رمان سکانس عاشقانه پارت 45 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 45

لا به لای همین نگاه چرخوندن و ماشین رو پیدا کردن صدای خُرناسی رو پشت سرم میشنوم … حس میکنم کوبش قلبم طوریه که هر آن ممکنه سینه م رو بشکافه … از ترس … از اضطراب … محاله … محاله که همون هاسکی پشت سرم باشه … محاله که تارُخَم اینجا باشه … لبخند پر استرسی می زنم و عقب برمیگردم … با دیدن سگ سفید و طوسی با اون چشمای ابی لعنتیش چشمام درشت میشه … پارس میکنه و دهن باز میکنم که کسی از پشت دهنم رو میگیره … مانع جیغ زدنم میشه …
ریخته شدن خونه بدنم رو تا کف پام حس میکنم … فشارم رو می گم … دزده ؟ … یکی بیخ گوشم لب میزنه : هیسسسس … کولی بازی نداره … از تو بیشتر می فهمه … تو گاز نگیری اون گازن میگیره ! …
ابرو هام بالا میپره … اخم میکنم … صداش رو میشناسم … مگه میشه نشناسم ؟ … آروم دستش رو بلند میکنه … من اما هنوزم بهش تکیه دادم … شکله یه پناهگاه میمونه … پناهی که باعث میشه همون هاسکی بهم حمله نکنه … زبونمم بند اومده … سرم جایی لا به لای سینه ش تکیه داده مونده که باز میگه : بد نگذره ! …
تند می خوام دور شم که صدای خرناس کشیدن سگش نمیذاره و می خوام غرورم رو حفظ کنم .. لب میزنم : خیلی هم بی عیب نیست تا خوش بگذره … بهش بگو بره ! …
ـ عجب ! …
صداش رو بیخ گوشم میشنوم … بلند تر … تا پخش شدنش تو پارکینگ … که دستور میده : جِنی … دو پا … زود …
دوپا ؟ … هنوزم

نفهمیدم معنی حرفش رو که هاسکی جلو میاد …. رنگم می پره …. می دوه سمتم … چشم می بندم و زبونم بند اومده … گازم میگیره الان … حمله می کنه …. می خوره ؟ … نه … مگه میشه … هزار جور برای خودم فکر و خیال میکنم … تا وقتی که روی سینه م چیزی رو حس میکنم ….
اما هنوز سالمم … جاییم درد نمیکنه … نکنه هنوز خونم گرمه … اخه سرپام هنوز … نیفتاده م … لای چشمم رو باز میکنم … صدای نفس نفس بلندی که می شنوم … از فاصله ی نزدیک …. اونقدر که هُرمِ نفسش بخوره به صورتم …. گریه م میگیره …
یعنی روی دو پا بلند شده ؟ … دستاش الان روی سینه م مونده ؟ … صورتش رو به روی صورتم ؟ … باز همون صدا … صدای لعنتی که میگه : زنده ای هنوز ؟ …
ـ تـ … تو … تورو خدا … بـ … بگو … بگو بره …
ـ حالا شد ! …
ـ پایین جِنی … فاصله بگیر …
گوش میکنه … جدا میشه ازم … دورتر می ایسته … نفس نفسم از ترس هنوز قطع نشده و چشمام رو اشک پر کرده …. ترسیده م … خیلی ترسیده م ، تارخ از پشت سرم کنار میره تا رو به روم … دستش اما هنوز روی بازوم مونده … لبخند کجی میزنه … چشماش همرنگه با چشمای هاسکی که با فاصله تر .. آروم تر کف پارکینگ نشسته …. نشسته و کنجکاو داره دور و برش رو می بینه ….
لب میزنه : گریه نداره دختره خوب … نخوردت که …
اخم میکنم و میگم : سـ … سکته کردم ! …
لبخندش عمق میگیره … میگه : بیخیال …. بهت نمیاد با این چیزا از پا دربیای …
دستی پای چشمام میکشم و میگم : بهتر نیست یه جا ببندیش ؟ …
هاسکی روی پاهاش بلند میشه … نیم تنه م رو از ترس عقب میکشم … بی هوا به کت پفکی که هیکلش رو درشت تر نشون میده چنگ میزنم …

نگاهم به جنی مونده و می شنوم که میگه : صدات برا من بالا بره می کشه تو رو ها …
بوی تهدید نمیده … جمله ش شکله تمسخره …. مسخره م میکنه … اخم کرده ازش فاصله میگیرم … انگار نه انگار همین چند دقیقه ی پیش دنبالش میگشتم … توی همین پارکینگ … حالا عصبی ام … اونقدر عصبانی که ابروی بالا انداخته ش رو نمیبینم … ابرویی که وقتی بالا می ندازه با مزه ترش میکنه .. از اون چهره ی خشن فاصله میگیره … همونی که مامان فرشته میگه شکله عزرائیله … حتی تیپ قشنگی که زده به چشمم نمیاد و ازش فاصله میگیرم … سمت آسانسور میرم و نگاهش رو حس میکنم … نگاه خیره ای که روی شونه هام سنگینی میکنه …
محل نمیدم … درها که از هم باز میشن داخل میرم … برمیگردم و دکمه ی 12 رو میزنم … نگاه میکنم به تارخی که ایستاده و دستاش رو توی جیباش فرو برده … که گوشه ی لبش بالا رفته … لبخند زده ! … حس میکنم گرمم میشه … چشمکی میزنه … چشمکی که به نظرم جذابیتش رو هزار برابر میکنه … منو بی تاب تر …

درها بسته میشن و من لبخند میزنم … دل بستن که گناه نداره … دل بستم … مهم نیست آریا چیکار میکنه … ما از اولم میدونستیم انتهاش جداییه …

خب حالا جدا شدی … حالا بازم خر شدی و از یکی خوشت اومده … حالا چی ؟ …

صدای دینگ آسانسور رو می شنوم … درها باز میشن و وارد راهرو میشم .. به خودم جواب میدم حالا هیچی … حالا هم از دوست داشتن … از دوست داشته شدن لذت میبرم … ! اگه اونم دوسم داشته باشه …
دستم رو روی زنگ می ذارم و خیلی نمی گذره که در باز میشه … مامان فرشته با اون لباس پشمی و خوشگلش درو باز میکنه و با دیدم می خنده : چرا این همه قرمز شدی ؟ … بیا تو مادر … بیا تو .. هوا سرده …. مریض میشی الان …
لبخند به لب داخل میرم : سلام … آقاجون کو ؟ …
در خونه رو می بنده … صداش رو از پشت سرم می شنوم : حسین تو پذیراییه … آریا چی شد ؟ … خودت زنگ زدی بهش ؟ … من زنگ زدم گوشی در برنداشت …
پوف کلافه ای میکشم … پوت های نسبتا بلندم رو در میارم و میگم : ولش کن … سره کاره …
دمپایی های کنار ورودی رو پام میکنم و میگم : می خوام لحاف تشک ببرم همون جا بخوابه …
دستی رو کمرم می ذاره و سمت خونه هدایتم میکنه : غر نزن … اونم یه وظایفی داره …. به نظرم یه پلیس هیچوقت روز و شب نداره … به نظرم مسئوله در برابر تک تک آدمای کشورش ! ..
ابرو بالا می ندازم و می خوام جواب بدم که آقا جون زودتر از من جواب میده : چه آرمانی حرف میزنی خانوم … ول کن نوه م رو … بذارمت تا صبح از خوبیه برادر زاده ت براش حرف میزنی ! …
لبخند میزنم و سمت آقاجون میرم : وااای آقا جون نجاتم دادی …
مامان فرشته چشم غره میره و سمت اشپزخونه میره … من اما آقا جون رو بغل میگیرم و میگم : خوبی آقا جون ؟ ..
ـ من خوبم … تو خوبی بابا جان ؟ … اون بابای الدنگت که سری به ما نمی زنه … دلمون خوشه تو تلوزیون گاهی می بینیمش .. مامانتم هی میگه جراحی دارم … مریض دارم … تو حداقل شکله اونا نباش …
ـ کم پشت سر پسر و عروسم حرف بزن ! …

آقا جون سری تکون میده … من اما می خندم … آقا جون میره و روی مبل که جا گیر میشه صدا بلند میکنم : من میرم لباس عوض کنم …
صدای مامان فرشته رو از آشپزخونه میشنوم : برو مادر … کمدت رو دست نزدم … عوض کن زود بیا …
سمت اتاق میرم و صدای ملودی آرومه گوشیم رو از توی کیفم میشنوم … حواسم به دونه دونه موهایی که ریخته روی پالتوم پرته … موهای کوتاه و طوسی … بعضی هم سفید … لبخند کمرنگی میزنم … به اتاقی که همیشه برای من کنار گذاشتن میرم و درو می بندم … گوشیم رو از انتهایی ترین نقطه ی کیفم بیرون میکشم … جا می خورم از اسمی که روی گوشیم خاموش روشن میشه … اخم میکنم … نوشتم دردسر ! …
تماس رو وصل میکنم و بیخ گوشم میذارم : الو …
ـ الو و زهره مار … این مسخره بازیا چیه ؟ … نگفتی به ننه بابات هنوز ؟ …
پوفی میکشم و به طعنه میگم : نه که آقا آریا به ننه باباش گفته …
کلافه تر از من لب میزنه : اعصابه بحث ندارم رها … اعصابش رو ندارم … قرارمون این بود بذاری سر فرصت بگی بهشون … نگفتی چرا هنوز ؟… لابد بازم خونه ی فرشته ای ! …
ـ سوای مامان بزرگه من بودنش …. عمه ت حساب میشه … تو ادب یاد نگرفتی ؟ ..
ـ جناب عالی ادب داری بسه … ینی بسه من نه ها …. بسه هفت جد و آبادمه … قیچی کن این دردسره دنباله دار رو ! … سری بعد قول نمیدم نگم چه ریدنی تو زندگیم شده با تو …. فقط ماله کشیدیم روش ، بوش پخش نشه ! …
ـ به مامانم بگم سکته می کنه ! … می فهمی اصلا ؟ …
ـ باس تاوانه کثافت کاریای بابات رو من بدم ؟ … حداقلش من نامردی نکردم … اولش رک و راست گفتم ، زنم … کارمه ! … والسلام …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راه سبز به صورت pdf کامل از مریم پیروند

        خلاصه رمان:   شیوا دختری که برای درس خوندن از جنوب به تهران اومده و چندوقتی رو مهمون خونه‌ی عمه‌اش شده… عمه‌ای که با سن کمش با مرد بزرگتر و پولدارتر از خودش ازدواج کرده که یه پسر بزرگ هم داره…. آرتا و شیوا دشمن های خونی همه‌ان تا جایی که شیوا به خاطر گندی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر آهو خانم

  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra
Zahra
4 سال قبل

اوایل رمتن جالب بود رفته رفته ریدین توش
پیسنهاد نیکنم دیگه دنبالش نکنین من که نمیخونم دیگه

K
K
4 سال قبل

خداییش کامنتا باحال تر از متن داستانه کندر رو خوب اومدی
احتمالا نویسنده هر دفعه یه ایده به ذهنش میرسه می‌نویسدش کاری به پارتای قبلی نداره

نیلا
نیلا
4 سال قبل

همون رمانه اصن؟؟

ستاره خانم
ستاره خانم
4 سال قبل

پارت قبلی چی بود؟ اینی که داشت از زبونش رمانو میگفت کی بود؟ ؟ /:

s
s
4 سال قبل

اخ خدای من نویسنده داستان خودشو فراموش میکنه سری قبل که رها بهار دوست بودن الان شدن مادر و بچه .در ضمن مامان فرشته که مامان امیرعلی بود شوهر نداشت که احتمالا از تو قبر در اومده و زنده شده و … والا ادم نمیدونه ار حرص بخنده یا گریه کنه نویسنده باید کندر بخوره حافظش قوی شه

Arda
Arda
4 سال قبل

چرت من که دیگه نمی خونم پیشنهاد میکنم ادامه ندید

Lovely
Lovely
3 سال قبل
پاسخ به  Arda

سلام من اولین باره که نظر میدم و واقعا نمی دونم که الان این پارت های ۴۵و۴۴بی ربط شدن ادمین لطفا به نویسنده بگو که درستش کنه.😥😥اما قبل از این رماک خوبی بود.♥️♥️

اسما
اسما
4 سال قبل

امیدوارم زودتر مشخص بشه چی شده چه خبره چون من هنوزم سر در نمیارم✋

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x