رمان سال بد پارت 20 - رمان دونی

 

 

***

 

تازه شامم را تمام کرده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد .

 

از کنار سفره بلند شدم و رفتم و تلفن را برداشتم .

 

– الو ؟

 

– شهاب پایینه ؟!

 

شادی بود ! … نه سلامی … نه علیکی !

مثل خودش پاسخ دادم :

 

– آره ! چطور ؟!

 

– بهش بگو بیاد بالا شام بخوریم !

 

– منتظر شهاب بودین تا این ساعت ؟ … ولی اون همین جا شام خورد !

 

– دختره ی موذیِ آب زیر کاه ! خوشحالی که با مامان دعواش شده ، آره ؟! … توی دلت عروسیه !

 

قبل از اینکه پاسخش را بدهم … صدای عصبی عمو رضا را آن سمت خط شنیدم که به او توپید :

 

– شادی ببند دهنت رو تا خودم نیومدم !

 

نیشخندی زدم و برای اینکه بفهمد صدای تشر پدرش را شنیده ام ، گفتم :

 

– اِه … عمو رضا هم که اونجاست ! سلام برسون بهشون !

 

صدای نفس تند و عصبی اش را شنیدم … بعد گفت :

 

– بهش بگو بیاد بالا ! همین الان !

 

و بعد تماس را تمام کرد !

 

تلفن را سر جایش گذاشتم و توی دلم برایش دهان کجی کردم …دختره ی عنتر !

 

 

 

 

شهاب پرسید :

 

– شادی بود ؟!

 

دست هایم را به کمر گرفتم و گفتم :

 

– بله ! دستور دادن همین الان بری بالا !

 

– بیخود کرد که دستور داد ! یه جوری نوکش رو بچینم که …

 

بابا اکبر قاشق و چنگالش را توی بشقاب گذاشت و الهی شکری گفت . بعد همانطور که کمی خودش را عقب می کشید ، گفت :

 

– عمو جان برگرد خونه ! این دخترِ دردونه ی منم بیشتر از این با مادرت در ننداز !

 

با اینکه لحنش حالت شوخی داشت ، ولی ترسیدم به شهاب بر خورده باشد ! ولی شهاب برای چند ثانیه هیچ چیزی نگفت ! …

 

کمی فکر کرد و بعد جرعه ای دوغ نوشید و آن وقت گفت :

 

– درسته عمو ! بهتره دیگه برگردم !

 

و از جا بلند شد . مات و وا رفته نگاهش کردم که بابت شام از بابا تشکر کرد و برای بار دوم عید را تبریک گفت … بعد رو به من گفت :

 

– شبت بخیر آیدا جان ! ببخش برای جمع کردن سفره نمی مونم !

 

– نه ، عب نداره ! فقط مراقب خودت باش !

 

به رویم لبخند عجیبی زد و با خداحافظی کوتاهی از خانه خارج شد . آن وقت برگشتم به سمت بابا و اعتراض آمیز نگاهش کردم .

 

– بابا ! … بیرونش کردی چرا ؟!

 

بابا نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و یک جورایی به من فهماند دیر وقت شده است . بعد همانطوری که کاسه ی سالاد را به دست داشت ، از جا بلند شد .

 

– خوب نیست با مادرش قهر بمونه بابا جان ! بیا سفره رو کمک کن جمع کنیم !

 

 

 

 

 

هووفی کشیدم و بعد مشغول جمع کردن بشقاب ها شدم .

 

بابا نیم ساعتی دیگر تلوزیون تماشا کرد و بعد به اتاقش رفت تا بخوابد . من هم ظرف های شام را شستم و آشپزخانه را مرتب کردم . بعد به سمت اتاقم رفتم .

 

سر راهم چراغ های اضافه ی سالن را خاموش کردم و موبایلم را از روی میز جلو مبلی برداشتم تا به شهاب پیام بدهم .

 

همان وقت بی حواس وارد اتاقم شدم و …

 

– هییع !

 

صدای جیغ نیمه بلندم ! شهاب روی تختخوابم نشسته بود !

 

بلافاصله صدای بابا از اتاقش بلند شد :

 

– آیدا چی شده بابا جان ؟!

 

شهاب بر و بر نگاهم می کرد … حتما از درِ شیشه ای که رو به حیاط باز می شد ، آمده بود !

 

دستم را روی قلبم گذاشتم و نفس تندی کشیدم … بعد بلافاصله دروغی برای بابا اکبر سر هم کردم :

 

– هیچی ! پام … پام رو بد گذاشتم زمین ، تیر کشید !

 

باز نفس عمیق دیگری … و بعد اضافه کردم :

 

– شب بخیر !

 

می ترسیدم برای سر زدن به من به اتاقم بیاید و اگر شهاب را می دید … واویلا می شد ! فوری در را بستم و قفل کردم . آن وقت چرخیدم سمت شهاب و با لحن طلبکاری پرسیدم :

 

– تو اینجا چیکار می کنی ؟ قرار نشد بری بالا ؟!

 

شهاب لبخند خبیثی زد :

 

– بابات فکر کرده خیلی زرنگه ؟ … منو دک می کنه که با دخترش نخوابم !

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سمفونی مردگان

  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد کاردان خالق کد ام کی در باره این کتاب گفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عرشیا خوب
عرشیا خوب
1 سال قبل

فکر کنم ایداوشهاب آخر بهم نرسند

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  عرشیا خوب

احیانا این فکرت ازتوضیخی که اول داستان بودنشأت نمیکیره؟🤔

آهو
آهو
1 سال قبل

وای فقط آخرش پسره ی پررو😂😂😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x