_ ممنونم.
_ حقیقت رو گفتم.
بعد این همه مدت فهمیدم تو پلیسی.
اونم مامور مخفی.
این همه درد کشیدم.
تازه فهمیدم سردسته همه این درد ها تو بودی
واقعا چه توفعی ازم داری.
تو کارت رو به زندگی آینده و زندگی مشترکت ترجیح دادی.
_ چی داری میگی تو. تو اسم این رو می ذاری ترجیح دادن؟
_ آره دقیقا. اسمش همینه.
_ باشه. مرسی ازت. جوابم رو گرفتم.
_ حقیقت رو گفتم.
_ این همه راه وسط کارام کوبیدم اومدم اینجا
که فقط تو رو از سو تفاهم خارج کنم.
حالا می بینم که یه چیزی هم بدهکار شدم
_ توقع نداشته باش به اون سرعتی که انتظار داری همه چیز به روال عادی برگرده
_چی میشه اگه برگرده.
_ باید بشه که برگرده. تو که آدم بی درکی نیستی. هستی؟
_ آره. می فهمم. حق داری.
_ خب. پس الان فکر کنم باید رهام کنی تا توی حال خودم باشم.
بفهمم کجای زندگی ام. چی بهم گذشته. چیا شنیدم. چیا روشن شده.
آینده قراره چه جوری بشه
_ آینده رو نمی تونی پیش بینی کنی که. می تونی؟
_ نه. ولی می تونم براش برنامه ریزی و تلاش کنم.
این چند وقت به اندازه کافی از نظر روحی آسیب دیدم.
می خوام این آسیب رو به حداقل برسونم
من به عنوان یه روانشناس اگر نتونم زندگی خودم رو خوب مدیریت کنم.
باید سر به بیابون بذارم.
اگه نتونم خودم بین عقل و احساسم تعادل ایجاد کنم
چه جوری می خوام روی مردم تاثیر گذار باشم.
باید بتونم تصمیم درست رو بگیرم
و برای این نیاز دارم مدتی تنها باشم.
نیا. نرو. زنگ نزن. فقط همین.
ولم کن.
بذار خودم تصمیم بگیرم.
بلند شد و گفت :
باشه. خودت تصمیم بگیر.
لج کن. به حرفم گوش نکن.
من هرچی گفتم حقیقت بود دلارام.
همین هم به زور تونستم بهت بگم.
دیگه بهت گفتم چه مشکلاتی هست.
تو هم منو درک کن. اگر احساساتی مونده یکم دخیلش کن.
بذار باز برگردیم بهم.
من….. من….
_ تو چی؟
_ من هنوز دوست دارم دلارام.
دلم هری ریخت. حس می کردم منم هنوز دوسش دارم.
ولی نتونستم به زبون بیارم.
باید شده حتی چند ساعتی با خودم خلوت می کردم.
یکم آروم میگرفتم.
_ بلند شو برسونمت.
تازه از فکر اومدم بیرون و گفتم :
نه خودم می رم.
_ بخاطر عمو میگی؟
_ بخاطر خیلی چیزا.
خودم می رم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.