_چرا؟؟؟ چرا نمیخوای بفهمن چی بهت گذشته‌؟ اینجوری فردا پس فردا میخوان عیب روی دخترم بذارن…
_چون من کوچیک میشم.. واسم مهم نیست بعداز بهم خوردن رابطمون پشت سرم چی میگن..

بادلخوری به بابا نگاه کردم و اضافه کردم:
_هرچند من از بابا خواهش کرده بودم حرف هایی که زدم بین خودمون بمونه..
بابا_ من که چیزی نگفتم باباجان.. مادرت که غریبه نیست..
_بیخیال.. دیگه مهم نیست.. گذشت.. من میرم توی اتاقم.. اگه اومدن و خواب بودم بیدارم کنین..

دیگه منتظر هیچ حرفی نشدم و به طرف اتاقم رفتم..
باگریه کیفمو گوشه ی اتاق انداختم و باهمون لباس های بیرونم رفتم روی تخت نشستم ودست هامو روی صورتم گذاشتم…

چند دقیقه گذشت که تقه ای به در اتاقم خورد وپشت بندش صدای مامان اومد..
_دلارام؟ میتونم بیام تو مامان جان؟
فورا اشک هامو پاک کردم و صدامو صاف کردم:
_خواهش میکنم مامان.. میخوام تنها باشم..
باشه ای گفت ودیگه صدایی نیومد..

نمیدونم چرا ازشون خجالت میکشیدم!
با اینکه هیچ کار اشتباهی از جانب من صورت نگرفته بود اما خجالت میکشیدم..
پاشدم لباس هامو با لباس راحتی عوض کردم وروی تخت دراز کشیدم..
تو زندگیم هیچوقت تا این حد از مازیار متنفر نبودم

همونطور مشغول فکر کردن بودم که نفهمیدم کی خوابم برد..
باصدای مامان که همزمان داشت تکونم میداد چشم هامو باز کردم..
_دلارام؟ بیدارشو مادر..
_جانم مامان‌؟ بیدارم!

_عموت اینا دارن میان اینجا.. پاشو یه آبی به دست و روت بزن که وقتی میان سرحال باشی یه وقت فکرنکنن حالا که همه چی تموم شده دنیا به آخر رسیده

با این حرف یه چیزی ته دلم صدا داد.. صدایی شبیه شکستن.. خورد شدن احساسم..
پس مازیار تصمیمش رو گرفته بود و برای به هم زدن نه تنها جدی ومصمم بود بلکه عجله هم داشت..
با دلخوری توی جام نشستم و باصدایی که از ته چاه درمیومد گفتم:

_باشه.. توبرو.. منم یه کم دیگه میام بیرون!
_خیلی خب.. زودبیای ها.. الانه که برسن!
_باشه!
مامان رفت و دوباره اشک هام روانه ی گونه هام شد..
لعنت بهت مازیار.. لعنت به تموم روزهایی که عاشقت بودم..

لعنت به عمری که پای آدم بی لیاقتی مثل تو حروم شد..
یه کم که آروم شدم ازجام بلند شدم.. آرایش کمرنگی کردم و داشتم لباس هامو عوض میکردم که صدای زنگ خونه بلند شد..
مامان با عجله به اتاقم اومد وگفت؛

_اومدن.. خودشونن!
_باشه.. آروم باش.. طبیعی جلوه کن.. اتفاق خاصی قرار نیست بیوفته..
سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت:
_بیا بیرون.. میرم در رو باز کنم..
مازیار نیومده بود وفقط مامان وباباشو فرستاده بود..

اون شب به مسخره ترین حالتی که فکرمیکردم تموم شد…
زنعمو سعی داشت مانع تصمیممون بشه واصرار داشت بیشتر فکرکنیم اما باچشم خودم اشتیاق کامل رو توی چشم های عمو دیدم…

باصدای بابا ازفکر بیرون اومدم..
_خودت برمیگردی یا بیام دنبالت بابا؟
باگیجی نگاهش کردم.. طول کشید تا خودمو پیدا کنم.. جلوی در دانشگاه بودیم و من تموم راهو توی فکر بودم..

_هان؟ آهان.. نه قربونت برم نیازی نیست خودم برمیگردم همینطوریشم الکی زحمت افتادی وگرنه خودم میومدم..
_این حرفا چیه دخترم.. برو به سلامت.. من همین دور وبرهام به هردلیلی دلت نخواست تنها برگردی زنگ بزن خودمو میرسونم!

بالبخندی مصنوعی تشکر کردم و ازماشین پیاده شدم وبه طرف دانشگاه قدم برداشتم..
حالم خوب نبود.. حالم یه جور عجیبی بد بود.. گنگ بودم.. انگار اصلا تواین دنیا نبودم..
به اتاق استاد شفیعی رسیدم و تقه ای به در زدم..

_بفرمایید؟
گوشه ی در رو باز کردم و گفتم:
_اجازه هست استاد؟
_بفرمایید داخل دلارام جان..
نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل اتاق..
_سلام خسته نباشید.. روز بخیر..

به احترام بلند شد و باگرمی احوال پرسی کرد وبعد یه کم تعارف تیکه وپاره کردن به صندلی کنار میزش اشاره کرد و گفت:
_بشین دخترم.. چیزی میخوری واست بیارم؟
نشستم و گفتم:
_نه ممنون.. دست شما درد نکنه.. صرف شده!

_اوکی.. خب چه خبرا؟ اوضاع رو به راهه‌؟
مصنوعی خندیدم و گفتم:
_والا چی بگم استاد بستگی داره علت احضار شدنم رو بدونم..
خندید و همزمان که سر تکون میداد آهسته گفت:
_خیره انشاالله …

_درخدمتم.. گوشم با شماست…
_راستش نشستم با خودم فکر کردم و یه کم دو دوتا چهار تا کردم به نتیجه رسیدم پرونده ای که واسه پایان نامه بهت سپردم زیادی سنگینه و یک مقدار داره در حقت ناحقی میشه.. خبرت کردم که بهت بگم اگه موافق باشی تجدید نظری داشته باشیم و پرونده سبک تری رو برای پایان نامه ات بهت بسپرم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴ / ۵. شمارش آرا ۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

نه استاد جان خیلی هم دلارام براش خوبع این پرونده ، مرسی از قلم قشنگت

🍭GHAZAL💙
🍭GHAZAL💙
2 سال قبل

کار مازیاره😑😐

Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

صد در صد کار مازیاره ولی دلارام قبول نمیکنه و و و

Nahar
Nahar
2 سال قبل

خب با مخالفت شدید دلارام رو ب رو میشه و دلارام تا اخر این پرونده میره
بعدشم عشق و عاشقی💜🦋

لمیا
لمیا
پاسخ به  Nahar
2 سال قبل

اوووف من طاقت نمیارم کاشکی یکمی بریم جلووو

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x