رمان دل دیوانه پسندم پارت 29 - رمان دونی

 

بامسخرگی سری تکون دادم و با کنایه گفتم:
_آخی.. چه دل حساسی.. به نظرمن که بعضی وقت ها نباید طبق تصمیم و خواسته های دلمون پیش بریم و باید با عقل و منطق پیش بریم

درغیراین صورت ممکنه خواسته هاز دلامون کار دستمون بده!
نزدیک تراومد.. دستم رو گرفت و با غم گفت؛
_نمیخوام ازم ناراحت باشی.. نمیخوام ازدستت بدم دلارام..

دستمو پس کشیدم و اومدم بگم اگه نمیخوای غلط میکنی واسم شرط میذاری اما دستش رو روی لبم گذاشت و مانعم شد..

_هیس..! خواهش میکنم هیچی نگو.. میدونی که چقدر دوستت دارم! میدونی که هرچی میگم، هرچی میخوام، واسه اینه که تورو فقط واسه خودم میخوام و نمیخوام حتی ماه توی آسمون عشقمو ببینه!

این ها همش از روی عشق و علاقه ی زیاده..حتی اگه خودخواهی به نظر برسه.. حتی اگه ناحق باشه.. دلارام من توی عشق خودخواهم.. توی ماجرای عشق به شدت حسودم و قصد ندارم انکارش کنم اما چیکار کنم؟

مگه دست خودمه؟ مگه عاشق شدن دست خودم بوده که حسادت و خودخواهیشو کنترل کنم؟ ازت خواهش میکنم دلارام..

هرتصمیمی که مگیری درکنارش به من هم فکر کن.. به عشقمون، به غرورم، به غیرتم فکر کن و بعدش تصمیم بگیر.. دوباره دستم رو گرفت بوسه زد وبا التماس ادامه داد:

_خواهش میکنم وقتی میخوای تصمیم بگیری به عشقمون فکرکن.. تنها خواهشی که ازت دارم همینه!
از اینکه هنوزم اصرار به انتخاب بین خودش و آینده ام داشت خیلی دلم گرفت..

با این کارش بزرگ ترین ظلم و نامردی رو درحقم کرده بود و انتظار داشت با این همه نامردی اون روهم انتخاب کنم!
_میدونی داری بامن چیکار میکنی مازیار؟ متوجه ضربه ای که به من میزنی هستی؟

_من هیچوقت به تو ‌آسیب نمی رسونم عزیزم!
ناباور پوزخندی زدم و گفتم:
_میشه بری؟ میخوام تنها باشم!
_اما…
میون حرفش پریدم و گفتم:

_اما بی اما.. واسم گزینه ی انتخابی گذاشتی و ازم میخوای یکی رو انتخاب کنم! خیلی خب به خواسته ات احترام میذارم وانتخاب میکنم..

حالاهم برو و بذار تنها باشم که بتونم فکرکنم!
باشنیدن صدای بابا، بی اختیار از مازیار فاصله گرفتم..
_کی میخواد فکر کنه؟
ذوق زده به طرفش رفتم

_بابا؟؟؟؟؟؟ کی اومدی؟ خوش اومدی قربونت برم..
_جان بابا؟ همین الان رسیدم.. ممنونم دخترم!
بغلش کردم و بوسه محکم وصدا داری به گونه اش زدم

_چه بی خبر؟ واسه شب منتظرت بودیم.. مامان گفت شب میرسی!
_آره اما کارهام زودتر تموم شد دیگه صبر نکردم فورا ماشین رو آتیش کردم و تا اینجا پرواز کردم..

_خسته نباشی..خوب کاری کردی عزیزدلم.. دلم برات یه ذره شده بود..
بابا پیشونیمو بوسه ای زد واومد حرفی بزنه که با صدای مازیار نصفه موند..
_سلام عموجان.. خوش اومدی!

_علیک سلام پسرم.. ممنون..شماهم خوش آمدی!
بابا با مازیار روبوسی کرد ومشغول احوال پرسی شد ومن هم از فرصت استفاده کردم ورفتم واسه بابا چایی آماده کنم..

چایی رو گذاشتم روی کتری دم بکشه و پشت بندش به اتاقم رفتم به مامان اطلاع بدم بابا اومده که
متاسفانه جواب نداد و برگشتم توی پیش بابا اینا..

_دلارام مامانت کجاست؟
_رفت واسه شام یه کم خرید کنه الان هاست که دیگه برگرده!
_چیزی توخونه کم وکسره باباجان؟
_نه قربونت برم چیزی کم نیست مامانو که میشناسی سبزی جات تازه میخره!

داشتم تو استکان ها چایی میریختم که صدای گوشیم ازتوی اتاق بلند شد!
مازیار بادیدن سینی دستم از جاش بلند شد وگفت:
_من میارم واست!
_ممنون

سینی چایی هارو روی میز گذاشتم چنددقیقه طول کشید تا مازیار برگرده وکنجکاو از اینکه چرا دیر اومده اومدم برم سمت اتاقم که با صورت اخم آلود اومد بیرون!
_کی بود زنگ زد!

همونطور که اخم هاش توهم بودگوشی روطرفم گرفت و گفت:
_مامانت بود تا اومدم جواب بدم قطع شد..
باترید گوشیمو گرفتم و گیج نگاهش کردم!

واقعا شماره ی مامان بود.. پس چرا این همه اخم کرده وعصبی بود؟
مازیار مشغول حرف زدن با بابا شد و بحث کاری پیش اومد، منم به مامان خبردادم بابا اومده و رفتم مشغول درست کردن شام شدم!

تموم شب مازیار نرفت و نرفتنش واسم عجیب بود..
مامان به طرز غیرقابل باوری با مازیار سرسنگین شده بود و حتی سر سفره برعکس همیشه که همه توجه ش به مازیار بود، حتی تعارفش هم نکرد!

فضای ایجاد شده اونقدر سنگین بود که بابا باهمه ی بی خبری هاش متوجه سنگینی فضا شد و دائما می پرسید مشکلی پیش اومده؟ وهر دفعه هرکدوممون واسه پیچوندن بابا یه بهونه میاوردیم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nahar
Nahar
2 سال قبل

سلام
با حرفایی ک مازیار میزنه چندان موافق نیستم خب اونجایی ک مازیار گفت ( ب غرورم فکر کن) باید بگم ادم نباید برای عشقش غرور داشته باشه غرور خوبه ها ولی خب ن برای کسی ک عاشقشی، برای عموم خوبه
اما در رابطه با اخم‌الودی مازیار ب احتمال زیاد اون لپ تاپ رو دیده یا همون استاده ب گوشی دلا زنگ زده و درمورد سروش بهش چیزایی گفته؟؟🤔🤔

عسل❤💜
عسل❤💜
2 سال قبل

دلارام جان عزیزم لپتابتو خاموش نکردی رفته تحقیقات طاقت فرساتو دیده🥴

Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

چی میشه این مازیار پاشه بره دیگه نیاد آخه چرا نمی‌خواد که دلارام کار کنه

ثنا
ثنا
2 سال قبل
پاسخ به  Maaayaaa

چون مثلا غیرت دارع که بخور توسرش

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x