_با بابات که حرف زدم …. این عکسا برای خانواده شوهرش فرستاده شده ، شکایت هم کنی بی گناهیش اثبات میشه اما عکسا دست به دست میچرخه .
بی حرکت نگاهش کردم
_هرکس بوده کمر همت بسته آبرو باباتو از بیخ ببره و با این کارش تا حدودی موفق شده ، تو جامعه ای زندگی میکنیم که گناهه نکرده رو مثل بمب میترکونن و بی گناهی رو در خفا نگه میدارن ، به کسی شکی نداری ؟
امیر نمیتونست اینکارو کنه، نه حق نداشت دیگه این کارو کنه
انگار ذهنم رو خوند
_آدم کثیفی هست اما مشکلش با توعه ، با تو حل میکنه مشکلو ، میشناسمش کارش نمیکشه به کسی که بیگناهه
لبای خشک شده ام رپ بزور حرکت دادم
_اما میدونه با وجود تو نمیتونه بلایی سرم بیاره …. میتونه …. برای انتقام عکسا…. این کارو کنه.
_نمیدونم
این نمیدونمش آوار شد سرم ، اگه بخاطر من بود خودمو میکشتم ، راحیل ، خواهرم این حرفارو بشنوه این بلاها سرش بیاد بخاطر من ؟ منی که سر یه بی لیاقت اینکارو کردم؟ زانو هام رمق نداشت ، رادان گرفتم و بزور بردم یه گوشه تا بشینم ، نگاهش کردم
_میدونم انقدر … نفوذ و قدرت …. داری که بفهمی… کار کی بوده …. لطفا این کارو برام …. انجام بده
_باشه عزیزم ، تو آروم باش من تا فردا مشخصش میکنم .
میدونستم میتونه ، انقدر قدرت و نفوذ داشت که به راحتی پیدا کنه
از فکر اینکه نکنه مقصر منم اشک تو چشمام جمع شد و بدنم میلرزید ، منی که متنفر بودم جلوی کسی گریه کنم الان دلم گریه میخواست ، نمیتونستم حتی به این فکر کنم که سر آوا این بلارو سر راحیل آوردم ، اشکام بی صدا ریختن .
کسی تو حیاط نبود و کسی میومد حیاط به این قسمت دید نداشت رادان محکم بغلم کرد
_هیش ، آروم باش قربونت بشم ، میفهمیم کیه ، شکایت هم میکنی ، همه چیزو درست میکنیم
_اگه کاره امیر باشه من میمیرم …. زنده …. نمیمونم ….. سر من این اتفاقا…. افتاده باشه …. خودمو میکشم
_از این حرفا نزنا ، آروم باش فدات بشم من ، همه چیز حل میشه
کمه