بامسخرگی سری تکون دادم و با کنایه گفتم:
_آخی.. چه دل حساسی.. به نظرمن که بعضی وقت ها نباید طبق تصمیم و خواسته های دلمون پیش بریم و باید با عقل و منطق پیش بریم
درغیراین صورت ممکنه خواسته هاز دلامون کار دستمون بده!
نزدیک تراومد.. دستم رو گرفت و با غم گفت؛
_نمیخوام ازم ناراحت باشی.. نمیخوام ازدستت بدم دلارام..
دستمو پس کشیدم و اومدم بگم اگه نمیخوای غلط میکنی واسم شرط میذاری اما دستش رو روی لبم گذاشت و مانعم شد..
_هیس..! خواهش میکنم هیچی نگو.. میدونی که چقدر دوستت دارم! میدونی که هرچی میگم، هرچی میخوام، واسه اینه که تورو فقط واسه خودم میخوام و نمیخوام حتی ماه توی آسمون عشقمو ببینه!
این ها همش از روی عشق و علاقه ی زیاده..حتی اگه خودخواهی به نظر برسه.. حتی اگه ناحق باشه.. دلارام من توی عشق خودخواهم.. توی ماجرای عشق به شدت حسودم و قصد ندارم انکارش کنم اما چیکار کنم؟
مگه دست خودمه؟ مگه عاشق شدن دست خودم بوده که حسادت و خودخواهیشو کنترل کنم؟ ازت خواهش میکنم دلارام..
هرتصمیمی که مگیری درکنارش به من هم فکر کن.. به عشقمون، به غرورم، به غیرتم فکر کن و بعدش تصمیم بگیر.. دوباره دستم رو گرفت بوسه زد وبا التماس ادامه داد:
_خواهش میکنم وقتی میخوای تصمیم بگیری به عشقمون فکرکن.. تنها خواهشی که ازت دارم همینه!
از اینکه هنوزم اصرار به انتخاب بین خودش و آینده ام داشت خیلی دلم گرفت..
با این کارش بزرگ ترین ظلم و نامردی رو درحقم کرده بود و انتظار داشت با این همه نامردی اون روهم انتخاب کنم!
_میدونی داری بامن چیکار میکنی مازیار؟ متوجه ضربه ای که به من میزنی هستی؟
_من هیچوقت به تو آسیب نمی رسونم عزیزم!
ناباور پوزخندی زدم و گفتم:
_میشه بری؟ میخوام تنها باشم!
_اما…
میون حرفش پریدم و گفتم:
_اما بی اما.. واسم گزینه ی انتخابی گذاشتی و ازم میخوای یکی رو انتخاب کنم! خیلی خب به خواسته ات احترام میذارم وانتخاب میکنم..
حالاهم برو و بذار تنها باشم که بتونم فکرکنم!
باشنیدن صدای بابا، بی اختیار از مازیار فاصله گرفتم..
_کی میخواد فکر کنه؟
ذوق زده به طرفش رفتم
_بابا؟؟؟؟؟؟ کی اومدی؟ خوش اومدی قربونت برم..
_جان بابا؟ همین الان رسیدم.. ممنونم دخترم!
بغلش کردم و بوسه محکم وصدا داری به گونه اش زدم
_چه بی خبر؟ واسه شب منتظرت بودیم.. مامان گفت شب میرسی!
_آره اما کارهام زودتر تموم شد دیگه صبر نکردم فورا ماشین رو آتیش کردم و تا اینجا پرواز کردم..
_خسته نباشی..خوب کاری کردی عزیزدلم.. دلم برات یه ذره شده بود..
بابا پیشونیمو بوسه ای زد واومد حرفی بزنه که با صدای مازیار نصفه موند..
_سلام عموجان.. خوش اومدی!
_علیک سلام پسرم.. ممنون..شماهم خوش آمدی!
بابا با مازیار روبوسی کرد ومشغول احوال پرسی شد ومن هم از فرصت استفاده کردم ورفتم واسه بابا چایی آماده کنم..
چایی رو گذاشتم روی کتری دم بکشه و پشت بندش به اتاقم رفتم به مامان اطلاع بدم بابا اومده که
متاسفانه جواب نداد و برگشتم توی پیش بابا اینا..
_دلارام مامانت کجاست؟
_رفت واسه شام یه کم خرید کنه الان هاست که دیگه برگرده!
_چیزی توخونه کم وکسره باباجان؟
_نه قربونت برم چیزی کم نیست مامانو که میشناسی سبزی جات تازه میخره!
داشتم تو استکان ها چایی میریختم که صدای گوشیم ازتوی اتاق بلند شد!
مازیار بادیدن سینی دستم از جاش بلند شد وگفت:
_من میارم واست!
_ممنون
سینی چایی هارو روی میز گذاشتم چنددقیقه طول کشید تا مازیار برگرده وکنجکاو از اینکه چرا دیر اومده اومدم برم سمت اتاقم که با صورت اخم آلود اومد بیرون!
_کی بود زنگ زد!
همونطور که اخم هاش توهم بودگوشی روطرفم گرفت و گفت:
_مامانت بود تا اومدم جواب بدم قطع شد..
باترید گوشیمو گرفتم و گیج نگاهش کردم!
واقعا شماره ی مامان بود.. پس چرا این همه اخم کرده وعصبی بود؟
مازیار مشغول حرف زدن با بابا شد و بحث کاری پیش اومد، منم به مامان خبردادم بابا اومده و رفتم مشغول درست کردن شام شدم!
تموم شب مازیار نرفت و نرفتنش واسم عجیب بود..
مامان به طرز غیرقابل باوری با مازیار سرسنگین شده بود و حتی سر سفره برعکس همیشه که همه توجه ش به مازیار بود، حتی تعارفش هم نکرد!
فضای ایجاد شده اونقدر سنگین بود که بابا باهمه ی بی خبری هاش متوجه سنگینی فضا شد و دائما می پرسید مشکلی پیش اومده؟ وهر دفعه هرکدوممون واسه پیچوندن بابا یه بهونه میاوردیم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام
با حرفایی ک مازیار میزنه چندان موافق نیستم خب اونجایی ک مازیار گفت ( ب غرورم فکر کن) باید بگم ادم نباید برای عشقش غرور داشته باشه غرور خوبه ها ولی خب ن برای کسی ک عاشقشی، برای عموم خوبه
اما در رابطه با اخمالودی مازیار ب احتمال زیاد اون لپ تاپ رو دیده یا همون استاده ب گوشی دلا زنگ زده و درمورد سروش بهش چیزایی گفته؟؟🤔🤔
دلارام جان عزیزم لپتابتو خاموش نکردی رفته تحقیقات طاقت فرساتو دیده🥴
چی میشه این مازیار پاشه بره دیگه نیاد آخه چرا نمیخواد که دلارام کار کنه
چون مثلا غیرت دارع که بخور توسرش