رمان سکانس عاشقانه پارت 67 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 67

 

برمیگردم و سپیده رو میبینم … جا میخورم و میگم : چیه ؟ ..چی شده؟
چشماش رو ریز میکنه و میگه : زیر آبی میریا …
نمی فهمم چی میگه … گنگ نگاهش میکنم که باز میگه :
_ یکی رفته اتاقت … نیم ساعته منتظره …
اخم میکنم : کی ؟ …
_ نمیدونم … نمیشناسیش ینی ؟ این هوا بر و بازو داره ! …
با دست فضای بازی رو نشون میده … ابرو بالا می ندازم … آریا ؟ .. سمت اتاق می خوام برم که یاد تارخ می افتم … کدومشونن ؟ ..
در اتاق رو باز میکنم … جا می خورم … روی مبل نشسته … پاروی پا انداخته و با باز شدن در سمتم برمیگرده …
لبخند هولی میزنم و اولین چیزی که یادم میاد آریاس … تارخ مواد فروشه ؟ … قاچاقچیه ؟ … بهش نمیاد …
به اون هیکل برازنده … به اون نگاه جذاب … خیره و شیفته …
در اتاق رو می بندم و سرپا میشه … میگم : فکر نمیکردم شما باشی …
لبخند میزنه : بهم نمیاد شکل بچه های ۱۴ یا ۱۵ ساله باشم که میرم دنبال دوست دخترشون ؟ ..
جا می خورم و ابرو بالا می ندازم … میگم : دوست دختر ؟ …
با کمی مکث جواب میده:
_ معشوقه … لیلای مجنون … یا … دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه … اگه دوست دختر رو دوست نداشتی !
لبام رو بازبونم تر میکنم … مبل ها رو رد میکنم تا رسیدنم به صندلیم پشت میز … میشینم و میگم :
_ یه پارتی اومدن این همه گرون تموم شد ؟ …
لبخند کجی میزنه … میشینه رو مبل و میگه : خیلی هم گرون نیست ..

خیلی هم گرون نیست ….
نگاش میکنم … می خوام بهش بگم نه ؟ .. معلومه که بهش میگم نه … می خوام ردش کنم … اون یه خلافکاره …
میگم : همسر سابقم برگشته !…
اخم میکنه … گره خوردن ابروهاش رو میبینم … متوجه میشم … از جا بلند میشه …
جلو میاد تا ایستادنش دقیقا رو به روی من سمت دیگه ی میز … دستاش رو توی جیباش فرو میبره … زل میزنه به من … میگه :
_ داری برام فاصله تعیین می کنی ؟ ..
زرنگه … می فهمه … جا می خورم … خودم رو نمیبازم و میگم :
_ دارم میگم ما فقط دوستیم ! …
لبخند میزنه .. لبخند نه … پوزخنده … پوزخند میزنه و جواب میده :
_ متاسفانه من با هرکسی دوست نمیشم ! …
اخم میکنم … لب میزنم :
_ داری مگی حقه انتخاب ندارم ؟ …
خم می شه روی میز … چند سانت فقط صورتش با صورتم فاصله داره … دستاش رو تکه میده به لبه ی میز و زل میزنه به چشمام … لبخند کجی داره …
چشماش رو دوست ندارم … نگاهش رو … دوست ندارم اما میگه :
_ انتخابت رو از قبل کردی … من روی هرکسی دست نمی ذارم … دستم اگه گذاشتم به راحتی دست نمیکشم … درست شو رها !
ترسیده م … قلبم تند می کوبه .. مشخصه که جا خوردم … که توقع نداشتم …
دیگه به نظرم اون جنتلمنه سابق نیست … اون کسی که فکر میکردم نیست …
لبخند کجی روی لبش هست و ازم فاصله میگیره .. سرپا میشه و با دستاش کتش رو صاف میکنه …
انگار نه انگار چی گفته و من شنیدم … که بینمون چی گذشته …

به روی خودش نمیاره … لبخندش عمق میگیره و میگه :
_ بیشتر از این مزاحمت نمیشم عزیزم … تا بعد !
بیرون میره … رفتنش رو دنبال میکنم … تا بعد ؟… بعدی هم وجود داره ؟ … دارهبهم تفهیم میکنه …
اب دهنم رو قورت میدم و ترسیده م … اون یه قاچاقچیه … یه سابقه مواد مخدر … پوفی میکشم و صدای گوشیم که بلند میشه از جام می پرم ‌.. عرق کرده م و نگاهم میره سمت تلفن …
شماره ی آریا خاموش روشن میشه …
نگاش میکنم … زل زدم به گوشی و دست و بالم نمیره برای جواب دادن …
اونقدری بی حرکت می مونم تا قطع میشه و بعد از مدتی دوباره زنگ می خوره …
این بار تند دست دراز میکنم و گوشیم رو برمی دارم …
تماس رو وصل میکنم … میگم : الو .. الو اریا …
صداش رو می شنوم : جان …
خجالت زده م می کنه … شکله دختر بچه ی ۱۷ یا ۱۸ ساله که معشوقه ش بهش عشق هدیه میده .. همونقدر هول میشم … گرفته … میگم ..
_ میای دنبالم ؟ … آره ؟ …
ترسیده م و می خوام تنها نباشم … اریا با کمی مکث میگه :
_ چی شده ؟ .. اتفاقی افتاده ؟ .. الو .. رها …
میگم : نه … نه هیچی نشده … اصلا ولش کن … نمی …
نمی ذاره جمله م تموم بشه و تند میگه :
_ چرت و پرت نگو … میام .. اماده شو … بیارون نیا … زنگ زدم بیا … خب ؟ …
فهمیده .. خودش فهمیده که حال و روزم خوب نیست … متوجه شده که میگه صبر کنم و بیرون نرم …
من گوش میکنم و منتظر می مونم … نمی فهمم چطوری لباس می پوشم … فقط زود اماده میشم …
بیهوا دلهره میگیرم … اگه نرفته باشه چی ؟ … اگه مونده باشه … نکنه آریا رو ببینه …

نکنه آریا رو ببینه … لباسام رو از جا لباسی برمی دارم و تند بیرون می زنم از اتاق …
از راهرو … اونقدری از اضطراب پرم که حتی حواسم نیست وقتی از کنار همکارام رد میشم خداحافظی کنم … تند بیرون میزنم از ساختمون …
گوشیم رو بیرون میارم و شماره ی اریا رو میگیرم … دو سه تا بوق نخورده برمی داره و قبل از اینکه من چیزی بگم میگه :
_ جان … من ده مین …
نمی ذارم حرفش تموم بشه … حتی بیخیاله اون جانی که ازش شنیدم و به تب و تاب انداخته قلبم رو میشم و تند میگم : الو .. اریا نیا .. نیای .. خب ؟ … می شنوی ؟ …
جا می خوره … با مکث میگه :
_ چی شده ؟ … چرا صدات می لرزه ؟ .. کجایی تو ؟ صدا ماشین میاد …
هول میشم : به خدا بیمارستانم … ینی … ینی جلوی بیمارستانم …
گوشی تو دستم مونده … بیخ گوشم … نگاهم تاب می خوره … از چپ به راست و برعکس … دنبال یه پژوی مشکی ام …
صدای اریا تو گوشم میپیچه : مگه نگفتم بیرون نیا …
_ اگه ببینه تو رو چی ؟ …
کفری میگه : بیکاره مگه صبح تا شب زاغ سیاهه تو رو چوب بزنه اخه؟ .. چی میگی تو ؟ …
آب دهنم رو قورت میدم و میگم : اینجا بود … الان اینجا بود …
صدا بلند میکنه … داد میزنه پشت گوشی : گه خورده بی ناموس اونجا بوده …. می فهمی چی داری میگی ؟ … اون جا چه غلطی میکرد ؟ … کاری کرد ؟ ..حرفی زد ؟ …
_ واااای چی داری میگی ؟ … اون هیچکاری نکرد… من نگرانه توام …
زمان کمی می گذره … چیزی نمیگه و در عوض همون پژوی مشکی رنگ جلوی پام روی ترمز میزنه …

جا می خورم و به هم میریزم … راننده ش کیه مگه جز آریا ؟ …
گوشی رو پایین میکشم …. حتی قطعش نکردم … شیشه ی سمت شاگرد رو پایین میاره و خم میشه … صداش رو میشنوم :
_ چرا ماتت برده ؟ … سوار شو …
خودش خم میشه و در شاگرد رو باز میکنه و سمت بیرون هل میده …. تند سوار میشم …
نگاهم آروم و قرار نداره …
بغل خیابون رو میبینم …. سر چهار راه … کمی رو به روی ورودی … کنار دکه ای اون سمت خیابون … نیستش … خدا کنه نباشه … ندیده باشه …
صدای آریا وادارم می کنه سمتش برگردم :
_ با توام … چته ؟ … از چی می ترسی ؟ …من بوقم این وسط ؟ … من باشم و بذارم بهت آسیبی بزنه؟ …
بغض کرده سمتش برمیگردم … اب دهنم رو قورت میدم و لب میزنم … پر بغض با صدایی که می لرزه :
_ من ‌… من نگرانه توام ….
جا می خوره … یه دستش روی فرمون مونده … سمت من برگشته …. من اما دلگیر لب میزنم :
_ ولی … ولی تو رویا رو داری !
از چند روز پیش … اصلا از وقتی که با رویا دیدمش دلچرکین شدم … دلگیر شدم … تحمل نکردم … به هم ریختم ‌‌‌…
روی دلم مونده …. میگه دوستت دارم و رویا هست ؟ .. رویایی کهبودنش اذیتم میکنه ؟ ..
کلافه نچی میکنه و میگه :
_ خداییش باید توضیح بدم الان ؟ …. دوست دخترمه و من مغز خر خوردم کاری کنم تو رو ببینه ؟ ..
تند میگم : تو نمی دونستی من اون شب اونجام ….
پوفی میکشه و لب میزنه :

پوفی میکشه و لب میزنه :
همدسته با تارخ … نزدیکش شدم تا منو بهش معرفی کنه …. خوب شد حالا؟ … ماموریتمون رو لو نداده بودیم که دادیم ! …
نگاش میکنم فقط … راست میگه ینی ؟ …. تو نگاهم احتمالا حجم سوال های تلنبار شده رو میبینه که باز خود به خود توضیح میده :
_ هیچ کاری باهاش نداشتم … فقط مواقع لزوم باهاش حرف زدم … دوست پسرم مثلا ! …
اخم میکنم و میگم :
_ خوشم نمیاد ازش …
می خنده .. دستش رو جلو میکشه و لپم رو میکشه … میگه :
_ نبایدم بیاد … ادم عاشق رقیب دوست نداره ! …
شاکی میگم : پررو …
آریا ولی کیفش کوکه انگاری … انگاری خوشش اومده از این حسادتی که جار زدم و میگه :
_ عینه من که از تارخ بدم میاد ! …
سمت پنجره برمیگردم …. دو دل بودن رو کنار میزنم و میگم :
_ ماشین جدیده رو اون خریده ….
بازوم رو میگیره و منو میکشه سمت خودش … وادارم می کنه نگاهش کنم و اخم آلود میگه : ها؟ … کدوم ماشین ؟ …
آب دهنم رو قورت میدم و میگم :
_ همون که تازه خریدمش … ندیدیش …
اخم میکنه : ینی تو یه ماشین گرفتی ازش ؟ … به خاطر یه ماشین رف…
بازوم رو از دستش میکشم و شاکی میگم :
_ بهتره حرفه مسخره نزنی که دعوامون بشه ….
آریا شاکی تر از من لب میزنه :
_ من هیچی نگم نکنه دعوامون بشه ؟ .. به درک که دعوامون میشه …. وا دادی به خاطر ماشین ؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ستین
ستین
4 سال قبل

این همه کم مینویسین بعد هفته ای ی بارم پارت میذارین
فک کنم قسمت اخرش وختی بیاد ک موهامون سفید شده باشه😐😠

فاطمه
4 سال قبل

عــــــــــــــــــــــــــــــالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی مــــــــــــــــــــــــــــــــثـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل هــــــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــشــــــــــــــــهــــــــــــــــــــــــــــــــــه
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

fateme
fateme
4 سال قبل

عالی و کم مثل همیشه

Romuu
Romuu
4 سال قبل

حداقل رها میرسید خونه ما دل نگران نشیم😐

sara
sara
4 سال قبل

چرا اینقدر کم اخه فکرنکنم اگه یکم بیشتر بزاریدچیزیتون بشه

Hasti
4 سال قبل

خیلی ببخشید ولی چس مسقال بیشتر نبود ک

ریحانه
ریحانه
4 سال قبل

بعد از یه هفته خیلی کم نبود؟؟😠😣😕😑😐😈

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x