رمان سکانس عاشقانه پارت 69 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 69

سمت خروجی میره … همزمان توضیح میده …
_ هیچی … بمون خونه در خونه رو قفل کن …
شاکی ام و دلخور … نشد یه روز بی درد سر بی دغدغه باشیم … حتی اون موقع ها هم که با هم درگیر بودیم …
پرخاش میکنم :
_ تا الان تو مراقبم بودی ؟ ..
کفشاش رو پا میزنه … سرپا میشه و به من نگاه میکنه … اخم کرده … دلگیر از این کنایه ی بی موقع که خودش میدونه از کجا آب می خوره … از گوره همون زنگه بد موقع بلند میشه …
می دونه و میگه :
_ فک کردی ده مین یه بار که گشت رد می شد از این کوچه ی بی صاحاب محضه رضای خدا بود ؟ …
جا می خورم … دهنم باز می مونه … بهش زل میزنم .. اون اما بی هیچ حرف اضافه ای میذاره میره … در شیشه ای خونه رو به هم می کوبه .‌.
من هنوز شوکه ی جمله ای موندم که شنیدم …
گشت ؟ .. اون برام گذاشته ؟ ..
هر وقت خونه بودم ؟ .. صدای بسته شدن در حیاط رو هم می شنوم و روی مبل وا میرم … به چی فکر کنم ؟ …
عشق ظهور کرده و آریای جدید یا به تارخی که امروز صفر تا صده حرفاش تهدید بود؟ ..
زمان میبره تا صدای ایفون رو می شنوم … از جا می پرم …
آریاس ؟ .. معلومه که نه ..‌ اون کلید داره … جلوی آیفون میرسم و مامان فتانه رو میبینم و گدشی آیفون رو برمی دارم … صداش رو میشنوم که غر میزنه به بابا حسین بیچاره و میگه :
_ گل چرا ؟ … مگه میریم خواستگاری ؟ ..
بابا حسین جواب میده : یه بار رفتم خواستگاری بسه برام … برای عروسم گل گرفتم چرا گیر بیخود میدی ؟ ..
لبخند به لب دکمه ی باز شدن در خونه رو میزنم و داخل میان …
برمیگردم سمت خونه و با دیدن ای همه ریخت و پاس تند و پر استرس …

با شتاب میرم سمت وسایله پخش و پلا و جمعشون میکنم و پرتشون میکنم توی اتاق خواب که دستگیره در پایین میره و باز میشه …
اول مامان فتانه داخل میاد … اخم کرده … گل دستشه … جلو میرم …
لبخندم پهن میشه تو صورتم و خیره به گل های دستش مونده میگم : چقدر قشنگن اینا …
بابا حسین براش چشم و ابرو میاد و مامان فتانه گل ها رو دستم میده و میگه :
_ بنده خدا … حرفامون رو شنیده پشت آیفون ! ..‌
با صدای بلند می خندم و مامان فتاننه سری تکون میده … بابا حسین با خنده میگه : حالا تو چرا این همه تو قیافه ای ؟ …
مامان فتانه جوابش رو نمیده و عوضش من میگم : خیلی خوش اومدین …
فتانه رو مبل میشینه و سرکی میکشه اطراف پذیرایی و میگه : کو آریا ؟
سمت آشپزخونه میرم … امشب خرید کردیم … من با اریا …
لبخند میزنم و بین خرید ها آبمیوه رو درمیارم و مشغول درست کردنش میشم … میگم :
_طبق معمول رفته ماموریت …
فتانه شاکی سمت شوهرش برمیگرده و میگه : من گفتم هرکاره ای که می خواد بشه … بشه ! ولی پلیس نشه … نگفتم ؟ …
حسین _ اگه همه ی پدر و مادرا مثل تو فکر میکردن کی از جون و ماله مردم مراقبت میکرد خانوم ؟!
حس میکنم این حرف رو به من میزنه … به من کنایه میزنه … از طرفی جمله ش حقه ولی نمیشد یکی دیگه جای آریا پلیس میشد؟ …
نفس عمیقی میکشم … چای می برم … کمی حرف میزنیم … ساعت از ۱۲ نیمه شب گذشته و اون دو نفر هم به خیاله خودشون نمی خوان منو تنها بذارن توی خونه که شب موندگار میشن … یکی از اتاقای طبقه ی بالا رو اماده میکنم براشون …

پر اخمم … عصبی… شاکی … خبری از آریا نیست … دو بار زنگ زدم و برنداشته .. این بار مسپیشه بار سوم که شماره ش رو میگیرم …
بوق می خوره …. نه یکی … نه دوتا … نمی دونم چقدر میگذره و می خوام قطع کنم که صدایی رو میشنوم :
_ الو … الو …
شلوغه .. صدایی شکل آژیر … شکله همهمه … شکله جایی که پر باشه از آدم و اون لا به لا یکی گوشی رو برداشته باشه …
تند میگم : الو … آقا …
صدا اما منو شناخته … میشناسه که میگه :
_ رها … حسامم … الو …
می فهمم چیزی هست … چیزی شده که جای آریا حالا صدای حسام تو گوشی میپیچه …
_ کو آریا ؟ … ها ؟ … الو …
حسام _ هول نکن … چیزی نشده که … خراشه فقط …
وا میرم … پس چیزی شده … پس خبری هست … بغضم میگیره … آب دهنم رو قورت میدم و هول شده می پرسم ازش :
_ چی شده ؟ … ها ؟ …. حسام می شنوی ؟ …
_ هیچی نشده میگم … عععع … بیا … نه .. وایسا خودم میام دنبالت … خوبه ؟ …
سمت کمدم هجوم برمی دارم … لا به لای این شلختگی مانتومم رو میکشم و بیرون میارم .. همزمان میگم :
_ وایسم بیای دق میکنم … می شنوی ؟ کو ؟ ..کجاس ؟…. بگو خودم میام …
نچ گفتنش رو می شنوم …. آخرش میگه :
_ بیمارستانه () … میگم هیچیش نشده لامصب …
گوشی رو قطع میکنم … تند شلوارم رو پا میزنم … مانتوم رو
.. سوییچ رو چنگ میزنم از روی میز … سوییچ همون ماشینه لعنتی که امروز سرش با آریا بحث کرده بودم … بیرون میزنم از اتاق … مامام فتانه و بابا حسین توی اتاق طبقه ی بالا موندن و نمی خوام … ینی قصد ندارم خبرشون کنم …

بیرون میزنم از خونه و سوار ماشینی که بیرون پارک شده میشم …
استارت میزنم واصلا نمی فهمم چطور راه می افتم و میرم …
اگه چیزیش شده باشه چی ؟ … اشکام راه میگیرن … تند و تند … بی وقفه …
کی گفته عشق خوبه ؟ … که می چسبه و مزه میده ؟ … نمی چسبه و اصلا خوب نیست …
خوب نیست که حالا غش و ضعف کردم از شنیدنه آسیبش …
اصلا از کجا معلوم حسام راست گفته ؟ …
تا برسم و ماشیم رو پارک کنم دسته کم صد هزار باری مردم و زنده شدم …
به خودم القا میکنم حسام راست گفته و فقط یه خراشه کوچیکه …
وارد بیمارستان میشم و با سرعت خودم رو به پیشخوان پرستاری می رسونم …
زن داره با تلفن حرف میزنه و این استرس منو که میبینه گوشی رو فاصله میده از گوشش و میگه :
_عزیزم چی شده ؟ ..
تند میگم : خانوم تو رو خدا … چی شده ؟ .. ها ؟ …
نمی فهمم چی میگم ؟ .. نمی فهمم که باید الان اسم بیمار رو حداقل بگم تا بتونه کمکم کنه …
یکی بازوم رو عقب میکشه …
عقب برمیگردم و حسام رو که میبینم حتی نمی تونم حرف بزنم …
خودش میدونه احتیاج دارم تا توضیح بده …تا بگه چه خبره و هنوز دهن باز نکردم که تند میگه :
_ هیچیش نیست … جای تیر خراش برداشته … میشنوی رها ؟ …
وا میرم … جا خورده و نا باور لب میزنم : تیر ؟؟
سینا رو میبینم که سمتمون میاد … حسام رو کناری هل میده و میگه :
_ مرده شور تو رو ببرن با این خبر دادنت !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mhds
mhds
4 سال قبل

رمان قشنگیه دوسش دارم ولی حیف ک خیلی کمه

mhds
mhds
4 سال قبل

سلام..میگما مگه شربت درست نمیکرد؟..چرا یهو چای برد؟؟؟؟
‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌

Dunya
Dunya
4 سال قبل

این جوری که تو پارت میذاری فقط تعداد خوانندهات کم میشن

Sani
4 سال قبل

واقعا ک بعد ۸روز فقط دو خط

Sani
4 سال قبل

یعنی واقعا ک

Maryam
Maryam
4 سال قبل

دلم میخاد از ته دل هزار بار جمله اخر متنو به نویسنده بگم که واقعا برازندتونه خانم نویسنده🤐🤐ولی خب ما ها کتاب خونیم در شان خودمون نیست ولی خب خانم نویسنده خوب بدون که حق الناس فقط خوردن پول نیستااااا .فک نکن داری خوبی میکنی در حق ما که رمانتو رایگان در اختیارمون گزاشتی .یا رمانو نزار یا اگه رمان میزاری یه جوری باشه که بیشتر از ۱۰ دیقه زمان ببره .

baran
baran
4 سال قبل

این چیه واقعا؟؟؟؟ مگ ما مسخره ایم اخه بعد از 8 روز منتظر بودن دو خط بی سر وته مینویسی ؟؟؟؟
نویسندگی رمان آنلاین که کار هرکسی نیست ……. مسئولیت داره ….. باید متعهد باشی نسبت به اینکه زود به زود مخاطبتو از انتظار ادامه رمانت دربیاری …. پارت گذاریت هفتگیه؟؟ عیب نداره ک به جاش انقد زیاد بنویس که حداقل مخاطب بدونه مسخرش نکردی …. رمانت کلا سروته نداره اصلا معلوم نشد بهار و امیرعلی به چی رسیدن؟ رها کیه این وسط؟ بچشونه؟ پس چرا اولش نوشتی همکارشه؟؟ اصن خودت میدونی فازت چیه؟؟؟؟
روی حرفم با نویسنده رمانه نه ادمین سایت که کاره ای تو روند داستان نیست …

NASIM
NASIM
4 سال قبل
پاسخ به  baran

من بعد یه ماه اومدم نگاه کنم گفتم حتما دیگه مقدار زیاده دوساعت بشینم رمان بخونم بعد دیدم نه بابا از این خبرا نیست هم تعداد پارتا کم بود هم مقدارشون . خیط شدم :/ اینطور پیش بره احتمالارمان خیلی از خواننده هاش رو از دست بده چون روند پیشرویش زیادی کنده به نظرم تو این شرایط کرونا نویسنده ها وقت بیشتری داشتن و واقعا دارن کم کاری میکنن ممنطقی تر بود که حداقل واسه احترام به خواننده های رماناشون مقداریا تعداد پارتا رو تو این شرایط که فشار کمتر کاری روشونه بیشتر کنن ولی انگار واقعا نسبت به خواننده و بی اهمیت شدن:-( رو اون قضیه نسبت رها با بهار من اینطور متوجه شدم که رها دختر بهاره ولی چون بهار پزشک بود و رها هم پزشکه علاوه بر نسبت مادر دختری همکارم هستن. خلاصه اوضاع قاراشمیشه 😉 راستی ادمین مرسی بخاطر سایتتون فقط میشه رمان هایی مثل مسجون دلدادگی شیطان عالیجناب پرنسس و خاطره بازی رو قرار بدین مطمینم که مخاطب های بسیاری خواهند داشت . چقدر حرف زدم:/

Sanaz_2002
Sanaz_2002
4 سال قبل

چقد زیاااااااااد😳😳😳

_۷۷۹۹۹Sanaz
_۷۷۹۹۹Sanaz
4 سال قبل

خسته نباشین واقعا😑

Sanaz
Sanaz
4 سال قبل

خسته نباشین واقعا😑

Sanaz
Sanaz
4 سال قبل

چقد زیاااااااااد😳😳😳

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x