_من اینجا آشنایی ندارم ، کجا بریم؟
دلم میخواست بریم باغ خودمون ، زیر یکی از درخت ها کلید باغ بود و میشد وارد شد .
باغمون پر بود از خاطرات خوش من ، یک بار هم خاطره بد نداشتم و میخواستم این روزی که خانوادم اجازه دادن با رادان باشم رو ثبت کنم ، درست جایی که پر از خاطرات شاده برام
آدرس رو دادم و منتظر موندم تا برسیم
و تنها صدای آهنگ بی کلام و ملایم بینمون پخش میشد .
هرچی بیشتر میگذشت معنی عشقی که بابام و مامانم تعریف میکردن رو بیشتر میفهمیدم ، همیشه آدمی بودم که میگفتم که اگه عاشق شم یا یکی رو دوست داشته باشم بیشتر از خودم دوست ندارم و خودم تو اولویتم اما با حضور رادان توی زندگیم متوجه شدم تک تک اونا چیزی جز شعار نبود ، من برای رادان از خودم میگذشتم ، از جونم میگذشتم ، زندگی برام بدون اون معنایی نداشت.
~~
با رسیدن به باغ زیر سایه درخت پارک کرد و پیاده شدیم
_چرا اینجارو انتخاب کردی؟
_همیشه بهترین اتفاقات زندگیم رو اینجا جشن گرفتم ، هرچی خاطره ی خوب دارم برمیگرده به اینجا .
_جوابمو گرفتم ، الان بهترین و خوشحال ترین روز زندگیته و میخوای اینجا باشی
_ممکنه روزی خوشحالتر هم باشم ، قطعی الان نیست
_اون روز بی شک روز عروسیت با منه
خندیدم
_خیلی خودشیفته ای جناب ، خیر میتونه روز آشناییم با مثلا عشق جدید باشه .
ابرو بالا انداختم و نگاهش کردم
_اون روز قطعا روز مرگ پسره اس ، چون کسی غیر من بخواد نزدیکت شه حقش مرگه
_نگفته بودی قاتلی
_الان فهمیدی ، موضوع تو باشه قاتلم میشم
_زیادی اغراق نمیکنی ؟
_نه ، حتی اغراق نیست
به تمسخر سری به نشونه ی باشع تکون دادم و کمی زیر درخت گشتم دنبال کلید….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ببخشید دوستان
من از پارت ۸۸ تا این پارت نتونستم بخونم میشه لطف کنین خلاصه ی این چند پارت و بگین🙏🙏