رمان دونی

 

و همچنان سکوت رو ترجیح می داد.
پوفی و گفتم :

اگه لالی حداقل یه جور بهم بفهمون که من اینقدر انرژیم رو واسه دو کلوم حرف زدن تو تلف نکنم.

نگاهم کرد. مستقیم زل زده بود توی چشمام.
نگاهش نفوذ زیادی داشت. واسه همین می گفتم هیچیش به مریضا نمی خورد.

حتی طرز نگاهش.
ولی بازم حرف نزد.
روی تخت دراز کشید و پشتش رو کرد به من.

ولی من کم نیاوردم.
تصمیم گرفتم اینقدر حرف بزنم تا کلافش کنم.

_می دونستی وقتی مهمون داری اگه پشتت رو بهش کنی و بخوابی داری بهش بی احترامی می کنی؟

و باز هم سکوت.
_ آها پس نمی دونی.
امیدوارم الان فهمیده باشی.
البته اگه گوش شنوا داشته باشی.

یهو زدم رو پام و گفتم : آخ آخ. نکنه مشکل شنوایی داری؟
ولی توی پروندت که چیزی ننوشته بود.

تازگی ها این مشکل رو پیدا کردی؟

حتی تکون هم نخورد.
_ احتمال زیاد نمی شنوی. چون امکان نداره یک انسان تا این حد نسبت به حرف ها بی تفاوت باشه.

یه ذره سر جاش جا به جا شد.
فکر کنم داشتم توی کلافه کردنش موفق می شدم.

_ حداقل روزا برو بیرون یه هوایی بخور.
نگرانم تو این اتاق یواش یواش کپک بزنی.

البته ببخشید من اینقدر راحت صحبت می کنما.
دیدم تو هرچی بهت میگن هیچی نمیگی.
گفتم از فرصت استفاده کنم.

یکم زوم شدم روش. همچنان کاری نمی کرد.
بلند شدم رفتم سمت پنجره و بازش کردم.

چون دو بار دیده بودم که این کارو می کنه.
_ به به عجب هوایی.
چه بادی میاد.

یهو دیدم از جاش بلند شد.
با ترس دو قدم رفتم عقب.

بدون اینکه نگاهم کنه اومد وایساد پنجره رو بست

نگاه ترسناکی هم بهم انداخت و رفت باز دراز کشید.

باز شیر شدم و گفتم : این چه کاریه؟
واسه چی پنجره رو بستی؟

جواب نداد.
نوچی کردم و گفتم : یادم نبود زبون نداری

بازم سکوت.
_ من گرممه می خوام پنجره رو وا کنم.
هیچی نگفت.

وقتی رفتم سمت پنجره باز غلت زد. از ترسم سر جام وایسادم که ببینم چی کار می کنه.

همینجور زل زده بود بهم
نگاهش ترسناک بود. ازش خوشم نمیومد.
البته نشون نمی دادم.

مثلا روانشناس بودم. باید خودم رو کنترل می کردم
همینجور مصمم نگاهش می کردم ببینم جواب می ده یا نه.

ولی هیچی. از رو نمی رفت
پوفی کشیدم و گفتم :
الان اگه بازش کنم باز بلند می شی می بیندیش؟

هیچی نگفت و دوباره روش رو ازم گرفت.
نمی دونستم باز باید اون حرکت رو تکرار کنم یا نه.

شاید باید اینقد تکرارش می کردم تا کلافه می شد و یه حرکتی می کرد.

پس تصمیم گرفتم انجامش بدم
خیلی مطمئن رفتم پنجره رو باز کردم

بازم بلند شد. این بار عقب نرفتم.
کنارم که وایساد دیدم چقدر از من گنده تره.

ولی چون همش خوابیده بود خیلی معلوم نمیشد.

بازم رفت نشست روی تختش.
هنوز دراز نکشیده بود که بازم پنجره رو وا کردم.

باز هم بلند شد اومد پنجره رو بست.
اینقدر این وضعیت ادامه پیدا کرد

که دیگه نمی رفت بشینه. همونجا وایساده بود و با هم پنجره و باز و بسته می کردیم.

جالب بود که نه خسته میشه نه کلافه.
ولی منم کم نمیاوردم.
اما کلافه شدم و گفتم :

چرا نمی ذاری پنجره رو باز کنم؟ خب بگو.
ولی اون فقط نگاهم می کرد.

_ به جز نگاه کردن کار دیگه ای بلد نیستی؟
جوابم رو نداد.
پنجره رو بست و رفت سمت تخت.

بازم بازش کردم. اومد و بستش.
همون موقع دو تقه به در خورد.
سروش رفت سمت تختش.

گفتم : بفرمایید.
آقای موسوی بود.
نمی دونم فیلم دوربین ها رو دیده بود.

یا صدامون رو شنیده بود
نگاهی به من و نگاهی به سروش که بازم پشتش به ما بود انداخت و گفت :

همه چیز مرتبه خانم یاقوتیان؟
نه نبود.
ولی گفتم :
بله آقای موسوی.

ممنون.
سری تکون داد و درو بست و رفت.
رفتم روی صندلی نشستم.

سعی کردم از در مسالمت آمیز هم دوباره وارد بشم.
_ با من حرف بزن!
من اینجام که کمکت کنم.

من با همه آدمایی که تا امروز دیدی دورت فرق می کنم.
باور کن.

بهت ثابت می کنم. تو فقط بهم بگو چته.
چی تو رو به این روز انداخته؟

چرا حرف نمی زنی؟
بازم هیچی نگفت.
نوچی کردم و گفتم :

ببین. قول شرف می دم اگه باهام حرف بزنی، به هیچ کس تا وقتی که خودت نخواستی چیزی نگم.

فقط بهم دلیل حرف نزدنت رو بگو. همین
خیلی یهویی بلند شد و روی تخت نشست.

با اون هیکل اون حرکت ها واقعا بعید بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق صوری پارت 24
دانلود رمان خفقان

    خلاصه رمان:         دوروز به عروسیم مونده و باردارم عروسی که نمیدونه پدر بچه اش کیه دست میزارم روی یه ظالم،ظالمی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1.7 / 5. شمارش آرا 3 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

 😂  😂  😂  😂 چه فانی افرین که کم نمیاری دختر خوب

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

تو پارت چهل و هفتمیم ولی هنوز هیچ اتفاقی خواسی نیفتاده بینشون

nara
nara
1 سال قبل

وااای این پارت خیلی باحال بود😂😂
اما خیلی پارتا کمه بیشترش کن🥺

yegane
yegane
1 سال قبل

فقط اونجاش ک پنجره رو هی باز او بسته میکردن

یه نفر ....
یه نفر ....
1 سال قبل

دیگه دارم ب جنون میرسم خبرت بیاد یه اهنی اوهونی دلارام جر خورد از بس ور زد خو حرف بزن دیگه اهههههه😠😡

........
........
1 سال قبل

زیاد پارت بزار جان خودتتتتت اصن میخونی کامنتا رو؟؟؟؟؟؟؟

Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

خودااااااا بابا جون جدتون یکمممم فقط یکممم بیشترش کنین

آفرین دلارام آفرین اگر ندیدید تو این سه چهار پارت سروش حرف بزنه😂

زلال
زلال
1 سال قبل

آخرش خودشم میره پیشه سروش میخوابه تو تیمارستان🤣🤣🤣🤣🤣

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x