رمان سکانس عاشقانه پارت 39 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 39

بهار

با بهت از جا بلند میشه به سمت میز حاج اقا می ره و با دقت برگه ازمایش رو زیر و رو می کنه ..!

بعد از گذشت چند ثانیه نگاه پر از عصبانیتش رو به صورت خونسردم میدوزه …با دیدن دستای گره شده ام بین دست سام کنترلشو از دست میده و به سمتم میاد ..!

دستم رو محکم میکشه قبل از اینکه هر کس واکنشی نشون بده رو به حاج اقا تقریبا داد میزنه :

_ نه حاجی پشیمون شدم من زنمو طلاق نمیدم..!

نگاه پر از تهدیدی به قیافه گارد گرفته سام میندازه و دنبال خودش از دفترخونه بیرونم میکشه ..!

***

کف دستشو با حرص روی صورتش میکشه سعی داره خودشو کنترل کنه اما انگار چندان موفق نمیشه…رگ های برجسته شده پیشونیش و صورت سرخ شده از عصبانیتش مثل گذشته باعث ترسم نمیشه بلکه این بار بدون هیچ دلهره ای با بی خیالی به صورتش زل میزنم ..!

_امیرعلی : چه بلای سر بچه ام اوردی؟

ابروهام رو بالا میندازم و با چشمای تنگ شده می پرسم :

_ بچه؟ اون که به دنیا اومد برات پستش کردم امریکا..نرسید به دستت؟ عجیبه

با حرص خودش رو جلو میکشه سرش رو نزدیک گوشم میاره ..از بوی عطرش صورتم جمع میشه …قبل از اینکه حرفی بزنه محکم به عقب هولش میدم و اوق میزنم ..!

دستم رو جلوی دهنم میگیرم و ازش فاصله میگیرم و با چندش میگم :

_حرفی داری با فاصله بزن جلو نیا که حالم بد میشه ، چندماه رنگ حموم ندیدی؟

بدون توجه باز هم جلو میاد انگار فکر میکنه دارم ادا درمیارم اما نمیدونه که بوی عطرش چجور حالم رو بهم میزنه …!

قبل از اینکه فاصله اش نزدیک تر بشه دستم رو جلوی سینه اش میگیرم و میگم :

_ من دستگاه جوجه کشیت نیستم که دنبال بچه میگردی ، فکر کردی انقدر احمقم که حامله بشم؟ اونم از تو؟

مکث میکنم و رو به صورت برافروخته اش ادامه میدم :

_ من ترجیح میدم بچه ام از وجود مردی مثل سام باشه نه….

با دیدن چشمای کاسه خونش لال میشم و قدمی به عقب برمیدارم …رگای برجسته شده گردنش و اون نگاه ترسناکش برخلاف ادعای چند لحظه پیشم ترسونده بودم …!

_ تا همینجا چالت نکردم سوار ماشین شو ..

هر چند که میترسم اما باز هم دست از کلنجار رفتن برنمیدارم …لب باز میکنم جوابشو بدم که بلندتر از قبل داد میزنه:

_ ســـوار شـــو..!

اب دهنم رو قورت میدم و به سمت ماشین حرکت میکنم …!

در ماشین رو باز میکنه و منتظر نگاهم میکنه ..نگاهمو به در دفتر خونه میندازم پس این سام کدوم گوری بود؟

سوار ماشین میشم که در رو محکم میبنده ..!

دستام از ترس یخ زده عجب غلطی کردم اون حرف رو زدم؟ اصلا فکر کردم همچین چیزی به زبون اوردم؟

با سوار شدنش دست از فکر و خیال برمیدارم همه جراتم رو جمع میکنم و میگم :

_ چرا طلاقم نمیدی؟ یادم میاد ناراحتی نامزد عزیزت خیلی برات مهم بود عجیب نیست بفهمه دنبال بچه از منی؟

پوزخندی میزنه و در حالی که به روبرو زل زده جواب میده :

_ هنوز هم ناراحتیش واسم مهمه …اگه بخاطر اون نبود حاضر نمیشدم بچه داشته باشم اونم از تو ..!

باز هم خورد میشم باز هم به چارچوب امیدواری که بخاطر واکنشش به سام داشتم رو خط میزنم …من میخواستم بهش بگم حامله ام من …میخواستم ببخشم …من!

چشمای پر از اشکم رو ازش میگیرم و این بار با صدای گرفته ای می پرسم :

_ یعنی چی؟

صدای که هیچ انعطافی ازش شنیده نمیشه تو اتاقک فلزی با نزدیک ترین فاصله تو گوشم می پیچه :

_ یعنی فکر نکن عاشق چشم ابرو توام که ازت بچه میخوام …غزل بخاطر مشکلاتی که قبلا داشته رحمش رو برداشته ، اول تصمیم گرفتیم بچه از پرورشگاه بیاریم اما وقتی فکر کردم دیدم وقتی دستگاه جوجه کشی مثل تو هست چرا باید بچه یکی دیگه رو که کلی دنگ و فنگ داره بزرگ کنم ..!؟

مات میشم …می لرزم ..نفسم بالا نمیاد انگار یکی سعی در خفه کردنم داره…دست یخ زدم رو به بازوش چنگ میزنم و با ته مونده وجودم داد میزنم :

_ نگه دار ..!

با دیدن حالم ماشین رو نگه میداره بدون لحظه ای مکث سریع پیاده میشم خودم رو کنار جدول میرسونم و اوق میزنم … دنبال چی بود این معده خالی؟ مگه از استرس از صبح چیزی خورده بودم که بخوام بالا بیارم …!

با حس دستش روی کمرم خودم رو عقب میکشم و با هق هق داد میزنم :

_ بهم دست نزن ..!

دیگه باور ندارم دیگه رنگ نگاهش رو باور ندارم ..!

بطری اب رو به سمتم میگیره :

_امیرعلی: یکم اب بخور..!

خودم رو کنار میکشم و جواب میدم :

_ میترسم نمک گیرت بشم اقای رحیمی …از شما به من زیاد رسیده ..!

کلافه نگاهم میکنه نفس عمیقی میکشه و به ماشین اشاره میکنه :

_ سوار شو برسونمت خونه ..!

چرا فکر میکردم میخواد باهام حرف بزنه و بگه اشتباه کرده …چرا به این رابطه امید داشتم؟ چرا فکر میکردم دوسم داره که طلاقم نمیده؟ چرا انقد احمقم چرا؟

پلک میزنم و سعی میکنم پرده اشکی که دیدم رو تار کرده کنار بزنم ..!

_ سوار شو الان اینجا شلوغ میشه …دلم نمیخواد عکسم با زن سابقم همه جارو پر کنه و واسه غزل سوتفاهم بشه ..!

نکن مرد من که از سنگ نیستم ، هر چی بود یه روزی زنت بودم حرمت اون چندماه و نگه دار بی رحم…چرا انقدر دلمو میسوزونی؟

مات میخندم و به سمت ماشینش میرم ..به فکر اینکه میخوام سوار بشم زودتر از من سوار ماشین میشه ..!

پوزخندی میزنم و کیفم رو برمیدارم ..نگاهمو به قیافه منتظرش میدوزم و میگم :

_ حتی اگه ته این راه قرار باشه بهشت رو بهم بدن منصرف میشم من جهنم رو به با تو موندن ترجیح میدم ..!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فافا
فافا
4 سال قبل

واااااای عالی بود مرسی که بالاخره پارت گذاشتین 🤗🤗❤❤❤
اما خداییش کم بود☹

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x