رمان سکانس عاشقانه پارت 40 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 40

بهار

دل میکنم از چشمای که هنوز با دیدنش دلم می لرزه ، نفر سوم این رابطه من بودم ..کسی که همیشه دور افتاده میشد …!

با صدای بوق ماشین از جا میپرم متعجب سرم رو بالا میارم با دیدن سام به خودم میام ..!

_ سام : سوار شو بهار ..!

اولین قدم رو به سمت ماشینش برمیدارم که صدای عصبی مردی پشت سرم تنم رو می لرزونه :

_امیرعلی : پاتو تو ماشینش بزاری می کشمت ، بخدا می کشمت ..!

لبخند تلخی روی لبای یخ زده ام نقش میگیره ، من خیلی وقت پیش مرده بودم ، یه ادم مرده رو به مرگ تهدید نمیکنن ..!

در ماشین رو باز میکنم و سوار میشم قبل از اینکه توسط سوالاش به سیخ کشیده بشم میگم :

_ حالم خوب نیست سام ، ببرم خونه ..!

***

مشت گره شده ام رو باز میکنم ، خیره به قرصای که کف دستم خودنمایی میکنن دستم رو روی شکم برهنه ام میکشم :

_ من فقط خیلی خسته ام ، بیا امشب راحت بخوابیم یه خواب عمیق باشه؟

دست دراز میکنم و لیوان اب رو برمیدارم …چشمام رو میبیندم و لیوان اب رو یک نفس بالا میکشم ..!

پشت دستمو تند تند زیر چشمای خیسم میکشم و با هق هق داد میزنم :

_ بیا واسه اخرین بار صدای بابارو بشنویم باشه؟ من دلم واسش خیلی تنگ شده مامان خیلی …

دست یخ زده ام روی اسمش می لغزه ، گوشی رو محکم به گوشم فشار میدم :

_ الو

_ امیر ، من دوست داشتم همیشه ..

هق هقی که سعی در خفه کردنم داره مانع ادامه دادن حرفم میشه …صدای نگرانش تو گوشم زنگ میزنه :

_ چی شده بهار چرا گریه میکنی؟

پلکای به هم چسبیده ام رو به زور باز نگه میدارم …نفس عمیقی میکشم نباید این اخرین فرصت رو با گریه خراب میکردم :

_ کاش بودی ، کاش بی رحم نبودی …حسرت بغل کردنت به دلم موند امیر …من

صدای نااشنای از پشت تلفن شنیده میشه :

_ امیرعلی با کی حرف میزنی؟ بیا بخوابیم دیگه..

زبونم قفل میشه دستم شل میشه و گوشی محکم روی زمین پرت میشه …گیج و منگ سر پا می ایستم دیگه صدای داد مرد پشت تلفن اهمیت نداره …

در اتاق رو باز میکنم ..پاهای سست شده ام رو به سمت تخت میکشم ..!

روی تخت دراز میکشم پاهام رو تو شکمم جمع میکنم …کف دستم رو اروم روی شکم میکشم

_ حال مامان خوبه ، باید خوشحال باشیم که بابای عاشق شده ….اما من خیلی حسودیم میشه خیلی …!

پلکای خیسم رو روی میزارم :

_ وقتشه بخوابیم بیا دیگه به هیچ چی فکر نکنیم ..!

***

دستی زیر بدنم حلقه میشه و از جا بلندم میکنه بوی عطری که زیر دماغم می پیچه عجیب اشناست ، اروم پلک میزنم تصویر تار صورتش جلوی چشمام خودنمایی میکنه

_ نخواب نفسم نخواب ببین اینجام ، بهار چشماتو باز کن بهار…

پلکام روی هم چسبیده میشه و سیاهی مطلق…

با حس سرما بی اختیار چشم باز میکنم … قبل از اینکه فرصت کنم دنبال پتو بگردم با دیدن اطرافم با تعجب سر جا نیم خیز میشم ..!

گیج و منگ به اطرافم نگاه میکنم اینجا کجاست؟

نگاهم روی سرمی که بهم وصل بود بالا کشیده میشه اما اینجا که هیچ شباهتی به بیمارستان نداشت..!

ترسیده از موقعیت پیش اومده سعی میکنم بشینم که با دردی که زیر دلم میپیچه چشمام رو محکم روی هم فشار میدم..!

دست چپم رو روی شکمم میزارم با لمس پوست شکمم حس عجیبی پیدا میکنم …چقدر این صحنه اشناست..!

لب پایینم می لرزه صحنه ها یکی پس از دیگری از پس خاطرات لگد مال شده ام جون میگیره …!

دست یخ زده ام رو از روی شکمم عقب میکشم و ناباور سرم رو به طرفین تکون میدم نه امکان نداره من بهش قول داده بودم با هم بخوابیم ، من به بچه ام قول داده بودم …من..

دستام رو محکم دو طرف سرم میزارم و با همه توانم جیغ میکشم ..!

در اتاق نااشنا محکم باز میشه …با دیدن مردی که تو چهارچوب در ایستاده صدا تو گلوم خفه میشه ..!

می لرزم و با ترس به مردی خیره میشم که با قدم های بلند به سمتم میاد ….

با فاصله کمی روبروم می ایسته ، چشمای پر از اشکم رو به صورتش میدوزم و با بغض میگم:

_ من بهش قول دادم که با هم بخوابیم ، مگه دلت نمیخواست به خیال مردنم واقعیت ببخشی ..اگه نمیومدی الان زیر خا..

قبل از اینکه حرفم تموم بشه پشت دستش محکم تو صورتم میخوره …!

بغضم میترکه من نمیخواستم پیش این مرد بمونم دستم رو به سمت سرم توی دستم میبرم و بدون تعلل از دستم بیرون میکشم …!

از تخت پایین میام هنوز قدمی برنداشتم که بازوم رو میگیره و محکم به سمت خودش میکشه …!

دستش رو پشت کمرم میزاره و محکم بغلم میکنه و…

_امیرعلی: دختره احمق

نه یک بار نه دو بار شمارش بوسه های که روی موهام میزد غیر قابل شمارش بود ..انقدر متعجب شده بودم که قدرت تکون خوردن رو هم از دست داده بودم ..!

سرش رو عقب میکشه و صورتم رو بین دستای بزرگش قاب میگیره …!

_امیرعلی : دوسال کشیدم بس نبود؟ دوسال با فکر اینکه ندارمت مردم و زنده شدم بس نبود؟

رد نگاهم رو از گونه های خیسش میگیرم و به چشماش زل میزنم :

_ حتی واسه ناراحت نشدنش حاضر شدی گریه کنی..خیلی دوسش داری نه؟

انگشت شستش رو روی گونه ام میکشه …دستم رو بالا میارم و مچ دستش رو میگیرم و سعی میکنم پسش بزنم :

_ بهم دست نزن ، داری اذیتم میکنی ..!

چشمای پر از اشکش رو باور نداشتم …مردی که تا دیروز دم از علاقه اش به نامزدش میزد چطور یهو عوض شده؟ دلش به حالم سوخته بود یا مثل همیشه به فکر منافع خودش بود؟

دستش رو از دو طرف صورتم رو بازوهام سر میده و کلافه میگه :

_ الان وقتش نیست بهارم …حالت که خوب بشه حرف میزنیم ، باشه؟

میم مالکیت؟ خیلی وقت بود که کسی اینطوری صدام نمیزد ، من عادت کرده بودم به نادیده گرفته شدن به دور انداخته شدن ..!

_ میخوام برم …میخوام برم خونه ام ..!

سرش رو روی صورتم خم میکنه و با جدیت زمزمه میکنه :

_ خونه ات همینجاس پیش شوهرت

خودم رو زیر پتو مچاله کرده بودم از اینجا بودن احساس راحتی نمیکردم مخصوصا وقتی حس کنی کسی قبلا اینجا خوابیده ..!

بعد از اون چند دقیقه کش مکشی که بینمون به وجود اومد به زور مجبورم کرد بخوابم و رفت بیرون ..!

با پایین اومدن دستگیره در اتاق سریع چشمام رو میبندم و سعی میکنم نفسام رو منظم کنم ..!

با تکون خوردن خوشخواب ضربان قلبم بالا میره چرا بهم نزدیک میشد..!؟

کف دستش رو اروم روی موهای جلوی سرم میکشه :

_ اگه بلایی سرت میومد چیکار میکردم؟ اگه یه لحظه دیر میرسیدم دیگه نداشتمت ..!

حس خوبی که از حرفاش بهم منتقل میشد قابل وصف نبود …اما از کجا معلوم که بازم همه اینا نقشه نباشه؟

_ بهار ..بلند شو نفسم ضعف میکنی پاشو ..!

چرا سعی داشت همه چیز رو عادی جلوه بده؟ اون که همیشه تهش می رفت چرا سعی داشت بد عادتم کنه؟

اروم چشمام رو باز میکنم …که با دیدن صورتش درست مقابل صورتم سرم رو می چرخونم ..!

دستش رو زیر گردنم سر میده و بدون توجه به تقلام واسه پس زدن دستش کمک میکنه روی تخت بشینم ..!

_ میخوام برم ..!

باز هم بدون توجه بهم به سمت عسلی کنار تخت میره ..!

سینی غذا رو روی پاهام میزاره :

_ اول یه چیزی بخور بعد حرف میزنیم ، ضعف میکنی باز حالت بد میشه ..!

نمیدونم چه مرگم میشه اما دستمو زیر سینی میزنم که روی زمین پرت میشه و همه محتویات داخلش کف اتاق پخش میشه و….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Narsis
Narsis
4 سال قبل

حرف شما درست اما زندگی اینا رو از دید بهار ببین نه خودت..
تو از دید سوم شخص از اون دو سال و… خبر داری ولی بهار نه.
بهار اون حرفای امیر علی درمورد خودش به دوستاش،همراهیش با اون یارو چی بود سلطانی؟ و ازدواج بانقشه و…رو میبینه.بعد دوسال هم یه آدم لجباز ک با دست پیش میکشه با پا پس میزنه.

Ane
Ane
4 سال قبل

تشکر بابت پارتتون …:)
زمان پارت گذاریتون برای این رمان چه روزاییه؟

آیلین
آیلین
4 سال قبل

ادمین هنوز شام نخوررردیم… مرررسی از پارت گذاریت…

Maryam banoo
Maryam banoo
4 سال قبل
پاسخ به  آیلین

ادمین جان کی به کی پارت میزاری گلم؟

شروین
شروین
4 سال قبل

ای بهار احمق یه خورده باهاش خوب شو که نره…ادمین پارت بعدی کی هست؟…گیر سه تا رمان افتادم که در حال پارت گذاریه تدریس عاشقانه و عشق تعصب و این رمان!

Narsis
Narsis
4 سال قبل
پاسخ به  شروین

بهار به اندازه کافی کوتاه اومده.این امیر علی بوده ک هیچ وقت تو عشق و احساسش ثابت نبوده حتی تو زندگیشم فیلم بازی میکرده یه دور دیگه رمانو بخون میفهمی.
اینجور آدما رو نباید به زور نگه داشت.

شروین
شروین
4 سال قبل
پاسخ به  Narsis

اگه یه خورده دقت کنی میفهمی که تو اون دوسال چقدر روانی شد در نبود بهار…امیرعلی واقعا عاشق بهاره الان دیگه فیلم نیس فقط یه لجبازی ساده است…واقعا عشقه…وگرنه حامله نمیشد…

مل
مل
4 سال قبل

اين رمانو خيلي دوست دارم اون اولاش بدم ميومد اما الان قشنگه دستت درد نكنه

...
...
4 سال قبل

ممنون ادمین بخاطر پارت گذاریتون

Raha
Raha
4 سال قبل
پاسخ به  admin

مرسی ادمین😘😘

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل
پاسخ به  admin

یعنی ما تا حالا ازت تشکر نکردیم ؟؟؟
عجب آدم ناسپاسی هستی ادمین!!!!

آیلین
آیلین
4 سال قبل
پاسخ به  *آزاده*

والا ما که را به راه قربون صدقت میریم!!… از این به بعد ، بعد ناهار و قبل شام ازت سپاسگزاری میکنم…!!..

sima
4 سال قبل
پاسخ به  admin

واقعانکه ادمین
چجوری دلت اومد بگی اصن
ینی میخای بگی ما تاحالا ازت تشکر نکردیم؟؟
ای ادمین نامرد

Zahra
Zahra
4 سال قبل
پاسخ به  admin

آخی الهی دورتون بگردم ادمین اینجوری میگین آدم دلش میسوزه دست گلتون درد نکنه ممنون ک زحمت میکشین توروخدا ی بار فکر نکنین ما قدر نشناسیم آبجی زهرا پرپر بشه ک هیچ کس تشکر نمیکنه ازتون. شما کارت درسته ادمین جان مام هیچی نگیم اجرتون پیش خدا گم نمیشه.

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x