رمان سکانس عاشقانه پارت 53 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 53

ـ نه و کوفت … الان باس من آستین بالا بزنم ؟ …
ـ ولش کن … غذا حاضری ..
نمی ذاره جمله م تموم بشه و میگه : نافه تو با غذا آماده بریدن انگاری … مریض میشی بدبخت …
ـ من بلد نیستما …
ـ از اولشم به تو امید نبسته بودم که حالا فک کنی نا امیدم کردی …. مرغا رو بشور … دو تا پیاز هم خورد کن … سیر گرفتم … اونارو هم بشور و خورد کن …
شاکی و پررو میگم : یه بارکی بگو من درست کنم دیگه ! …
آریا دستاش رو به کمرش میزنه و چشماش رو ریز میکنه : بفرما … این گوی و این میدان ! …
لبخند ژکوندی میزنم و چشمام رو ریز میکنم : غلط کردم ! …
*

صدای قاشق چنگالا سکوته بینمون رو میشکنن … مامان حتی به بابا نگاه نمیکنه و من حواسم به بابا هست که تو فکر رفته … همین بین آریا هویج های ریخته شده توی بشقابش رو می ندازه توی بشقابم … جا می خورم … اون می دونه من هویج دوست دارم ! ….
مامان غذاها رو کشیده و هویج های بیشتر توی بشقابه اون موندن … آریا منو بهتر از من می شناسه ! … جواب میدم به محبتش : مرسی …
نگاهم نمیکنه … حتی اخماش هم باز نمیشن …. مامان حواسش هست … بابا هم … تهش بابا رو به مامان میگه : بازی بازی نکن … غذاتو بخور …
مامان تشر میزنه : خودم میدونم دارم چیکار کنم ! …
پوفی میکشم و میگم : زشته مامان خانوم …
دست آخر بابا شاکی میگه : بگم تو این پروژه کار نمیکنم تو خسارتش رو میدی ؟ …
مامان ـ بگو کار نمیکنم من خسارت میدم …
بابا رو به آریا گِله میکنه : می دونه ازش پول نمیگیرم داره ماهی میگیره تو این اوضاعه گل آلود …
آریا لبخند میزنه : دوست داشتن حسادت میاره دیگه …
بابا کمی مکث میکنه و تهش میگه : کنسل میکنم این قرار داد رو … بخند حالا ! …
مامان استقبال میکنه و لبخندش پهن میشه توی صورتش … میگه : راست میگی امیر علی ؟ …
بابا شاکی سر تکون میده و آریا میخنده به این مسخره بازی های بی انتهای مامان و بابا …
بعد از شام با لب خندون بیرون میزنن و میرن خونه ای که بابا هر وقت قرار داد می بنده و تهران میاد اونجا ساکن میشن … به قوله خودش خلوت های دو نفره شون مزاحم نداشته باشه ….

خداحافظی میکنن و بیرون میرن … می مونیم منو آریا … بعد از بدرقه داخل میرم و میبینم که روی مبل نشسته و چشم بسته تکیه داده سرش رو به تکیه گاه مبل ! …
جلو می رم و روی دسته ی همون مبل میشینم … میگم : خسته شدی ! …
جواب میده : زنه خونه که کد بانو نباشه این میشه دیگه …
ـ عوضش از هر انگشتت یه هنر میباره …
چشماش رو باز میکنه و زل میزنه به چشمام … میگه : چیه ؟ … وقته شوهرمه ؟ …
بی هوا خم میشم و گونه ش رو می بوسم … خیلی غیر ارادی … هوس ؟ … نه … آریا برام هوس نیست … از اول دوسش داشتم … از اوله اول …
آریا ابرو بالا می ندازه … لب میزنم : جایزه ی زحمتات ! …
بی هوا بلند میشه … مچ دستم رو میکشه و هلم می ده سر جای خودش روی مبل و این بار اون خم میشه … صورتم رو قاب میگیره با دستاش و لباش رو روی لبام می ذاره … جا می خورم … اونقدری جا می خورم که بهت زده بهش نگاه میکنم ! .. حتی دستام روی سینه ش می مونه !
اونم چشماش باز موندن … لبام رو می بوسه … مِک می زنه … ریز … قلبم تند میکوبه … بی مکث … گُر میگیرم و گرمم میشه … چشمام رو می بندم و بی شک آریا تنها کسیه که همیشه تشنه ش می مونم … اما پلک بستن من همانا و فاصله گرفتنه آریا همانا ! …
اخم داره … سر پا میشه ومن نفس نفس میزنم هنوزم ، هنوزم جا خورده موندم … لب میزنه : صاحابه عطره مونده روی تنت دمه عصری رو ، پیدا کنم سرویسش میکنم رها … این باشه واسه دمه دستی بودنه امروزت … چه یه نفر ، چه دو نفر !
یخ میکنم …. برای یه لحظه نفسم وایمیسه .. آریا تند فاصله میگیره و کتش رو از روی مبل چنگ میزنه … بیرون می زنه … در خونه رو محکم می کوبه و من اما زل زده موندم به دیوار رو به رویی … چه یه نفر چه دونفر ؟ … چی فکر کرده با خودش ؟ …حناق میشه این بغض … تهش دق میکنم ؟ …
قلبم اینطوری می گه … اینطوری کوبیدنش یعنی مُردَن … این بی نظم کوبیدنش یعنی … یعنی … قطره اشکم سُر می خوره و اندازه ی همه ی عمرم دلگیر می شم از آریا … من هیچوقت پا کج نذاشتم و کج نرفتم … اون می دونه … خودش می دونه ….
شک می کنم به این فکرم … خودش کاری کرد شک کنم …
*

(آریا)
ـ حواست هست آریا ؟ …
بی حواس نگاش می کنم … سینا می دونه یه جای کار می لنگه … فهمیده حال و اعصابه درست ندارم که تهش می گه : بذاریم برای بعد ؟ …
بی حوصله سر تکون میدم و سینا دو دل بلند میشه و بیرون میزنه از اتاق …. وسطه این معرکه و گندی که بالا آوردم شیفت شب ایستادن و چونه زدن برای گزارشای نصفه نیمه چه صیغه ایه ؟ …
دستی بین موهام میکشم و با خودم فکر میکنم از همون غروبی .. از همون جا که ایستاده بود و سرک میکشید لا به لای کارهای آشپزی دلم می خواست بغلش کنم ! …
من اما دلیل خوبی برای این دست از پا خطا کردن نیاوردم … چشماش … اون لعنتی ها از همون موقع تا الان که 3 صبحه نمیره از جلوی چشمم … حتی یه لحظه … گند زدی پسر … گند ! …
*
(رها)
سِرُمِش رو چک میکنم … نبضش رو … همینطور خِس خِسی که داره نشون از حال و احواله ریه ش داره … چک که میشه تختش رو دور میزنم و از اتاق بیرون میام … صدای گوشیم اخمام رو باز نمیکنه … دو روزی هست که هک شده این اخم

لعنتی بین ابروهام و دست توی جیب روپوشم میبرم و گوشیم رو در میارم … ناشناسه ! …
تماس رو وصل میکنم و بیخ گوشم میذارم : بله …
ـ سلام …
مکث میکنم … صداش رو می شناسم و از خودم شاکی میشم …. جواب میدم : خوبین آقا تارخ ! …
با مکث اما لبخندی که من حسش میکنم جواب میده : انتظار می رفت صدامم نشناسی ! ..
اون منو جمع نمیبنده من اما میگم : اختیار دارین … شرمنده م به خدا …. اونقدر کار پیش اومد که نشد تماس بگیرم …
دروغ میگم … کار ؟ … کدوم کار ؟ … من حتی دیروز رو به خاطر اون سر درد لعنتی مرخصی گرفته بودم … به خاطر همون جمله ی دو شب پیش که به هم ریخته بود منو از ریشه …
ـ اشکالی نداره … فردا که میبینمت ، نه ؟ …
به مغزم فشار میارم و تهش یادم میاد اون کارت دعوت … اون مهمونی … پارتی ؟ … تند میگم : باید ببینم چی …
ـ نمی خواد ببینی چی میشه … من برات میگم … اماده میشی میای … یا .. یا اصلا آماده شو میام دنبالت …
ـ ولی …
باز بین جمله م می پره : ولی و اما نداره دختره خوب … خوشحال باش .. میزبان داره میاد می بره تو رو توی مهمونیش ! …
ـ چی بگم والا …
ـ بگو ممنونم ! …
ابروهام بالا می پرن و میخوام باز یه کاری کنم تا کنسل بشه که تلفن قطع میشه … صدای بوق اِشغال می پیچه و زشته بگم نمیام ؟ .. اونم با این دعوته به خصوص به قوله خودش ؟ …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
deliiiii
deliiiii
4 سال قبل

چظوربایدرمان نوشت؟؟؟؟

دلارا
دلارا
4 سال قبل

چه یه نفر چه دو نفر؟؟؟ میزان تخریب کنندگیش خیلی بالا بود اصلا کشنده بود لامصب!

yalda
yalda
4 سال قبل
پاسخ به  دلارا

معنیش چی بوداصلا!!؟؟؟

دلارا
دلارا
4 سال قبل
پاسخ به  yalda

بهش تیکه انداخت که تو روابط خیلی آزاد شده و از قید و بند خارج شده و دیگه مهم نیست با چند نفر باشه به قول نویسنده دم دستی شده!

yalda
yalda
4 سال قبل
پاسخ به  دلارا

اهان!!

طناز
طناز
4 سال قبل
پاسخ به  دلارا

وای زدن این حرف عقل از سر آدم میپره واقعا چه یه نفر چه دو نفر

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x