رمان رسپینا پارت 44 - رمان دونی

 

در خونه رو بستم که متوقف شدم ، ای بابا مواد غذایی نگرفته بودم ، کلافه پوف کشیدم و برگشتم که برم خرید ، از ساختمون که زدم بیرون عرفان جلو در بود و گوشی بدست ، با زنگ خوردن گوشیم درش آوردم عرفان بود ، رد تماس زدم و آروم زدم به شیشه ماشینش
_سلام ، اینجا چیکار میکنی ؟
_قرار بود ببرمت پیش عمم دیگه ، الان گفتم شاید شرایط اوکی باشه
نگاهی به استایلم کردم ، اونقدر بد به نظر نمیرسیدم اما میخواستم مرتب تر باشم ، به عرفان گفتم و دوباره رفتم سمت خونه ، عرفان بشدت گرفته بود و حس و حالش درست نبود نگران شده بودم .
تیپ مشکی طوسی زدم و سوار ماشین عرفان شدم که بریم
بعد کلی ترافیک به یه خونه آپارتمانی شیک رسیدیم ، پیاده شدیم و همقدم باهم وارد آسانسور شدیم طبقه ۳ رو زد اما کلافه بود و هی چشماش رو میدزدید و منو نگران میکرد ، با ایستادن آسانسور پیاده شدیم ، با کلید که در رو باز کرد علاوه بر تعجب یکم ترسیدم ، اما همراهش وارد شدم
_بشین، عمه خانوم قراره بیاد اینجا
کمی آرامش پیدا کردم و عرفان وارد اتاقی شد بعد مدتی با یه سری وسایل اومد و گذاشت جلوم و بی صدا رفت .
هر کاغذ و عکس و مدارک رو میدیدم ، چشمام تار میشد و سرگیجم بیشتر میشد نمیخواستم باور کنم
اشکام میریخت ، این….این مدارک ….نمیتونه واقعی باشه …نمیتونه
همونطور که اشکام میریخت برگشتم سمت عرفان
_بگو دروغه ، بگووووو ، نمیتونه راست باشه
چشماش ناراحت بود و پر
صدای غمگین و بم و گرفته اش بلند شد
_حقیقته ، تاریخش رو نگاه کن …. نمیدونستم چطور بهت بگم …
هول زده به تاریخا نگاه کردم و صدای هق هقم بلند شد
اینا نمیتونست واقعیت باشه ، اما عکس ، عکسه شاهینم بود ، با لباسای افسریش که غرق خون بود ، تاریخش یکسال پیش بود ، لا به لای مدارک شناسنامه اش رو دیدم با اشک برش داشتم ، خدایا واقعیت نباشه ، دروغ باشه من طاقت نمیارم ، هرچی بیشتر میدیدم همه چیو اشکام سرعت میگرفت ، صدای گریه هام بالا گرفته بود
عرفان یه نامه رو گرفت سمتم ، دستام میلرزید ولی بازش کردم با یه نگاهی کلی دست خط شاهینو تشخیص دادم ، همینطور که اشکام نامه رو خیس میکرد خوندمش
« خزان عزیزم ، زمانی که این نوشته هارو میخونی ، من خیلی ازت دور نیستم چون تو قلب مهربونت زنده ام ، ناراحت نشو به زندگیت ادامه بده ، آرامش رو مهمون قلبت کن، موفق شو ، جای من زندگی کن ، جای من تلاش کن ، شکست نخور ، امیدت رو از دست نده ، همیشه خوب بمون ، همیشه نگرانیم برای تو بود ، موقعی که متوجه نبود من بشی تمام اموالم به نامت میشه ، تنها کسی که لایق این امواله تویی ، اما خیلی چیزارو فراموش نکن …»
مگه میشد خیلی چیزارو نفهمید ، منظورش بهزیستی بود ، قلبم داشت میترکید ، اشکام بند نمیومد
عرفان بازوم رو گرفت و اروم گفت
_یه جای دیگه مونده باید ببرمت ، پاشو ، همون خزانی شو که شاهین میگفت قویه ، نمیشکنه ، با اراده اس
پاهام توانی نداشت اما عرفان منو همراهش کشوند ، توی ماشین که نشستیم چشمام رو بستم ، اشکام تمومی نداشت ، قلبم داشت آتیش میگرفت ، کسی که اینهمه سختی کشیده بود نباید تهش این میشد ، نباید در حسرت آرامش عشق بسوزه ، خدایا شاهینم پاک ترین بود ، چرا مرگ ؟ چرا خوشبختی نه ؟
بمیرم براش ، چشمام رو باز کردم مسیر رو که فهمیدم دستامو گذاشتم رو صورتم و بلند بلند هق هق کردم ، مسیر مسیره بهشت زهرا بود ، چطور میتونستم برم خونه ابدی داداشمو ببینم و دم نزنم؟ آروم بمونم؟ با رسیدن نمیخواستم پیاده شم ، نمیخواستم رو به رو شم با همچین چیزی ، میخواستم بازم بگردم دنبالش که بگن زنده اس که بگن دروغه ، این عکس این مدارک اون شناسنامه باطل شده دروغه…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سوگل
سوگل
2 سال قبل

😩😩💔💔

Negar
Negar
2 سال قبل

اَشک😥

سوگل
سوگل
2 سال قبل

آخی دلم گرفت چه پارت غمگینی😔……..

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x