رمان سکانس عاشقانه پارت 28 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 28

بهار

با دستای لرزون تماس رو وصل کردم و گوشیمو نزیک گوشم بردم.
صدای دکتر ستاری توی تلفن پیچید:

_سلام دختر کجایی تو…چرا دو روزه بیمارستان پیدات نیست.

لبخند زورکی زدم و گفتم:

_سلام…راستشو بخواید اصلا روم نمیشه پامو بزارم بیمارستان.

دکتر ستاری:چرا؟…گفتم که تقصیره تو نبوده…تو چرا داری همه چیو میندازی گردن خودت!

_خیلی دلم می خواد قبول کنم که اشتباه از من نبوده اما راستشو بخواید عذاب وجدان دارم.

دکتر ستاری:پاشو بیا بیمارستان باهم صحبت می کنیم راجبش…خودم با شوهره اون زنم صحبت کردم…
با تعجب پرسیدم:

_خب چی گفت…؟

_فعلا هیچی…کی میای بیمارستان…!

بازدمم رو با صدا بیرون فرستادم و گفتم:

_فردا.

_باشه پس منتظرتم…تا اومدی بیا اتاقم کارت دارم.

_چشم.
بعد از خداحافظی با دکتر ستاری گوشیو قطع کردم و روی مبل نشستم.
دیگه حتی می ترسیدم پام رو از خونه بزارم بیرون چه برسه به اینکه برم بیمارستان!

از یک طرف قضیه اون پستا توی اینستا و از یک طرفم قضیه این عمل…

تا نزدیکای ساعت هشت خودمو مشغول کردم تا بلکی امیرعلی بیاد اما خبری ازش نشد.
توی یه تصمیم ناگهانی از جام بلند شدم و لباسام رو پوشیدم تا برم سره صحنه پیش امیرعلی…

من مقصر نبودم اما نمی تونستمم دوریشو تحمل کنم.
از خونه بیرون زدم و یه تاکسی گرفتم و آدرس سره صحنه رو که امیرعلی مشغول به کار هستش رو به راننده دادم.
راننده نگاه دقیقی از توی آینه بهم انداخت و گفت:

_ببخشید خانوم شما همسره اون بازیگره امیرعلی رحیمی نیستید…؟

 

ابروهامو در هم کشیدم و بدون توجه به سوالش کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم..!

گیج و منگ به اطراف نگاه میکردم چیزی از این همه دوربین نمیفهمیدم ..!

هر چی چشم چرخوندم ندیدمش ..به ناچار جلوتر رفتم و بعد از پرس و جو از چند نفر به سمت اتاقی که گفتن رفتم ..!

گفتن چهارتا دیالوگ چه خستگی داشت که رفته بود استراحت کنه ..نمیتونست یه زنگ بزنه ببینه من زندم یا مرده خوبه مقصر اونه نه من ..!

تقه ای به در اتاق زدم منتظر اجازه اش بودم اما هیچ خبری نشد ..

نفس عمیقی کشیدم و دستگیره در و پایین کشیدم …دلتنگ خیره مردی شدم که بیخیال هیچ دغدغه ای روی مبل تک نفره خوابش برده بود..حتی تو خواب هم فخر میفروخت ..!

انگار استرس و نگرانی که تا چند لحظه پیش داشتم کمتر شده بود..

اروم اروم جلو رفتم …با حسرت بهش خیره شده بودم این دو روز مثل چند ماه گذشت ..چقدر دلم میخواست کنارم باشه و بهم قوت قلب بده ..!

دست یخ زدم رو جلو بردم و روی موهاش کشیدم …من فکر میکردم اگه دوستم داشته باشه همه چیز درست میشه درست مثل روز اول ..!

نمیدونستم حضورم اذیتش میکنه نمیخواستم بخاطر من لطمه ای به کارش بخوره..!

دوست داشتم امشب باهاش حرف بزنم اما وقتش نبود ..اه پر از حسرتی کشیدم ..روی صورتش خم شدم و اروم شقیقه اش رو بوسیدم ..چشم از لب های نیمه بازش گرفتم هوس بوسیدنش بدجور داشت دیونم میکرد ..!

پا روی خواسته ام گذاشتم و به هر زحمتی بود نیم تنه خم شده ام رو صاف کردم ..اولین قدم رو به سمت در اتاق برنداشته بودم که مچ دستم کشیده شد و..

 

وحشت زده هینی کشیدم و به عقب چرخیدم ..چشمای نیمه بازش رو به صورتم دوخت و پرسید :

_اینجا چیکار میکنی؟

هول شده نگاهمو دزدیدم :

_ هیچی…

+ واسه هیچی پا شدی اومدی؟

نگاهمو به ابروهای درهم رفتش دوختم :

_ میخواستم باهات حرف بزنم ..!

شونه ای بالا انداخت و بی تفاوت گفت :

_ اتفاقی افتاده؟

گیج نگاهش کردم ..چرا انقدر سرد حرف میزد …یعنی انقدر شهرتش و کارش براش مهم بود که واسه چیزی که دست خودم نبوده اذیتم میکنه؟
پس اون ابراز علاقه اون نماز خوندنا …

_امیرعلی : به چی فکر میکنی؟

سرم رو چرخوندم نمیخواستم اشک حلقه زده تو چشمام رو ببینه ..!

_ اشتباه کردم اومدم ..!

نیش خندی زد و انگشتاشو تو هم قلاب کرد ..نگاه خشک شده ام روی جای خالی حلقه اش در نوسان بود ..بغض به گلوم چنگ زد انگار یکی قصد داشت دو دستی خفه ام کنه ..!

اشکی که با چنگ دندون زور زده بودم رسوام نکنه مثل سیل روی گونه هام سرازیر شد ..!

پاهای شل شده ام رو به عقب کشیدم که سرش رو بالا گرفت ..متعجب بهم نگاه کرد به سمتم نیم خیز شد و با بهت گفت :

_ چت شده چرا گریه میکنی؟

در اتاق یک ضرب باز شد و قبل از اینکه بخواد به سمتم بیاد صدای اشنایی تو گوشم پیچید انگار قرار بود امشب جونم رو بگیرن با دیدن نگاه نگران امیرعلی به عقب چرخیدم و..

نگاه خیره ام رو از رنگ پریده شیوا گرفتم …دو روز تو حسرت یه زنگ سوختم حتی یه احوال پرسی ساده..فکر میکردم خجالت میکشه .. ، اما محفلش با کسای بود که جلوی چشماش خاکشیرم کرده بودن ..!

_امیرعلی : بهار…

سر پایین افتادم رو بالا گرفتم ..بدون توجه به نگاهای خیره اش ، به شیوا زل زدم …

دست پاچه چشم دزدید و با تته پته رو به مخاطبش گفت :

_ من میر..

وسط حرفش پریدم :

_ بمون عزیزم ..

گیج نگاهم کرد که لبخند زورکی زدم و ادامه دادم :

_ من دیگه اینجا کاری ندارم شما به کارت برس..!

کیف شل افتاده بین دستام رو بالا کشیدم و به سمت در اتاق راه افتادم ..

هر قدم که دور میشدم تن صداش بالاتر میرفت و محکم تر اسمم رو صدا میزد ..!

هیچ وقت مثل امروز نشکسته بودم حتی ده سال پیش ..!

از چارچوب در فاصله نگرفته بودم که بازوی دست چپم رو اسیر دستاش حس میکنم ..!

_امیرعلی: بهار من توض

دستش رو از دور بازوم پس زدم که مانع ادامه دادن حرفش شد ..نگاهم رو بالا کشیدم و به چشمای قرمزش دوختم ..

لبخند تلخی به صورتش زدم :

_ خونه منتظرتم …!

نگرانی تو چشماش رو با همه سلول های تنم احساس میکردم .

_ فعلا خداحافظ .

پاهای شل شده ام رو به زور روی زمین میکشیدم …نمیدونستم کجام فقط دلم میخواست برم …کاش میشد از این دنیا رها بشم …دلم میخواست بدون دغدغه و فکر چشم رو هم بزارم …کاش منی وجود نداشت ..!

لرزش گوشیم تو جیب مانتوم از فکر بیرونم اورد …

چندتماس بی پاسخ … نگران شده بود …با این که میدونستم این هم جزئی از نقششه باز هم دلم رفت ..!

خواستم بیخیال زنگ زدناش گوشی رو خاموش کنم که باز صفحه گوشی به روشن و خاموش شدن افتاد..

دست یخ زدم رو روی صفحه گوشی کشیدم و تماس برقرار کردم ..

_ بهار..

مکث کرد :

_ بخدا اونجوری که تو فکر میکنی نیست …میام خونه توضیح میدم نفسم …همه چیزو توضیح میدم..!

این هم نقشه بود ..میترسید ارث و میراث و شهرتش رو از دست بده .

دستم رو روی پوسته جدا شده از تنه درخت کشیدم و گفتم :

_ من بهت اعتماد دارم .

مکث کرد و بعد از چندثانیه گفت:

_ دوست دارم ..!

بدون اینکه جوابش رو بدم تماس رو قطع کردم.

تیکه ام رو از درخت گرفتم و سر جا ایستادم ..!

گوشیم رو تو جیب مانتوم فرو کردم ، با حس نفسهای پشت سرم وحشت زده سرجا میخکوب شدم…خواستم به عقب برگردم ک دستی روی گردنم نشست و…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر

    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم خواسته‌ی برادرش میشه… روز عقد می‌فهمه تنها مخالف این ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر هیولا جلد دوم به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه  رمان:   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او انتقام

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sima
5 سال قبل

چقد کم بود !!!

mahla
mahla
5 سال قبل

کسی آدرس کانال این رمان رو داره..برای من پاک شده پیداش نمیکنم

Setayesh
Setayesh
5 سال قبل

حداقل یه پارتو از زبون امیر علی بزارین بفهمیم چن چنده باخودش دقیقا چی تو فکرشه

sadaf
sadaf
5 سال قبل

واااااعییییی یکی فاز این امیر علیو برام توضیح بده:/ واقعا چند چنده باخودش؟ میخواد بهارو یا نه؟ خیلی کم از احساسش توی رمان گفته شده و من اصلا نمیفهمم چی میخواد؟:/ آدم به این گنگی تا حالا ندیده بودم!!

F4
F4
5 سال قبل

چقدر کم ،بعد یه هفته همین !!!!!

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x