیروز اون اتفاق های نمی افتاد من هم برای گفتن همین حرفا اومده بودم.. اما بازم دلیل نمیشه که مادرت..
میون حرفش پریدم و دلخور گفتم:
_مهم نیست مامانم چیکار کرده اون عادت داره طرف هرکسی رو بگیره بجز دخترخودش و منم دیگه عادت کردم.. واسه گفتن چه حرفایی اومده بودی که با غیرتت ارتباط مستقیم داره؟ من چیکار کردم؟
کلافه چنگی به موهاش زد وازجاش بلند شد.. صندلی میزتوالت رو برداشت جلوی من گذاشت و روبه روم نشست و گفت:
_توکاری نکردی.. من روی قضیه ای حساس شدم که قبلا فکر نمیکردم حساس باشم!
_واضح ترهم میشه صحبت کرد.. من متوجه حرفات نشدم!
_یادته شب قبل بهت گفتم میخوام راجع به پایان نامه ات باهات حرف بزنم؟
_اوهوم.. یادمه!
_ازت یه سوال پرسیده بودم که جایگاه من بالاتره یاشغل آینده ات؟ وتو جواب دادی جایگاه من ازهمه ی این چیزها بالاتره! درسته؟
_خب؟ این ها چه ربطی به هم دارن؟
_ربط دارن دلارام.. مشکل من همین پایان نامه یا بهتره بگم شغلته!
_چی؟
_تا قبل از اینها حتی فکرش روهم نمیکردم نسبت به این کار حساسیتی داشته باشم!
وقتی فهمیدم پرونده مردی جوان رو بهت سپردن اولین جرقه توی ذهنم زده شد!
هرچه جلوتر رفت حساسیت من بدترشد اماهردفعه سعی میکردم توی ذهنم عادی جلوه اش بدم وواسه خودم گنده اش نکنم اما نشد وقتی پیش من از هیکل ورزیده و قیافه ی مریضت حرف زدی فهمیدم نمیشه!
باخودم فکر کردم این تازه شروعشه و اولین بیمار دلارامه.. بعداز این مدرک میگیره و دکتر میشه.. خدامیدونه قراره پزشک چندهزار بیمار مثل اون باشی.. نمیدونم چطور بهت توضیح بدم اما انگار واقعا نمیتونم با این مسئله کنار بیام!
نمیتونم قبول کنم حتی یک مرد هم بیمارت باشه و تودرمانگر مردهای غریبه بشی!
درسته که این شغل توئه و توهیچ رابطه ای جز انجام وظیفه با هیچ بیماری نداری و اندازه تموم دنیا بهت اعتماد دارم
اما حرفای من ونظرم راجع به شغلت هیچ ارتباطی به اعتماد داشتن ونداشتن نداره.. فقط نمیتونم هضم کنم و قبول کنم مریض مرد داشته باشی و ساعت ها باهاشون تنها باشی و حرف بزنی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خوب ببخشید به خاطر این طرز فکر بیست و خورده ای شال تحصیل وا کن که اقا دوست نداره خانمش با مریض های مذکر شو درمان کنه ؟ممنونم از قلم خوب تو
اصلا هم حق با مازیار نیست اون یعنی یه فرد تحصیل کرده ی و نباید این طرز تفکر رو داشته باشه البته باید این رو هم در نظر داشته باشیم مدرک تحصیلی شعور و شخصیت نمیاره😒و یه چیز دیگه چطور مازیار دانشجو یا بیمار دختر داره و تا حالا دلارام چیزی بهش نگفته!!!بعد اون در کمال پرویی میاد میگه من حساس میشم🤦آخه تو که هیچ نسبتی با دلارام نداری نه باباشی نه برادرشی نه شوهرشی تو هنوز نامزدش هم نشدی😑 بعدش اگه یکی از این نسبت های نام برده رو هم داشته باشی باز هم حق دخالت نداشتی چون دلارام یه دختر بالغ و میدونه چه کاری به ضرر و چه کاری به سودش هست یکی نیست بهش بگه تویی که غیرت و تعصب رو از هم تشخیص نمیدی غلط میکنی بیای نظر بدی غیرت به اون میگن که پشت کسی که دوسش داری چه زن و چه مرد وایسی
و یه چیز دیگه این وسط هست مادر دلارام هم اصلا مادری در حقش نکرده و ازش معلوم از اون پسر دوستاس آخه یکی نیست بهش بگه زن حسابی من کاری به گفته های دلارام ندارم که بچگی براش مادری نکرده من کار با الان دارم تو اگه یه مادر واقعی و دلسوز دخترت بودی حتی اگه حق هم با دخترت نبود و مقصر بود باید جلوی مازیار ازش دفاع کنی و در خلوت باهاش برخورد کنی که کسی به خودش جرات نده بخواد داخل کار ها و زندگی دخترت دخالت کنه اونم کسی دخالت کنه که هنوز تکلیفش داخل زندگی دلارام مشخص نیست
بچه ها میدونم شاید یکم تند رفتم و این یه شخصیت غیر واقعی در رمان هست ولی من نظرم رو درباره ی آدم هایی مثل مازیار و مادر دلارام که در واقعیت هم کم ازشون نیست گفتم امیدوارم منو بخاطر لحن تندم ببخشید♥️
کاملا درست گفتین
مازیار خیلی خود خواهه😐
با اینکه نمیدونم چرا ولی از مازیار به شدت بدم اومده اما کمی بهش حق میدم بالاخره اونم غیرت داره ولی خب یه سری کارای خودشم اشتباهه
اوخی حسودی میکنه خوب پزشکه وا الان خوبه دلارام بهش بگه تو چرا دانشجوهات دخترن؟!وا حرفا میزنه ها
واقعاهم..خیلی مازیار پررو شده 😒
خب داره درست میگه👌
منم اگه جای مازیار میبودم همینو میگفتم
چرا این همه منفی دادین تمنا راست میگه
چیو داره درست میگه به عنوان یه ادم تحصیل کرده باید حداقل یکم روشن فکر باشه چه ربطی داره اصلا که تو چون مریض مرد ممکنه داشته باشی دوست ندارم کار کنی://