رمان سکانس عاشقانه پارت 56 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 56

 

 حالا شد .‌‌‌… 

می خوام نترسم …. می خوام یه خودم حق بدم و کم نیارم … من دم دستی نیستم …. 

جمله به جمله ی حرفاش تو گو زنگ میزنه … دلم برای بار نمیدونم چندم ترک بر می داره و می شکنه …. 

از آریایی که می شناسم انتظار دارم اخم کنه ‌‌.. دعوا راه بندازه … 

انتظار دارم توی همین شلوغیا میزا رو بر عکس کنه و چند نفری رو کتک بزنه تا به من برسه …. 

ولی توی همین تاریکی فقط نگاهه غرقه خونش پیداست و پوستی که هر لحظه تیره تر میشه …

پسر اوتو سمت ما میاره و  تارخ کنارم ایستاده … دست ها به جیب زل زده به آریا تا اومدنش و به ما رسیدنش …. 

به ما می رسن … سینا لبخند میزنه و میگه : چه کیفی بده امشب ! … 

تارخ نگاهش رو از آریا هل میده سمت سینا و میگه : امیدوارم لذا ببری میلاد جان ! … 

ابرو بالا می ندازم و این واکنشم رو سینا میبینه .. دستپاچه میشه … می دونم استرس گرفته … ترس کرده که نکنه از اسم واقعیشون حرفی بزنم ….

حواسم سمت سینا پرته و می خوام تا اونجا که میشه طفره برم از  نگاه کردن به آریا …

بازم تارخه که سکوت رو میشکنه : خوش اومدی شاهرخ جان … 

آریا به زور نگاهش رو از روی من تاب میده تا تارخ و سری تکون میده …. 

جو سنگینه و بازم تارخ به حرف میاد : رویا هم هست امشب ، انتظار داشتم با هم بیاین …

تارخ نگاهش دوخته شده به صورت آریا و من چشمم به دست مشت شده ش می خوره … 

دستی که رگ هاش برجسته شدن …

 

تارخ لب میزنه : شلوغه … بریم وی آی پی!

منتظر نمی مونه و خودش جلوتر میره … 

دستم رو گرفته و منم دنبال خودش می بره … دهنم خشک شده و دست و پامم همینطور …خودم می دونم اینا به خاطر وحشتم از آریا و واکنششه … هر بار به خودم دلداری میدم تا وقتی که از پله ها بالا می ریم … حتی حواسم نیست کجا منو می بره …. حتی عقب بر نمیگردم تا آریا رو ببینم که کجاست و چیکار می کنه …. 

تارخ در یکی از اتاقا رو باز می کنه و کنار می ایسته : بفرما داخل! … 

آریا اخم داره هنوزم … سری تکون می ده و با مکث داخل میره … بعد سینا و من سمت تارخی که با دست ملایم هلم می ده تا داخل برم بر می گردم و میگم : 

_ دس … دستشویی کجاست ؟ 

تارخ کمی مکث میکنه و میگه : خودم می برمت … 

می خواد رو به آریا و سینای داخل اتاق مونده حرفی بزنه که تند آستین لباسش رو میگیرم … هم زمان نگاهم به داخل اتاق هست … به مبل های چرمه چند نفره و میزی که انواع و اقسام نوشیدنی روش چیده شده … گردن باریک و بلند .. .لیوانای پایه بلند …

حواسه من اما به آریاس که یه دستش روی میزه و زل زده به بطری ها … اما رگ های شقیقه ش بیرون زده ن و دستش رو اونقدری مشت کرده و محکم گرفته که ناخن هاش رو به سفیدی رفتن و من از این فاصله می بینم …. خوبم می بینم … 

اب دهنم رو قورت میدم و سمت تارخ تند میگم : زشته … 

تارخ لبخند کجی میزنه : کجاش ؟ 

پوفی میکشم … کلافه م از این اصرار …کاش بفهمه دارم فرار میکنم و نمی فهمه … میگم : 

_مهمون داریا …. بگو کجاس خودم میرم …

با کمی مکث لب میزنه : پایین … کنار راه پله … زود بیا … مراقبم باش … خب ؟ 

بی حواس تر سری تکون میدم و سمت راهپله میرم …تارخ رو میبینم که داخل میره …

 

فکرم رو نمی تونم متمرکز کنم … نمی تونم تعادلم رو حفظ کنم و حواسم نیست … 

شاید پایین رفتن از یه پلهبرام چد دقیقه ای طول بکشه … دارم فکر میکنم اگه برم چی ؟ … تارخ چی ؟ … اگه نرم … آریا چی ؟ … 

از ترس انگاری بغض میشینه توی گلوم و آریاهمه ی عمر برام درعینه دوست داشتن ترسناک بوده …

حساب میبرم ازش …

به آخر پله ها می رسم و هنوزم مهمونا با هم می رقصن … بالا می پرن و پایین … خیلی هاشون لب توی لب موندن یا همدیگه رو لمس نه … قورت میدن … 

من سمتی که تارخ بهم گفته میرم …سمتی که خیلی نور نداره …دید نداره … سرویس بهداشتی رو جای خوبی گذاشتن … جایی که کسی نیست … کسی نمی بینه …

داخل میرم و یه دختری که چشماش خماره رو می بینم … داره رژ لبه قرمز رنگش رو تمدید میکنه و منم رو به روی روشویی کنارش میرم و خودمو توی آینه برانداز میکنم … 

زیر اون آرایش ملیح رنگه پریده م مشخصه … دنباله راه فراری می گردم که پیدا نمیکنم … که نیست … 

تهش نمیدونم چقدر می گذره … اونقدر که سرویس بهداشتی خالی میشه و اونقدر که فگر کنم زشته …فکر کنم نبودنم اونقدری شده که شاید تارخ بیاد دنبالم ..‌ 

آریا حق نداره جلوم رو بگیره … ما جداشیم … خیلی وقته ..‌ خودش گفته برم دنبال زندگیم و منم راه افتادم تا زندگیم رو بکنم … 

خودم رو دلداری میدم و جرات به خرج میدم … بیرون میزنم از سرویس و می خوام سمت پله ها برم که بازوم کشیده میشه … 

سمته یه نقطه ی کور و من حس میکنم از ترس نفسم رو به فروکشه … رو به نیست شدن …

هنوز به خودم نیومدن که به دیواره زیر راه پله می خورم … کمرم درد میکنه و من یه سایه میبینم … سایه ای که صاحبش مشخص نیست …

 

سایه ای که نفسم رو بند میاره از ترس و صدایی که سعی می کنه بلند نشه …فریاد نشه و کسی جز من نشنوه : 

_ چه غلطی میکنی اینجا … ها؟ 

نفسم تازه راهه خودش رو پیدا میکنه وقتی می فهمم سایه ی رو به رویی آریاس … حالا شاید به کتک کاری ختم بشه اما به جاهای بازیک تر کشیده نمیشه …حالا جیگر شیر پیدا میکنم انگاری که دستام رو روی سینه ش می ذارم و عقب هلش میدم ….

تکون نمی خوره و عوضش بازوهام رو میگیره و محکم به دیوار پشت سری می کوبه و لب میزنه :

_ جفتک ننداز سلیطه .‌… چه گهی می خوری تو پارتی اونم با لاشخوری که منتظره لاشه نیست …. زنده زنده می خوره ؟ .. 

کی ر‌و میگه ؟ … تارخ ؟ … اشتباه گرفته حتما … اخم میکنم و می پرم بهش : به تو چه مربوطه ؟ … چه کاره حسنی ؟ …. من هر کار دلم ..‌ 

این بار با دستش چونه م رو میگیره … نزدیک تر میاد … تا رسیدنه صورتش به چند سانتی صورتم اونقدری نزدیک که صدای دندون قروچه ش رو میشنوم … عصبیه … خیلی عصبیه که لب میزنه : 

_ به جونه رها خر خره ت رو پاره میکنم بفهمم پات سر خورده …. 

این وسط جاش نیست … اصلا جاش نیست که بپرسم : جونه رها ؟ … چقدر برات مهمه ؟ …. 

اما می پرسم و منتظر میشم جواب بده …. صورتش توی این تاریکی زیر راه پله مشخص نیست اما لب میزنه : 

_ ماله این حرفا نیستی … این پارتی و کثافت کاری … نمون اینجا ! … 

خودش می دونه … می دونه که اهله این کارا نیستم … از اولم می دونست … بغضم میگیره … چرا اون روز این طوری گفت ؟ … چرا گفت دمه دستی ام ؟ … 

لب میزنم …. بغض کرده : خودت گفتی دمه دستی ام ! …. 

_ رها …. رها جان … 

صدای تارخه ….

دلم هری میریزه …. آریا خیاله دور شدن نداره … خیاله جواب دادن به جمله م که گلایه س … 

که زخمه دل رو باز کردنه ….

همین نزدیکی … رو به روی راهپله صدای یه دختر میاد که بلند حرف میزنه تا صداش به تارخ برسه و میگه :کو شاهرخ ؟…

جا می خورم … دختر ؟ .. دنباله شاهرخ می گرده … همین آریا ؟ .. دلم مچاله میشه … من حسودم … اونقدر حسود که نمی خوام الان بره و جداشیم … می خوام توضیح بده و یادم میاد تارخ از رویا نامی حرف زده !!

نگاه خیره ی آریا رو به خودم می بینم و تهش صورتی که نزدیکم میشه …تا بیخ گوشم … لب میزنه … آروم … سخت میشه شنید اما می شنوم : 

_ اگه بودی که درده بی درمون نمیشدی !! 

جا می خورم … هنوز این جمله رو نفهمیدم که باز می شنوم :  

_ به موقعه ش حالت رو میگیرم !

(آریا)

شکله کوره می مونه … کوره ای که جای مذاب دارن مغزم رو آب میکنن … 

غیرت که میگن همینه … رگه ورم کرده … راه باریکه ی تاریکی که منو از سمت دیگه ی راهپله بیرون میاره رو طی میکنم … رد میشم … بیرون میام … اما اینجا نیستم انگاری … 

همون دیوار تاریک پشت راه پله جا موندم … کلافه دستم رو هل میدم لا به لای موهام و با خودم فکر میکنم چی بود اینی که گفتم ؟ 

کاش ول و دمه دستی بود تا درده روی دل مونده نباشه … 

درد بی درمون نباشه بعد از این دو سه سال !… 

رویا رو میبینم … با دکلته ی مشکلی کوتاه و آرایشه خز و تابلویی که حالم رو بد میکنه … نیشش باز میشه با دیدنم و این دختر کلیده وروده … بیخیاله رها ! ‌….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان 365 روز
دانلود رمان 365 روز به صورت pdf کامل از گل اندام شاهکار

    خلاصه رمان 365 روز :   در اوایل سال ۱۳۹۷ گل اندام شاهکار شروع  به نوشتن نامه‌هایی کرد که هیچ وقت به دست صاحبش نرسید. این مجموعه شامل ۲۹ عدد عشق نامه است که در ۳۶۵ روز  نوشته شده است. وی در نامه‌هایش خودش را کنار معشوق‌اش تصور می‌کند. گاهی آنقدر خودش را نزدیک به او احساس می‌کند که می‌تواند خانواده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
A
A
4 سال قبل

رمان خوبیه ولی کاش بیشتر میذاشتین یا حداقل زودتر

Hasti
4 سال قبل

اینا نزدیک چهار پارته داخل پارتین😐

اسما
اسما
4 سال قبل
پاسخ به  Hasti

😂😂😂😂😂 دقیقا

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x