رمان رسپینا پارت 45 - رمان دونی

 

یک هفته از اون ماجرا گذشته بود و خودمو تو خونه حبس کردم ، در رو برای هیچکس باز نکردم جز یکبار که مجبور شدم برای پستچی که مواد غذایی ارسال کرده باز کنم و بزور عرفانو رد کنم بره ، یک هفته کلش با گریه گذشت ، با غرق شدن تو خاطرات گذشته ، تو عکسا و ویدیو های جامونده ، تو هدیه ها و کادو های رنگارنگ بدون مناسبت و از ته دل ، عرفان و رادان کلی اومده بودن میشه گفت روزی ۲_۳ بار میومدن اما من تنها گوش میدادم و در رو باز نمیکردم چندباری هم عرفان آرام رو آورد اما تاثیری نداشت ، اصلی ترین و اساسی ترین سوالی که میشنیدم این بود که رادان و آرام از عرفان میپرسیدن چی شده و اون مثل همیشه سکوت میکرد و دلیل رو نمیگفت ، از این جهت ممنونش بودم ، این چند روز میل به هیچی نداشتم اما برای نابود نشدنم مجبور بودم دو سه لقمه بزور جا بدم تو معدم ، تو این یک هفته خیلی لاغر شده بودم اما اینا دلیل نمیشد که بتونم خودمو جمع کنم ، یاده آخرین تولدی افتادم که براش گرفتم ،
یکبار غیر مستقیم فهمیده بودم دوست داره سوپرایز شه و من یه هفته زودتر براش تولد گرفتم همون تعداد کمی که دوست مشترکمون بود دعوت کردم ، تم مورد علاقش رو گرفتم و کادو براش سنتور گرفته بودم، عاشق ساز زدن بود اما نمیرفت سمتش میگفت تمرکز نداره پ اعصابش تحریک میشه برای عصبی شدن ، اما سنتور رو قرار بود یاد بگیره اما نشد ، سرنوشت نذاشت …
اون روز با عرفان حاضر نشدم برم سمت خونه ابدیش ، نمیتونستم نبودشو باور کنم ، نه میتونستم به زندگیم ادامه بدم نه میتونستم تمومش کنم ، این چند وقت همش با قرص آرامبخش گذشت ، با شنیدن صدای در غمگین زل زدم به در ، چی میشد در باز شه و شاهین بیاد تو ؟ چی میشد تک تک این چیزا یه کابوس مضخرف باشه ؟
صدای رادان رو شنیدم
_رسپینا ، رسپینا ، میدونم میشنوی یا در رو باز کن یا میرم کلید ساز میارم این در رو باز کنه ، آخه چته تو ؟ چیشده ؟ دارم از نگرانی دیوونه میشم ، جون عزیزترین کست این درو باز کن ببینم خوبی حداقل.
نمیدونم از کی تا حالا انقدر سنگ شده بودم که هیچ حرفی منو راضی نمیکرد به باز کردن در ، کسی منو اینطور میدید شوک میشد ، یه دختر با رنگ پریده ، چشمایی که بزور دیده میشن از ریز شدن ، لباسایی که گشاد بودن، با موهایی ژولیده و کثیف ، من هیچ تشابهی با رسپینای قبل نداشتم ، من حتی شبیه خزان شاهینم نبودم ، هیچ بودم پوچ بودم …
با شنیدن صدای تق تق از سمت در ورودی با خیرت رفتم اونجا که در باز شد و رو در رو شدم با عرفان رادان و آرام حتی آوا
رادان و آرام و آوا متحیر نگاه من میکردن ، باور نمیکردن که این همون رسپیناس
عرفان انگار حدس میزد تو چه شرایط و اوضاعیم که سمتم اومد و محکم بغلم کرد ، از این حرکتش اینبار من متعجب شدم
_نصف جونم کردی دختر ، غلط کردم گفتم ، اشتباه کردم ،اینکارو نکن با خودت
آروم در حدی که فقط من بشنوم پچ زد
_شاهین منو نمیبخشه که خزانشو انقدر ناراحت کردم ، که به این روز درش آوردم.
با شنیدن اسم شاهین دوباره چشمه ی اشکم جوشید ، همین باعث شد رادان سر عرفان فریاد بزنه
_چی بهش گفتی ؟ چیکارش کردی ؟ نگهبان گفت آخرین نفری که دیدش تو بودی ، چه بلایی سرش آوردی ؟
_به تو ربطی نداره ! به هیچکس ربطی نداره ! من بلایی سرش نیوردم ، چیزی که باید میفهمید فهمید ، چیزی که باید درک میکردو گفتم ، نمیدونستم انقدر حالش خراب میشه
_اون چیه که انقدر ریختش بهم ؟ اون چیه که این شده وضعش؟ چیه که باعث شده خودشو حبس کنه ؟ چیه که شده علت اشکاش ؟
بی جون نشستم گوشه دیوار ، رادان زودتر از هرکس اومد سمتم ، نگران و ترسیده
اما هیچ چیز منو دلخوش نمیکرد ، هیچ چیز حال منو خوب نمیکرد ، حتی علاقه ی منو رادان
پسش زدم و بلند شدم رفتم سمت اتاقی که شده بود محل زندگی و تنفس من ، جایی که روح شاهینو در بر میگرفت درو بستم .
نمیدونم بیرون داشت چه اتفاقی میوفتاد صدای بحث عرفان و رادان رو میشنیدم اما نمیفهمیدم ، بعد مدتی صداها قطع شد ،
دقیق نمیفهمیدم چقدر گذشته که صدای گریه ی آرام رو تشخیص دادم ، انگار که رادان موفق شده بود قفل زبون عرفان رو بشکنه ، اما هیچی برام اهمیت نداشت ، شده بودم یه روح ، یه روح سرگردون ، که نمیدونست چطور قراره از این اوضاع نجات پیدا کنه ، از این درد ، از این غم ، از این همه عذاب و دلتنگی که داشت ذره ذره جونشو میگرفت …‌

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی تام
بی تام
2 سال قبل

قلبمون جریحه دار نکنننننن خووب

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

کور شدم انقد گریه کردم چقد گناه داره چقد دلم میسوزه براش

Mobina
2 سال قبل

خیییلی رمان قشنگیه 🥺❤️

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x