موسوی هم دیگه کشش نداد.
_ بسیار خب. خوش، آمدید.
خسته هم نباشید
_ سلامت باشید. با اجازه.
از هر دوشون خدافظی کردم.
داشتم می رفتم که یهو یاد مازیار افتادم.
می خواستم ببینم حالش چطوره.
اصلا استاد دیده بودش یا نه.
گفتم:
عه استاد.
نگاهش برگشت سمتم.
_ از مازیار خبر ندارید؟
پوفی کشید و گفت.
تلفنی چرا. همین دیروز صحبت کردیم
ولی چند وقته از نزدیک ندیدمش
مازیار دیگه تو دانشگاه تدریس نمی کنه.
چشمام چهار تا شد. یعنی چی که دیگه تدریس نمی کرد
_ دیگه تدریس نمی کنه؟
_ نه.
_ چرا؟
_ نمی دونم دخترم. فقط می دونم دیگه نمیاد و به جاش استاد دیگه ای رو جایگزین کردن.
یکم هضمش برام سخت بود. اما نمی شد وایسم اونجا و فکر کنم
از استاد تشکر کردم و از اونجا زدم بیرون
خیلی کنجکاو شده بودم.
چرا دیگه سر کار نمی رفت؟
اون بخاطر من هم حاضر نشد کارش رو بذاره کنار.
پس چه جوری دیگه نمی رفت؟
عجیب بود
اصلا نفهمیدم چی به سرش اومد بعد اون روز.
خبری از عمو و زن عمو هم نشده بود که ببینم چه خبره.
اتفاقی براش افتاده یا نه.
وقتی اونا چیزی نگفته بودن یعنی خبری نبود.
بهتر بود پیگیر کارای خودم باشم و سرمو با کارای خودم گرم کنم.
***
روز بعد باز بلند شدم و رفتم اونجا.
می خواستم هرجور شده سروش رو تخت فشار بذارم که حرف بزنه.
آخه دیگه خیلی تایم نداشتم.
هر لحظه ممکن بود دیگه اجازه ندن برم اونجا.
حتی همون موسوی هم هرچقدر باهام همکاری می کرد بازم گوش به فرمان بالاتر از خودش بود
و نمی تونست خیلی قوانین رو زیر پا بذاره.
رفتم سراغ سروش.
بازم یه گوشه اتاق کز کرده بود.
زانو هاش رو جمع کرده بود توی شکمش.
چونش رو گذاشته بود روی پاش.
دستاش هم دور پاهاش حلقه کرده بود.
درو بستم اما چفت نکردم.
رفتم جلو.
رو به روش روی زانو هام نشستم.
زل زدم بهش ولی اون نگاهم نمی کرد.
گفتم :
آقا سروش.
این آخرین فرصت هاست… اگه من برم جور دیگه ای باهات تا می کنن
بهتر نیست کنار بیای و حرف بزنی؟
ولی هیچ حرکتی نکرد.
_ آقا سروش؟
من خیر و صلاحت رو می خوام.
ببین من همین الان هم کارم تموم شده. ولی موندم تا کمکت کنم.
باور کن هر کمکی از دستم بر بیاد انجام می دم.
فقط حرف بزن باهام همین.
ولی بازم هیچی نگفت.
هوفی کشیدم.
بلند شدم چرخی توی اتاق زدم و گفتم :
از این چهار دیواری خسته نشدی؟
دلت نمی خواد بری بیرون؟
و باز هم سکوت.
_ یعنی کسی رو اون بیرون نداری؟ امیدی برای ادامه زندگی نداری؟
چرا باید خودت رو اینجا محدود کنی؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
66 پارت گذشته این لال هنوز